از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

آسیبهای خشونت بدترست یا برهنگی؟ ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

   آسیبهای خشونت بدترست یا برهنگی؟ ... 


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s1.picofile.com/file/8263469892/F3LMH8YE_XOSHUNAT_VAHSHAT_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263470776/F3LMH8YE_XOSHUNAT_VAHSHAT_4.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263476734/F3LMH8YE_XOSHUNAT_VAHSHAT_3.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263477718/F3LMH8YE_XOSHUNAT_VAHSHAT_5.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263479192/F3LMH8YE_XOSHUNAT_VAHSHAT_6.jpg

 

 


 خبرآنلاین، وبلاگ زائری، محمدرضا : برگزاری هفته فیلم وحشت در شبکه تهران سیمای جمهوری اسلامی! موجب حیرت و تعجب فراوان بود و متأسفانه در میان اخبار پرسروصدا گم شد.
 این رویداد نامبارک بهانه-ای است تا پرسشهایی جدی به میان آید مانند این که
مگر خطرات و آسیب های روانی فیلم های وحشت زا قابل تردید است؟
 و این که
چرا نگاه سنتی دین داران، خشونت یا عصبانیت یا وحشت را که بسیار مخرب و آسیب زاست به اندازه برهنگی و مسایل غیر اخلاقی بد نمی دانند؟ در حالی که گاه آثار و عواقب سوء آن تا سالها برطرف نمی-شود و نتایج و پیامدهای بسیار منفی روحی دارد و چه بسا همین آسیب ها زمینه ساز برخی انحرافات اخلاقی هم باشد!
 روایات عجیب و نگران کننده ای که در مورد عصبانیت و خشم داریم - در حالی که کمتر مورد توجه قرار می گیرد - بسیار جدی تر از برخی مضامین است که معمولا تکرار می شود و در رسانه ها مطرح می گردد.
 در ادبیات دینی و روایات معصومین علیهم السلام معمولا تهدید غضب و شهوت ( یعنی انحراف دو قوه و قدرت انسانی ) با هم ذکر می شود. در حالی که برخورد ما با این دو موضوع همیشه با اختلاف سطح بسیار همراه است ، موضوعات غیر اخلاقی و مسأله شهوت را بسیار زشت و ناروا می دانیم ( در حدی که گاه جوازات شرعی را هم تحمل نمی کنیم )
اما موضوعی مثل عصبانیت و خشم و غضب را نه تنها این قدر بد نمی بینیم بلکه گاه به شکل احمقانه-ای نشانه مردانگی و طبیعت مردی می دانیم!
 شبکه تهران هفته فیلم وحشت را رسما و علنا تبلیغ می کند و فیلمهایی را به نمایش می گذارد که کارگردان یکی از آنها گفته من این فیلم را طوری ساخته-ام که احساس اضطراب و ترس تا چند روز بیننده را رها نکند!
 چنین فیلمی به راحتی از سیمای جمهوری اسلامی پخش می شود و نه مدیران ارشد یا ناظرپخش و نه مسؤولان کشور و بزرگان و علما هیچیک احساس نگرانی شدید نمی کنند ، اما خدا نکند در همین سیمای جمهوری اسلامی ایران فیلمی پخش شود که در لحظه ای از آن - فقط چند ثانیه - دست وبازوی زنی پیدا باشد!  با ترویج برهنگی همه کشور به هم می ریزد و همه از بر باد رفتن ایمان و دیانت مردمان احساس خطر می کنند، اما با ترویج اضطراب و وحشت کمتر کسی نگران می شود!
 چرا آسیب های روانی مانند وحشت و اضطراب را به اندازه برهنگی اثرگذار و ناپسند نمی دانیم ؟
 قطعا مدیران شبکه تهران نماز می خوانند و مدعی دینداری هستند اما آیا در برابر آسیب هایی که همین شبها به مخاطبان -مخصوصا کودکان و نوجوانان -وارد کرده اند احساس مسؤولیت شرعی می کنند؟
 چرا در مورد موضوعی مانند برهنگی تصور خلاف شرع بودن داریم اما در مورد آفتی مثل خشم چنین نمی اندیشیم در حالی که فرموده اند :
"الغضب مفتاح کل شر / خشم کلید همه بدی هاست "
 چگونه است که در عرف اجتماعی مذهبی-مان آسیبهای روانی چون اضطراب و افسردگی و ترس را خلاف شرع و ضد-دین نمی دانیم و دینداری را به سطح نازل امور ظاهری فروکاسته ایم؟
 بسیار در این باره اندیشیده-ام ( لااقل سالهاست به خاطر بحث حجاب به طور جدی ذهنم درگیر این موضوع است ) و غیر از پاسخ های کلی و عمومی به جواب-هایی هم رسیده-ام که متأسفانه اکثرا بسیار ناخوشایند است و ترجیح می دهم مطرح نکنم و به قلم نیاورم!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

وضوی عاشقان ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  وضوی عاشقان ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s2.picofile.com/file/8263413576/HALL8J_MANSUR_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263413892/MARD8NE_BEE_ED_DEAA_3.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263414400/MARD8NE_BEE_ED_DEAA_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263415176/MARD8NE_BEE_ED_DEAA_2.jpg

 

 

 بقای عمر در این خاکدان فانی نیست / جهان پر از غم و امید شادمانی نیست
 گل مراد از این آب و گل چه می جویی / که در ریاض جهان بوی کامرانی نیست
 برای صحبت یاران مهربان کریم / خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست
 چو غنچه بسته دهن خون خور و مخند چو گل / که اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
 دوام عیش و بقا میوه ایست بس شیرین / ولی چه سود که در باغ زندگانی نیست
 مرا تحمل جور زمانه هست و لیک / ز دوست طاقت دوری چنانکه دانی نیست
 بیا و از سر جان خیز ورنه رو بنشین / که کار اهل وفا غیر جانفشانی نیست
 بهار عمر به وقت خزان رسید حسین / دگر حلاوت نوباوه جوانی نیست

 «حسین منصور حلاج»

 

صبح بود. مردم را کنار زدم و او را دیدم. هزار تازیانه خورده بود و در وی اثر نکرده بود. او را روانه چوبه دار کردند. در راه درویشی خود را به او رساند و پرسید : عشق چیست؟
لبخندی زد و گفت :
امروز بینی و فردا و پس فردا. درویش نفهمید و من فهمیدم .
 امروز او را می کشند و فردا می سوزانند و پس فردا خاکسترش را به باد می دهند.
بندی که به او بسته بودند ، سنگین بود و او می خرامید. به زیر دار رسید. بوسه-ای بر چوبه دار زد و گفت : " معراج مردان ، عشق است. "
جماعتی که مریدانش بودند ، پرسیدند : چه گویی که ما مقرانیم و منکرانی که بر تو سنگ می زنند؟

گفت : از برای شما یک ثواب و ایشان را دو ثواب باشد.

می دانستم که منظورش چیست . مردمی که بر او سنگ می زدند از قوت و صلابتشان و توحیدشان بود و یارانش از حسن ظن . حسن ظن از فروع بود و توحید از اصول .
شبلی آمد . رو به او کرد و گفت : تصوف چیست؟
گفت : کمترین مقامش این است که می بینی.
شبلی گفت :
مقام اعلایش چیست؟
گفت :
تو را بدان راه نیست.
شبلی سر بر زمین انداخت . هر کس سنگی برداشت و انداخت . شبلی گلی انداخت . آه از او بلند شد . در چشمانش افسوس را دیدم .
مریدی از مریدانش گفت : آخر این همه سنگ انداختند ، هیچ نگفتی ، از این گل آه بر می آوری؟
فرمود :
آنها نمی داند ، معذورند. از او سختم آمد که می دانست و نمی بایست انداخت.
معتصم گفت : دستش ببرید.

دستانش را بریدند . بغضم ترکید. او فقط لبخندی زد. مریدی گفت : چرا می خندی؟

فرمود : "
الحمدالله که دست ما بریدند . مرد آن باشد که دست صفات ما را که کلاه همت از تارک عرش می رباید ، ببرد. "
امریه رسید : پاهایش را نیز ببرند . بریدند . اشکم سرازیر شد . ولی او تبسمی کرد و فرمود :
"
با این پای سفر خاکی می کردم ، قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر دو عالم خواهم کرد ."
سپس خم شد و دو دست بریده را بر رویش مالید و سرخ روی شد . گفتند : چرا چنین کردی ؟
فرمود : "
نمازی که عاشقان گذارند ، وضویش چنین باشد."
چشم هایش را در آوردند . چشمانم را بستم . فغان از مردم بلند شد . عده ای گریه می کردند و سنگ بر زمین انداختند و دیگران سنگ برداشتند و به او زدند . امر رسید : زبانش را در بیاورید .
فرمود : صبر کنید که سخنی بگویم . روی به آسمان کرد و گفت :
"
بدین رنجی که از برای من بر می دارند ، محرومشان مکن . و از این دولتشان بی نصیب مگردان . الحمدالله اگر دست و پای من بریدند و اگر سر از تنم جدا می کنند ، در مشاهده جمال تو بود. "
گوش و بینی او را بریدند و آخرین کلمه ای که متکلم شد این آیه بود :
" آنانکه ایمان به روز رستاخیز ندارند ، از روی استهزا تقاضای ظهور آنرا با شتاب دارند ، اما مومنان سخت ترسناکند و می دانند آنروز بر حق است."

سپس به صلیبش کشیدند . در میان سر بریدن تبسمی کرد و جان داد و من را بی مراد کرد . دیگر مریدی بودم که مرادش را بر دار کرده بودند.

او را فردایش پاره پاره کردند و فقط گردن و کمرش ماند.
از تکه هایش صوت انالحق آمد . تکه تکه اش کردند و باز صوت انالحق آمد . سوزاندنش و خاکسترش در دجله ریختند . از آن هم صوت اناالحق آمد . پس از آن دیگر کسی به این مقام نایل نشد.
حافظ درباره ی حلاج نوشت :
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
...

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

این هم از کرامات دولت فخیمه-ی انگلیس بود ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 این هم از کرامات دولت فخیمه-ی انگلیس بود ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

http://s2.picofile.com/file/8263216600/G8VE_MOQAD_DAS_2.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263217868/G8VE_MOQAD_DAS_6.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263218526/G8VE_MOQAD_DAS_5.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263219626/G8VE_MOQAD_DAS_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263220076/G8VE_MOQAD_DAS_4.jpg

 


 به سال 1265 هجری قمری، قصابی در میدان «صاحب‌الامر» می‌خواست گاوی ذبح کند. گاو از زیر دست وی در رفت و به مسجد قایم گریخت. قصاب ریسمانی برد و در گردن گاو انداخت تا بیرون بکشد. گاو زور داد، قصاب به زمین خورد و در حال قالب تهی کرد. در این وقت بانگ صلوات مردم بلند شد و این امر معجزه‌ای تلقی شد.
پس آن چنان که افتد و دانی،بازار تا یک ماه چراغانی گردید. تبریز شهر «صاحب‌الزمان» به‌شمار آمد و مردم خود را از پرداخت مالیات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند. گاو را به منزل مجتهد جامع‌الشرایط وقت،آقا میرفتاح، بردند و ترمه‌ای رویش کشیدند. مردم دسته دسته با نذر و نیاز به زیارت آن رفته و به شرف سم بوسی‌اش نایل آمدند و ترمه آن حیوان به تبرک همی ربودند. در عرض یک ماه مویی از گاو به جا نماند و همه به تبرک رفت.
لسان الملک سپهر در باره ی این بخش ماجرا می نویسد: میر فتاح مجتهد تبریزی عامل اصلی « فتنه تبریز و غوغای عامه » بود و شورش بظاهر مذهبی ، که در بوسیدن « سم گاو مقدس » بر دیگران پیشی گرفته بود . عوام مردم را واداشت تا در شهرهای آذربایجان بر سر کوچه و بازار از معجزات حضرت گاو داستان ها بسازند و نعره زنند که شهر تبریز مقدس و از مالیات دیوان و حکم معاف است . حتی چهره گاو را نقاشان زبر دست ترسیم کردند و به زائرین بقعه مبارکه فروختند و مردم نادان در خانه های خود شمایل گاو صاحب الزمان را آویختند . متولیان حضرت گاو از سر نادانی به جای کاه و یونجه به او نقل و نبات دادند و بعد از چندی گاو مقدس بیمار و بمرد . مردم با حزن و اندوه فراوان در حالیکه بر سینه خود می کوفتند تشییع جنازه مفصلی از آن « بزرگ مقام » کردند و در مکانی به خاک سپردند که هنوز به آرامگاه گاو صاحب الزمان برای اهل منبر معروف است .*
کور و لنگ، غرفه‌ها و شاه‌نشین‌های مسجد را پر کرده بودند. هر روز معجزه‌ و آوازی تازه بر سر زبان‌ها افتاد. بزرگان، پرده و فرش و ظرف به مسجد می‌فرستادند. کنسول انگلیس هم چهل‌چراغ فرستاد که هم‌اکنون زیر گنبد مسجد آویزان است.
حاج میرزا باقر، امام جمعه تبریز، که با کنسولگری انگلیس رابطه مستقیم داشت، فتوا داد که هر کس در جوار آن مسجد به‌خصوص باده بنوشد یا قمار کند واجب القتل خواهد بود و چون رسما شهر تبریز محل ظهور «امام زمان» اعلام شده بود، پس بنا به روایات و احادیث معتبر، مردم از پرداخت مالیات به دولت و اجرای قوانین وضع شده‌ی حکومتی معاف بودند.
بالاخره امیرکبیر نیرویی از تهران فرستاد که حاج میرزا باقر امام جمعه، و میرزا علی شیخ‌الاسلام و پسرش میرزا ابولقاسم، که هر سه از ملایان بانفوذ بودند دستگیر و تبعید کنند و با وجود مقاومت آن‌ها و حمایت عوام این مقصود حاصل و غایله تمام شد.
چون روشن شد که این فتنه‌ها نتیجه‌ی تحریک و دخالت مستقیم استیونس، کنسول انگلیس در تبریز بوده، امیرکبیر نامه‌ای به سفارت انگلیس در تهران می‌فرستد که بخشی از آن چنین است:
((. . . بعد از اینکه مردم اجامر و اوباش تبریز به جهت شرارت‌های خودشان در امور مملکتی و اتلاف مالیات دیوانی از برای خود مامن و بستی قرار گذاشته و خودسری‌ها کنند، عالیجاه مشارالیه به جهت تقویت آن‌ها و استحکام خیالاتشان چهل‌چراغی به مسجد صاحب‌الزمان فرستاد و بر آنجا توقف کرده، زیاده از حد باعث جرأت عوام و اشرار گشته و پای جسارت را بیشتر گذاشته‌اند تا از این خیالات خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند.))
برگرفته از کتاب : امیر کبیر و ایران ، دکتر فریدون آدمیت ، نشر خوارزمی ،۱۳۷۸

 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

مرغ همسایه غاز نیست، واقعا سیمرغه! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  مرغ همسایه غاز نیست، واقعا سیمرغه! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

http://s1.picofile.com/file/8263110226/PONTY8K_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263111276/PONTY8K_2.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263111884/PONTY8K_3.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263113076/PONTY8K_4.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8263113634/PONTY8K_5.jpg

 

 

 

 بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز شکایتی را از یک مشتری با این مضمون دریافت کرد: « این دومین باری است که برایتان می نویسم و برای این که بار قبل پاسخی نداده اید، گلایه ای ندارم، چرا که موضوع از نظر من نیز احمقانه است! به هر حال، موضوع این است که طبق یک رسم قدیمی، خانواده ما عادت دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر، بستنی بخورد. سالهاست که ما پس از شام رأی گیری می کنیم و براساس اکثریت آرا نوع بستنی، انتخاب و خریداری می شود. این را هم باید بگویم که من به تازگی یک خودروی شورولت پونتیاک جدید خریده ام و با خرید این خودرو، رفت و آمدم به فروشگاه برای تهیه بستنی دچار مشکل شده است.
لطفاً دقت بفرمایید! هر دفعه که برای خرید بستنی وانیلی ...
به مغازه می روم و به خودرو باز می گردم، ماشین روشن نمی شود. اما هر بستنی دیگری که بخرم، چنین مشکلی نخواهم داشت. خواهش می کنم درک کنید که این مسأله برای من بسیار جدی و دردسر آفرین است و من هرگز قصد شوخی با شما را ندارم.
می خواهم بپرسم چطور می شود پونتیاک من وقتی بستنی وانیلی می خرم، روشن نمی شود، اما هر بستنی دیگری می خرم، راحت استارت می خورد؟
 مدیر شرکت به نامه عجیب دریافتی با شک و تردید برخورد کرد، اما از روی وظیفه و تعهد، یک مهندس را مأمور بررسی مسأله کرد. مهندس خبره شرکت، شب هنگام پس از شام با مشتری قرار گذاشت، آن دو به اتفاق به بستنی فروشی رفتند، آن شب نوبت بستنی وانیلی بود. پس از خرید بستنی، همانطور که در نامه شرح داده شد، ماشین روشن نشد! مهندس جوان و کنجکاو،۳ شب پیاپی دیگر نیز با صاحب خودرو به فروشگاه رفت. شبی نوبت بستنی شکلاتی بود، ماشین روشن شد. شب بعد بستنی توت فرنگی، و خودرو براحتی استارت خورد. اما شب سوم دوباره نوبت بستنی وانیلی شد، باز ماشین روشن نشد!
نماینده شرکت به جای این که به فکر یافتن دلیل حساسیت داشتن خودرو به بستنی وانیلی باشد، تلاش کرد با موضوع منطقی و متفکرانه برخورد کند. او مشاهدات فنی خود را از لحظه ترک منزل مشتری تا خریدن بستنی و بازگشت به ماشین و استارت زدن برای انواع بستنی ثبت کرد. این مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت زمان آنها، نکته جالبی را به او نشان داد: بستنی وانیلی پرطرفدار و پر فروش است و نزدیک در مغازه در قفسه ها چیده می شود، اما دیگر بستنی ها داخل مغازه و دورتر از در قرار می گیرند، پس مدت زمان خروج از خودرو تا خرید بستنی و برگشتن و استارت زدن برای بستنی وانیلی کمتر از دیگر بستنی هاست.
این مدت زمان مهندس را به تحلیل علمی موضوع راهنمایی کرد و او دریافت پدیده ای به نام قفل بخار(Lock Vapor) باعث بروز این مشکل می شود. روشن شدن خیلی زود خودرو پس از خاموش شدن، به دلیل تراکم بخار در موتور و پیستون ها مسأله اصلی شرکت پونتیاک و مشتری بود.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خَر چه داند قیمت نـُقـــل وُ نبات ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 خَر چه داند قیمت نـُقـــل وُ نبات ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s1.picofile.com/file/8263037668/N8SERED_D3N_SH8H_KAM8LOLMOLK_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263038384/KAM8LOLMOLK_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263038584/KAM8LOLMOLK_2.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263038234/KAM8LOLMOLK_KUDAK8NE_FAQ3R_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8263039000/KAM8LOLMOLK_KUDAK8NE_FAQ3R_2.jpg

 

 

 ‌کمال الملک نقاش چیره دست ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد. زمانی که در پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت.
 یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد. در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا، پول غذا را روی میز میگذاشتند و میرفتند، معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون میرسید ؛ اما کمال الملک پولی در بساط نداشت.
 بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد، از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود، مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب، عکس یک اسکناس را روی آن کشید. بشقاب را روی میز گذاشت و از رستوران بیرون آمد.
 گارسون که اسکناس را داخل بشقاب دید دست برد که آن را بردارد، ولی متوجه شد که پولی در کار نیست و تنها یک نقاشی ست. بلافاصله با عصبانیت دنبال کمال الملک دوید یقه او را گرفت و شروع به داد و فریاد کرد. صاحب رستوران جلو آمد و جریان را پرسید. گارسون بشقاب را به او نشان داد و گفت این مرد یک دزد و شیادست بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده.
 صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد بعد به گارسون گفت رهایش کن برود این بشقاب خیلی بیشتر از یک پرس غذا ارزش دارد.
 امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری میشود ...
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

زرنگ، خنگ، گیج ، شرور ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  زرنگ، خنگ، گیج ، شرور ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s2.picofile.com/file/8262996350/MONTAZERE_ZOHUR_4.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8262996984/MONTAZERE_ZOHUR_2.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8262997600/MONTAZERE_ZOHUR_7.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8262998242/MONTAZERE_ZOHUR_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8262998784/MONTAZERE_ZOHUR_3.jpg

 

مرحوم محمد اسماعیل دولابی در مورد انتظار نظر ویژه ای دارد. او - به تاسی از استادش آیت الله انصاری همدانی- برای انتظار مراتبی قائل است. بالاترین مرتبه این است که منتظر باتسلیم و پذیرش داده الهی انتظارش به سر رسیده باشد و آنقدر راضی به قضای الهی باشد که آمدن حضرت چیزی برایش اضافه نکند چون ایشان همین حالا هستند و از ما غافل نمی شوند. این نظر شبیه نظریه فرج فردی است گرچه فکر می کنم عین آن نباشد. مدتها این نظر را در ذهنم داشتم تا اینکه به تعبیری زیبا از ایشان در مورد وظایف منتظران در دوران غیبت برخوردم:
 پدر
ی چهار تا بچه‌هایش را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب وکتاب کند برای خودش. یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم. اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که اوآن‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم. آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. آن که خنگ بود، گریه کرده بود، چیزی گیرش نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
 زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

عاقبت دَر افتادن با خَـــر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 عاقبت دَر افتادن با خَـــر ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 ‌در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند . روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود . از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود ، می خورد و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد . خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند ، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند . زنبور به کندویشان پناه می برد . به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد . خر می گوید : « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم . »
ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند . سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است . ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد ، از خر عذر خواهی می کند و می گوید : « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم . »
خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که : « نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم . »
ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند . زنبور با آه و زاری می گوید: «« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم . آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟ »
ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید : « می دانم که مرگ حق تو نیست . اما گناه تو این است که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است».
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

مراقب رابطه خود با خودشیفته‌ها باشید ...



 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  مراقب رابطه خود با خودشیفته‌ها باشید ...

  جهت مراجعه به  متن کامل ، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s1.picofile.com/file/8262711884/XODSH3FTEGY_5.jpg

البته بخاطر آدمی که هستی می-تونم تو رو

 بپذیرم ، تو کسی هستی که من احتیاج دارم

 تغییرش بدم.

 

http://s2.picofile.com/file/8262714126/XODSH3FTEGY_6.jpg

 

 من فقط تظاهر به جذابیت وُ تملق میکنم تا یکی

 ازم انتقاد کنه.

 با این حساب منم تلافی وُ تنبیه-ات میکنم.

 

http://s1.picofile.com/file/8262716068/XODSH3FTEGY_4.jpg

 

 «انجمن احترام متقابل»

 _ در خاتمه ، میخوام بگم که خیلی ممنونم.

 شما «حضار بسیار دلپذیری» هستین.

 

http://s2.picofile.com/file/8262719576/XODSH3FTEGY_1.jpg

وآی، ممنووونم_ شمام خیلی لطف دارین.

 خودتون هم خوش تیپ هستین.

 

 

 

  دکترفرشاد نجفی‌پور روانشناس  ((( خلاصه مطلب ))) :

 فرد خودشیفته همیشه سعی در تفرقه بین شما وَ دیگران دارد.

 تلاش در جدایی بین شما وَ خانواده وُ دوستانتان دارد.

 دروغگو وُ ریاکارست.

 تمام تقصیرها را به گردن دیگران می-اندازد.

 در غیاب شما این کارهایش تشدید میشود.

 تلاش در مهار دیگران ، حقارت آنها ، وَ تنهایی شما دارد.

  قوانینی وضع می‌کند که خود از آنها پیروی نمی‌کند.

  این فرد دروغگو وقتیکه دستش رو میشود توقع دارد خیلی راحت او را ببخشند. مشکلات وَ نیاز دیگران ، عملاٌ برایش مهم نیست.

 خیلی راحت ، راستی وَ صداقت دیگران را خدشه-دار میکند.

 اگر اشتباهش را گوشزد کنید از تکیه کلام همیشگی-ش «تقصیر خودت بود» استفاده میکند.
 بشدت
کینه-جو وَ اهل تلافی کردن است.

 حتی تهدید میکند «اگر قانون‌های خودشیفتگی-ش را نقض کنید، بالاخره انتقام میگیرد.

 منتظر تلافی و مجازات او باشید، قدم به قدم شدیدتر می‌شود، ممکن است، کم کم خشونت کلامی رکیک‌تر شده و به خشونت فیزیکی منتهی شود.

 تا جایی که ممکن است از تماس با فرد خودشیفته پرهیز و در صورت لزوم با او قطع رابطه کنید.

 اگر همسر سابق شما فردی خودشیفته بوده، حتی در صورتی که از او فرزندی دارید، باز هم تلاش کنید که کانال‌های ارتباطی خود را با او به حداقل ممکن برسانید.  در بدترین حالت کار شما با یک فرد خودشیفته به جایی می رسد که ممکن است برای تان خطرناک باشد، او در پایان توصیه می‌کند: حتماً یک سری به روانشناس بزنید ...  وَ حتماً هم تنها بروید، خیلی مهم است که با یک شخص ثالث بی‌طرف حرف بزنید.
 

 ترجمه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


با تـُــهـــمـــت وُ دهـــن-کـــجی مـُــشـــکل-تون حـــل نمیشه ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  با تـُــهـــمـــت وُ دهـــن-کـــجی مـُــشـــکل-تون حـــل نمیشه ... 

 

http://s3.picofile.com/file/8195055668/SH8YE_E_1.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8161274034/D8ESH_RAA_AAMR3KAA_TAJH3Z_M3KONAD_1.JPG

 

http://s6.picofile.com/file/8225896718/D8ESH_ES8RAT_TAJ8VOZE_ZAN8N_1.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8155458168/D8ESH_TERO_2.JPG

 

http://s5.picofile.com/file/8137394992/D8ESH_2.jpg

 

 

 یـــه روز بهش گفتم «ماجرای اکوان ِ دیو» رو شنیدی؟ جواب داد: «چ ی ی ی!؟ ... چی چی ِ دیو؟». با خودم گفتم "این با پنج، شیش کلاس درسی که خونده، اونم با زور وُ کتک باباش، چی یاد گرفته که این یکی رو یادش باشه. تو این هفتاد وُ چند سال زندگی-ش هم با آدمایی همنشین بوده از جنس خودش؛ کسانی که هیچوقت حاضر نیستن به معقولات وُ یک وَجب جلوتر از دماغ-شون فکر کنن یا نظری بندازن. اگرم کسی پیدا بشه وُ دو کلام حرف حسابی بزنه، با بی-حوصله-گی میگن: «این حرفام واسه کسی نون وُ آب میشه! ... یـــه چیز بآحآلی بگو اقلا بخندیم»." قدیما به خاله خامباجی-هایی که «نخود هر آشی بودن» وُ تو کار هر کسی دخالت میکردن وُ بقول معروف «پشت ِ سَرشون صفحه میذاشتن» وُ غیبتهای آنچنانی میکردن، لقب «خاله-زَنـَــک» میدادن. مردها بخاطر اینکه صبح تا شب دنبال یـــه لقمه نون وُ کسب وُ کارشون بودن، کمتر وقت وُ حوصله-ی این کارها رو داشتن؛ به غیر از جماعت ِ بیکار یا بیعاری که تو پَستوی قهوه-خونه-ها یا خونه-ی پولدارهای «خود-شیفته» وُ «تأیید-طلب»، دور منقل ِ وافور وُ قوری ِ چایی جمع میشدن وُ بدتر از خاله-زنکها از کاهی کوهی میساختن وُ خیلی وقتهام بخاطر اینکه «خودی نشون داده باشن»، از باد ِ هوا ، هواپیمایی میساختن با هزارتا ماجرایی که هَمَش  خالی-بندی بود ، یا همون «قـُــمـپـُــوز دَر کردن» ِ عهد ِ قاجار!!! ...

 به میر عماد، پسر ِ عمو حیدربیک گفتم: «میون حرف-تون شکر-پنیر وُ باقلوا! داشتی از اکوان دیو وُ اون بابا که همسایه-تونه میگفتی، آخرش چی شد»!؟

 _ بهش گفتم : «شما قصه-ی رستم وُ اکوان دیو رو تو مدرسه نخوندی»؟

 _ حرف مدرسه رو نزن که حالم بهم میخوره! مرد جسابی، من یادم نیس نهار چی خوردم ...

 _ اکوان دیو تنها موجودی بود که زورش به رستم میرسید. یکبار که با هم سر شاخ شده بودن، رستم رو بالا سرش بُرد که پَرتش کنه یـــه جایی، یعنی سَر به نیستش کنه. از جناب رستم می-پرسه: «پَرتت کنم تو کوه یا تو دریا»؟! رستم که آدم دانا وُ باتجربه-ای بود، میدونست که همه کارهای اکوان دیو، بَرعکسه، بهش گفت پَرتم کن تو کوه! ... دیو هم پَرتش کرد تو دریا وُ رستم از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.

 _ یعنی میخوای بگی به من هم هر چی بگن برعکس-ش میکنم؟

 _ بعله! جنابعالی هم هر واقعیتی رو بهت بگن، یـــه جواب مخالف تو آستینت آماده داری. ازم پرسیدی عربستان امسال مجوز سفر حج به ایرانیآ میده؟ منم گفتم تا حکومت عربستان بخاطر «کشتار مـِــنـــآ» ، تجاوز ِ بی-شرمانه-ی شُرطه-های عربستان به دو مرد ایرانی، وَ بی-احترامی به حجاج ایرانی، پاسخی «مَحکمه-پسند وَ قانع کننده» نده ، همون بهتر که مسئولین ایرانی پیگیری قضایی کنن وَ فعلا هیچ زائری رو به عربستان اعزام نکنن. اونوقت شما به من میگی «اگه کسی بیاد خونه-تون علیه شما شعار بده، همینطور وامیستی نیگاشون میکنی»!!! من هم جواب دادم، اولا این شعاری که میگی همیشه علیه آمریکا وُ اسرائیل بوده، ثانیا اصل قضیه-ی شعاری که میگی مربوط به راهپیمایی «برائت از آمریکا وُ اسرائیل» در سال 1366 شمسی بوده که حدود چهارصد ایرانی وَ عده-ای غیر ایرانی رو شهید کردن، امام خمینی هم یکی، دو سالی اعزام زائرین رو به عربستان تحریم کرد ؛ ثالثاٌ من وُ شمای ِ نوعی اگه بخاطر کمبودها وُ مشکلات فعلی، از هر کسی دلخور وُ ناراحت هستیم، نباید پا روی حق بذاریم وَ از کسانی که تقریبا چهل سال فقط کارشون جنگ-افروزی، بخاک وُ خون کشیدن صدای ِ هر مسلمان معترض در منطقه بوده، حمایت کنیم ... جوونمردی به انصاف وُ صداقته، به عمله، نه اینکه سالی یکبار، مُحرم که میشه با سینه-زنی وُ عزاداری، سعی کنیم العیاذ ُ بالله خدا رو فریب بدیم تا سیاهکاری-هامون پاک بشه! ...

 وقتی می-شنوی که یک عده از کشاورزهای خراسان جنوبی بخاطر خشکسالی وُ بی-آبی خونه وُ زندگی-شونو ول کردن تا این یـــه لقمه نون رو جای دیگه پیدا کنن، جلوی یک مُشت مردم عوام میگی: «وقتی آب مملکت رو صادر میکنن، بهتر از این نمیشه»! ... بعد که بهت میگم : «باز هم شایعات دور ِ منقلی!؟ کدوم حروم لقمه-ای اینها رو گفته»!؟ چون جوابی نداری بدی، مکثی میکنی وُ میگی: «منظورم همین آبهایی-یـــه که تو بُطری میفروشن»! بهت میگم: «هر بطری معمولی، نیم لیتره، دو هزارتاش میشه یک متر مکعب، مصرف آب لوله-کشی هر نفر شهری، حداقل ماهی 25 متر مکعبه؛ یعنی پنجاه هزارتا از این بطریهای کوفتی که خیلی-هاشون آب خوردن هم نیست، آبهای تصفیه نشده-ی آلوده-ست! بزرگترین کارخونه-ش "دماونده" ، آخرای مرداد پارسال هم مدتی تعطیلش کردن تا اینکه ظاهرا ایرادش برطرف شد »! ...

 همسایه مربوطه که احساس میکرد «کیش وُ مات» شده، فعلا، یعنی موقتاٌ ساکته. مشکل اینه که خیلیها یقین ندارن که خداوند بزرگ همیشه شاهد وُ ناظر ِ همه چیز ماست ؛ وَگر نه از خدا شرم میکردن وُ مشکلات بشر روز بروز بیشتر نمیشد ...
 

 نوشته : عـبـــد عـا صـی


معقول اینه که «برای کـَــر نَخون، برای کور نـَــرقـص»! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  معقول اینه که «برای کـَــر نَخون، برای کور نـَــرقـص»! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s1.picofile.com/file/8262057392/B3TAF8WOT_2.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8262057592/B3TAF8WOT_3.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8262057876/B3TAF8WOT_1.jpg

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 «بهنام طبیبیان» : نقل است عده ای از رجال مملکت طی دیداری که با یکی از سیاستمداران کهنه کار ایرانی در اوج قدرتش داشتند ضمن تشریح اوضاع کلی کشور،به او خبر دادند که یکی از مداحان مشهور تختگاه تهران، در دعاهایش صراحتا او را لعن و نفرین میکند و مشکلات جامعه را حاصل اقدامات او و اطرفیانش میداند. تقریبا ساعتی بیش از آنچه مقرر بود به صحبت های آنان گوش داد و هنگامی که همگان منتظر واکنش و پاسخ او بودند، تسبیح شاه مقصود خود را دست به دست کرد و پرسید: دیگه چه خبر؟ حاضرین که به هیچ وجه انتظار شنیدن پاسخی چنین را نداشتند، به یکدیگر نگاهی کرده و محل دیدار را ترک کردند. سیاست حرفه سختی است و مثل طبابت و مهندسی و حقوق و... هم ذوق و علاقه میخواهد و هم سواد کافی. بنابراین واضح است جز آنها که در آن صاحب تجربه و دانشند بقیه افراد فعل و قولشان بی اعتباراست. همانطور که در طبابت غیر از اطبا نمیتوانند نظر بدهند و در مهندسی هم مهندسان صاحب نظرند و مابقی باید سکوت کنند. بعضی از ما در اداره و تاکسی و بازار و مهمانی فراوان اظهار نظر سیاسی میشنویم و بعضا تحلیل های عجیب و غریب ارائه میدهیم. یکی از جهانگردان اروپایی دوره قاجار نوشته است ایرانی ها دو خصوصیت بارز دارند. یکی اینکه در خلوت آواز میخوانند و دیگر اینکه از اظهار نظر پزشکی نمی توانند اجتناب کنند.
 در عصر ما باید اظهار نظر سیاسی را هم به این دو خصوصیت اضافه کرد. دیگر باید متوجه شده باشیم که داشتن منصب و سمت و عکس یادگاری با بزرگان و واعظ مشهور بودن هرگز به این معنی نیست که فرد بر سیاست اشراف دارد و سیاستمدار است. روزنامه نگار، خطیب، نماینده مجلس، استاد دانشگاه و هرکسی که میخواهد اظهار نظر سیاسی بکند لزوما باید زحمت بکشد و دانایی لازم را کسب بکند.که اگر نکند مسبب ادخال سرور فی قلوب المومنین میشود و گاف های سیاسی اش تبدیل به لطیفه شده، در فضای مجازی و حقیقی دست به دست میچرخد و اسباب خنده و تاسف ملت را باعث میشود. مختص امروز هم نیست. اواخر دهه هفتاد و در زمان تبلیغات انتخاباتی د
اوطلبی در نوشتن زندگینامه خود کمی بی دقتی کرده و نوشته بود: اینجانب ... فرزند ... با مدرک دیپلم در ... متولد شدم. بعضی از هم ولایتی های نکته سنج ما هم این اشتباه داوطلب بیچاره را، در دور همی هایشان یادآوری کرده و باطعنه هایشان، سایر داوطلبان را نیز مینواختند. چه بسا کار به جاهای باریک کشیده شده و دلخوری هایی را نیز باعث میشد. البته فرد موصوف در سالهای بعد چند باردیگر نامزد انتخابات شد و به مناصبی هم دست یافت.
 اینها را نوشتم تا عرض کنم که میدانم عالم سیاست اقتضائات خود را دارد. و احتمالا انسان های دانشمند و صاحب نظری در شهر ما هم وجود دارند که به هر دلیلی ترجیح میدهند در این باره سخن نگویند و پای در این وادی ننهند. البته ایده آل گرایی در عالم سیاست بی معناست و ما باید بپذیریم که به دست آوردن درصدی از هر چیزی بهتر از درصدی از هیچ است. خوش بین باشیم یا بدبین، راضی باشیم یا ناراضی، آنچه که میخواهیم محقق بشود یا نشود، انتخابات تنها امکان ، برای تغییر و بهبود وضع موجود است. در طول افزون بر صد سالی که پارلمان داشته-ایم همواره بالای پنجاه درصد واجدین شرایط در انتخابات شرکت کرده اند. بعضی از منتخبین واقعا نماینده ملت بوده-اند و بعضی دیگر به فرموده ، کرسی نمایندگی ملت را اشغال کرده اند. شاید آن سلیقه ای که ما میپسندیم به هر دلیلی در انتخابات نماینده نداشته باشد. راهکار مقابله با این امر قهر کردن نیست. آن هم در جامعه ای که درصد مشارکت در انتخابات بالاست. تجربه نشان داده است در میان همان افرادی که به عنوان نامزد اجازه حضور دارند، هستند کسانیکه مایل باشند نمایندگی مطالبات آن بخشی از جامعه را بر عهده بگیرند که احساس میکند نقشی در این بازی ندارد. به عبارت دیگر نیاز یک فرد به رای و نیاز یک طیف به کسی که نماینده مطالباتش باشد در یک نقطه به هم میرسند. مهم این است که این دو مورد یکدیگر را درک کنند.
نگاهی به انتخابات گذشته تحقق این امر را رد نمیکند.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

قصهٔ دختر گازر

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s1.picofile.com/file/8261918076/DOXTARE_RAXTSHUY_1.jpg

 

 

 
 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 یکى بود یکى نبود. آن وقت‌ها که نه من بودم و نه تو، یک زن و مردى زندگى مى‌کردند که تنها بودند و هیچ بچه نداشتند. هر چه هم دعا و دوا مى‌کردند فایده‌اى نداشت. شغل مرد گازرى بود توى قصر شاه.
روزى از روزها که زن گازر از تنهائى حوصله‌اش سرآمده بود، از ته دل دعا کرد که: 'اى خدا، اگر بچه به من نمى‌دهى لااقل یک سوسکى به من بده تا همدمم باشد.' فردا صبح که بیدار شد، دید خدا دعایش را اجابت کرده و یک سبد پر سوسک توى خانه است. گفت: 'اى خدا، آن همه دعا کردم که بچه به من بدهى ندادی، تا دعا کردم سوسک به من بدهى یک سبدش را دادی؟ بنازم به خدائیت!' این را گفت و پاشد هر چه سوسک بود جمع کرد و با جارو ریخت توى تنور. امّا در این بین یکى از سوسک‌ها در رفت و پشت تنور قایم شد.
صبح که شد وقتى زن گازر از خانه رفت بیرون، یک دختر خوشگل از جلد آن سوسک بیرون آمد و خانه را آب و جارو کرد و همهٔ ظرف و ظروف را شست. غذا هم بار گذاشت و دوباره رفت توى جلد و قایم شد پشت تنور!
زن گازر که آمد دید، به‌به، خانه‌اش عجب مرتب و تمیز شده! تعجب کرد. با خود گفت: 'نکند خانه‌ام جن و پرى داشته خود نمى‌دانستم؟!'
خلاصه چند روز گذشت و هر روز دختر از جلد سوسک در مى‌آمد و کارهاى خانهٔ گازر را انجام مى‌داد و دوباره مى‌رفت توى جلد سوسک. تا اینکه یک روز که کسى توى خانه نبود و دختر داشت خانه را تمیز مى‌کرد، پسر پادشاه یکى را فرستاد دنبال گازر. صداى در که آمد دختر آمد پشت در و گفت: 'کیه؟' نوکر شاه گفت: 'گازر را مى‌خواهم!' دختر با صداى زیبائى گفت: 'گازر نه اینجاست جان من! گازر به بازار جان من! وقتى که آمد جان من! پیشت فرستم جان من!' نوکر تا این صدا را شنید از خود بیخود شد و از هوش رفت و افتاد پشت در خانه. پسر شاه هر چه منتظر شد دید نوکرش نیامد. یکى دیگر را فرستاد، او هم آمد و صداى دختر را شنید و بیهوش افتاد در کنار اوّلی. پسر شاه هر چه منتظر شد دید نوکر دومى هم نیامد، یکى دیگر را فرستاد، او هم به بلاى دوتاى اوّلى گرفتار شد. آخر پسر شاه عصبانى شد و خودش پاشد آمد در خانه گازر. در که زد دختر آمد و گفت: 'گازر نه اینجاست جان من! گازر به بازار جان من، وقتى که آمد جان من، پیشت فرستم جان من! پسر شاه نه یک دل نه صد دل عاشق صاحب صدا شد. برگشت به قصر و به پدرش گفت: 'من دختر گازر را مى‌خواهم.'
 شاه هم پاشد و با خدم و حشم آمد در خانهٔ گازر براى خواستگاری. گازر و زنش ماندند به تعجب، گفتند: 'والله بالله ما دختر نداریم اگر هم داشتیم از خدا مى‌خواستیم که زن پسر شاه بشود!' شاه خیال کرد که حتماً دروغ مى‌گویند. دستور داد همهٔ خانه را گشتند و زیر و رو کردند. هیچى پیدا نکردند الاّ همان سوسک پشت تنور. شاه دستور داد همان سوسک را انداختند توى کیسه و بردند براى پسرش. پسر شاه هم سوسک را گرفت و برد به اتاقش. شب که پسر شاه خوابیده بود، دید یک چیزى دارد از پایش بالا مى‌آید. نگاه کرد دید همان سوسک است. آن را گرفت و پرت کرد گوشهٔ اتاق. دوباره خوابید، یک کمى که گذشت دید یک چیزى از روى شکمش مى‌آید بالا. نگاه کرد دید همان سوسک است. دوباره آن را گرفت و پرت کرد گوشهٔ اتاق. باز هم گرفت و خوابید. این بار دید سوسک آمده روى سینه‌اش. پاشد سوسک را گرفت و گفت: 'این بار تا نگوئى که هستى از توى جلدت درنیائى ولت نمى‌کنم.' سوسک هم گفت: 'باشد، تو اوّل چشمایت را ببند تا من از توى جلدم بیایم بیرون.' پسر شاه تا صداى سوسک را شنید فهمید که این صاحب همان صدائى است که توى خانه گازر شنیده بود. خوشحال شد و سوسک را ول کرد، چشم‌هایش را هم بست. دختر هم از توى جلد سوسک درآمد. پسر شاه چشم باز کرد. دید عجب! یک دخترى مثل دختر شاه پریان جلوى چشمش ایستاده. خلاصه، فرداى آن روز پسر شاه با دختر گازر عروسى کرد و گازر و زنش هم به مراد دلشان رسیدند.

« افسانه‌هاى لرى ـ ص ۲۴۹ ، گردآورنده: داریوش رحمانیان »

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

یار در خانه وُ ما گرد ِ جهان میگردیم! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s1.picofile.com/file/8261765642/EM8M_JA_AFARE_S8DEQ_1.jpg

 

 یار در خانه وُ ما گرد ِ جهان میگردیم! ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 خلاصه-ی مطلب :

 حجت الاسلام و المسلمین ابراهیم بهاری، کارشناس مسائل مذهبی :

 دوران امامت امام صادق(ع) با سقوط بنی امیه و آمدن بنی عباس همزمان بود، به همین دلیل آزادی مناسبی برای انجام فعالیت‌های علمی، مذهبی و فرهنگی در اختیار شیعیان قرار گرفته بود.
 امام باقر(ع) در دوران امامتشان زمینه را برای برپایی فعالیت های بزرگ علمی فراهم کردند و امام صادق(ع) هم راه پدر را به خوبی ادامه داده و دانشمندان بسیاری را پرورش دادند ...
 بسیاری بر این باور هستند که فعالیت‌های علمی امام صادق(ع) در زمینه‌های فقهی و دینی بوده است،
در حالی که امام صادق(ع) در زمینه طب، نجوم، زیست، شیمی و غیره فعالیت‌های علمی فراوانی کردند.
 برای نمونه به این نکته دست یافتم که امام صادق(ع) هفت هزار و 200 حدیث در خصوص گل و گیاه دارند.
 سال‌ها پیش پروفسور حسابی برای رفع شبهات علمی نزد انیشتین دانشمند بزرگ می‌رود، انیشتین از او می‌پرسد که چرا این همه راه را از وطنت تا اینجا پیمودی؟ حسابی می‌گوید: سوالاتی داشتم که می‌خواستم از شما بپرسم. انیشتین در جواب حسابی می‌گوید: شما کسی را در دینتان دارید که در پنج سالگی شبهات بطلمیوس دانشمند بزرگ غربی را حل کرده است، بعد برای جواب سوالات نزد من آمدی؟ پروفسور حسابی می‌پرسد که این شخص کیست که انیشتین جواب می‌دهد، امام صادق(ع)، بنابراین شهرت علمی امام صادق(ع) جهانی است.
 بدون شک اسلام و شیعه در زمان امام صادق(ع) در جایگاه نخست علمی در جهان قرار داشت. زمانی که اروپا غرق در شهوت و دنیا پرستی بود، شیعه به برکت و تلاش های امام ششم(ع) به فعالیت های علمی می پرداخت.
 امام صادق(ع) جایگاه خاصی را برای مناظره و تدریس نداشتند. گاهی در مسجد، گاهی در خانه، گاهی در مسیر منزل تا مسجد، گاهی به صورت مکتوب و دیگر راه‌های ارتباطی به تدریس و گفتگوی علمی می‌پرداختند.
 

 متن کامل

 ذکر ذره-ای از انوار ششمین اختر امامت ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 
 

 

 

 منصور غلامان را گفت: چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شما او را بکشید.
 وزیر صادق را درآورد. منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشانید و خود نیز به دو زانو پیش او بنشست. غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت: چه حاجت داری؟ صادق گفت: آنکه مرا پیش خود نخوانی و به طاعت خدای بگذاری.
پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه کرد. درحال لرزه بر منصور افتاد و دواج بر سر در کشید و بیهوش شد. گویند سه نماز از وی فوت شد. چون باز هوش آمد وزیر پرسید: که آن چه حال بود؟ گفت: چون صادق از در درآمد اژدهایی دیدم که با او بود که لبی به زبر صفه نهاد ولبی به زیر صفه؛ و مرا گفت به زبان حال اگر تو او را بیازاری تو را با این صفه فروبرم. و من از بیم اژدها ندانستم که چه می‌گویم. از وی عذر خواستم و چنین بیهوش شدم.
 

 نقل است که با موالی خود روزی نشسته بود. ایشان را گفت: بیایید تا بیعت کنیم و عهد بندیم که هر که از میان ما در قیامت رستگاری یابد همه را شفاعت کند. ایشان گفتند: یا ابن رسول الله تو را به شفاعت ما چه حاجت که جدتو شفیع جمله خلایق است؟ صادق گفت: من بدین افعال خودم شرم دارم که به قیامت در روی جد خود نگرم.

نقل است که
صادق از ابو حنینفه پرسید که: عاقل کیست؟ گفت: آنکه تمییز کند میان خیر و شر. صادق گفت: بهایم نیز تمییز توانند کرد، میان آنکه او را بزنند و آنکه او را علف دهند. ابوحنیفه گفت: نزدیک تو عاقل کیست. گفت: آنکه تمییز کند میان دو خیر و شر تا از دو خیر، خیر الخیرین اختیار کند و از دو شر، خیر الشرین برگزیند.

نقل است که همیانی زر از یکی برده بودند. آنکس در صادق آویخت که: تو بردی. و او را نشناخت. صادق گفت: چند بود. گفت: هزار دینار. او را به خانه برد و هزار دینار به وی داد. پس از آن، آن مرد زر خود بازیافت. زر صادق باز برد و گفت: غلط کرده بودم. صادق گفت: ماهرچه دادیم باز نگیریم. بعد از آن مرد از یکی پرسید: که او کیست؟ گفتند: جعفر صادق. آن مرد خجل شد و برفت.

 

نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت: خدای را به من بنمای. گفت: آخر نشنیده ای که موسی را گفتند لن ترانی. گفت: آری! اما این ملّّّت محمّد است که یکی فریاد می‌کند رای قلبی ربی، دیگری نعره می‌زند که لم اعبد رباً لم ارة. صادق گفت: او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله! الغیاث، الغیاث. صادق گفت: ای آب! فرو برش. فرو برد، باز آورد. گفت! یابن رسول الله! الغیاث، الغیاث. گفت: فرو بر. همچنین چند کرت آب را می‌گفت که فرو بر، فرو می‌برد. چون برمی آورد می‌گفت: یاابن رسول الله! الغیاث، الغیاث. چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد این نوبت که آب او را برآورد گفت: الهی الغیاث، الغیاث. صادق گفت: او را برآرید. برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد. پس گفت: حق را بدیدی. گفت: تا دست در غیری می‌زدم در حجاب می‌بودم. چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم. آنچه می‌جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه. صادق گفت: تا صادق می‌گفتی کاذب بودی. اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست.

 از وی پرسیدند:
درویش صابر فاضلتر یا توانگر شاکر. گفت: درویش صابر که توانگر را دل به کیسه بود و درویش را با خدای. و گفت عبادت جز به توبه راست نیاید که حق تعالی توبه مقدم گردانید برعبادت. کما قال الله تعالی التائبون العابدون. و گفت: ذکر توبه در وقت ذکر خدای غافل ماندن است از ذکر. و خدای را یاد کردن به حقیقت آن بود که فراموش کند در جنب خدای جمله اشیا را به جهت آنکه خدای او را عوض بود از جمله اشیاء. و گفت: مومن آن است که ایستاده است با نفس خویش و عارف آن است که ایستاده است با خداوند خویش. و گفت: هرکه مجاهده کند به نفس برای نفس به کرامات برسد و هرکه مجاهده کند با نفس برای خداوند برسد به خداوند.

و گفت:
از نیکبختی مرد است که خصم او خردمند است. و گفت از صحبت پنج کس حذر کنید،یکی از دروغگوی که همیشه با وی در غرور باشی؛ دوم احمق که آن وقت که سود تو خواهد زیان تو بود و نداند؛ سوم بخیل که بهترین وقتی از تو ببرد؛ چهارم بد-دل که در وقت حاجت تو را ضایع گذارد؛ پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد و به کمتر از یک لقمه. گفتند: آن چیست کمتر از یک لقمه؟ گفت: طمع در آن.


 متن کامل 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

مادر تمام آسیب های اجتماعی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 مادر تمام آسیب های اجتماعی ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 

 

 

 

 

 

 زهرا اکرمی در گفت و گو با شفقنا زندگی؛ فقر را ریشه بسیاری از آسیب های اجتماعی دانست و اظهار کرد: فقر با بسیاری از مسائل و آسیب‌های اجتماعی از جمله بیماری های روحی و روانی، افزایش مرگ و میر، شکست تحصیلی، انواع هنجارشکنی ها و قانون گریزی ها، خشونت، پرخاشگری، اعتیاد، جرم و مصرف دارو ارتباط دارد. بطوریکه وقتی جامعه شناسان و کارشناسان به بررسی علل و عوامل بروز آسیب های اجتماعی در جامعه می پردازند در نهایت به فقر می رسند و از آن به عنوان مادر آسیب ها یاد می کنند.
وی در ادامه تصریح کرد:
البته باید به این نکته اشاره کرد که فقر در جامعه بطور ذاتی یک مشکل و آسیب است که کشش و زمینه بروز کج روی ها را در افراد ایجاد می کنند. اما لزوما به این معنا نیست تمام افرادی که زیر خط فقر زندگی می‌کنند، افرادی نابسامان و مشکل ساز برای اجتماع هستند.
 ازدواج های ناشی از فقر
این مددکار اجتماعی همچنین اظهار کرد: بر اساس بررسی های انجام شده و مراجعه حضوری مددجویان به مراکز خیریه مشخص شد که متاسفانه بسیاری از خانواده ها در مناطق پایین شهر و حاشیه نشین برای فرار از فقر و شرایط زندگی تن به ازدواج های زودهنگام، ناموفق و بدون شناخت می دهند و این ازدواج ها در همان سال های اول زندگی به طلاق منجر می شود و این خود چرخه آسیب های اجتماعی را افزایش می دهد.
 اکرمی در ادامه یادآور شد: یکی از غم انگیزترین مواردی که در طول دوران مددجویی خودم دیدم این بود که برای رفع مشکل و تحقیق به منزل یکی از مددجویان خود در جنوب شهر مراجعه کردم
پدر خانواده به دلایلی در زندان بود و فقر در زندگی این خانواده 7 نفره بیداد می کرد. اما قسمت غم انگیز این خانواده ازدواج بدون مهریه دختر 14 ساله با فردی 38 بود که هیچ معیار درست برای شروع زندگی مشترک نداشت.
 زنانه شدن اعتیاد
 این مددکار اجتماعی یکی از موسسات فعال خیریه تهران، زنانه شدن اعتیاد را یکی دیگر از آسیب های نوظهور اجتماعی در جامعه دانست و گفت: تصور اکثر افراد جامعه در مورد اعتیاد این است که موادمخدر و سوء مصرف مواد پدیده‌ای مردانه است و زنان کمتر از مردها به اعتیاد روی می‌آورند، به خصوص در کشور ما حتی سیگار کشیدن زنان و دختران تعجب اطرافیان را بر می‌انگیزد، اما واقعیت این است که امروزه اعتیاد در میان برخی زنان جامعه (هرچند کمتر از مردان) وجود دارد و برخی خانواده‌ها با این معضل دست و پنجه نرم می‌کنند و حتی این امر به پدیده ای عادی در جامعه تبدیل می شود.
10درصد معتادان را زنان تشکیل می دهد
 به گفته وی، نمی توان آمار دقیقی از میزان اعتیاد زنان در جامعه ارائه داد چرا که در این زمینه بررسی دقیقی انجام نشده است اما بسیاری از کارشناسان اعلام می کنند حدود 10 درصد از معتادان را زنان تشکیل می دهند و نسبت مراجعین ترک اعتیاد در زنان و مردان یک به هفده است؛ یعنی در مقابل 17 نفر مردی که برای ترک مراجعه می‌کنند، یک زن وجود دارد که برای ترک به مراکز ترک اعتیاد رجوع می‌کند و این آمار نشان می‌دهد که در مراجعین نیز آمار زنان به نسبت قابل توجهی کمتر از مردان است؛ البته باید به این نکته توجه داشت که مراکز درمان ترک اعتیاد کمتر برای زنان تعریف شده است و بیشتر به مردان اختصاص دارد.
 وقتی اعتیاد قبح خود را از دست می دهد
اکرمی یادآور شد: اگر چه نسبت مصرف مواد مخدر در بین زنان در مقایسه به مردان پایین است اما این آمار در برخی مناطق تهران بسیار بالا است و اعتیاد زنان زشتی خود را در بین خانواده ها از دست داده است. اگر چه بسیاری از کارشناسان معتقد هستند اعتیاد به قشر خاصی تعلق ندارد، امروزه همه اقشار جامعه با این معضل درگیر هستند اما من معتقد هستم زمینه خانوادگی و منطقه محل زندگی از مهم ترین عوامل گرایش به مصرف مواد مخدر است.
 دلایل اعتیاد زنان
این مددکار اجتماعی به دلایل دیگر اعتیاد زنان اشاره کرد و گفت: علل و دلایل مختلفی برای اعتیاد زنان در جامعه وجود دارد اما بر اساس مطالعاتی که اخیرا در زمینه زنانه شدن اعتیاد انجام شده است کاهش وزن، تناسب و زیبایی اندام، بی انگیزه گی، افسردگی، همراهی با همسران معتاد، تفریح، کاهش وزن، نداشتن اعتماد به نفس، بیکاری و تبلیغات نادرست و فریبنده عمده‌ترین دلایل گرایش زنان به اعتیاد به شمار می‌رود که طی چند سال اخیر زنان به این منظور به سمت موادمخدر کشیده شده‌اند.
15تا 22 سالگی سن شروع اعتیاد
 وی با تاکید بر اینکه
بیشتر زنان اعتیاد را از سن 15 تا 22 سالگی شروع می کنند افزود: همانطور که اشاره شد آمار معتادان زن در مقایسه با مردان بسیار پایین است اما متاسفانه رشد اعتیاد در زنان بسیار سریع‌تر از مردان است و اثرگذاری اعتیاد یک زن در جامعه و پیامدهای غیر مستقیم آن شاید ده‌ها برابر آثار و تبعات اعتیاد یک مرد باشد. زنان به لحاظ جایگاه مادری در خانواده بی تردید از نقش محوری در امر تربیت برخوردارند و درگیری آنها با اعتیاد قطعا فرزندان را با مخاطرات فراوانی مواجه و بنیان های زندگی خانوادگی را متزلزل می کند.
 نقش رسانه ها در کنترل اعتیاد
اکرمی با تاکید بر نقش رسانه ها در پیشگیری از افزایش اعتیاد زنان گفت: رسانه ها در این زمینه نقش مهمی می توانند ایفا کنند. آنان باید به پیشگیری و درمان توجه کنند. تقویت باورها و ارزش‌های دینی و اخلاقی و ترویج شیوه‌های انتخاب همسر مناسب و جلوگیری از شرکت دختران در مهمانی‌های شبانه و تشویق دوستی آنان با انسان های صالح از دیگر راهکارهای پیشگیری از اعتیاد است.
 ضرورت آشنایی با زمینه های بروز اعتیاد

این پژوهشگر اجتماعی در پایان با تأکید بر اینکه ضرورت آشنایی با عوامل زمینه ساز مستعد کننده اعتیاد، گفت: شناسایی افراد در معرض خطر اعتیاد و تدوین انواع سیاست های پیشگیرانه لازم نظیر انتخاب نوع درمان اقدامات خدماتی، حمایتی و مشاوره‌ای زمینه های مستعدکننده اعتیاد در جامعه را از بین برد.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

شما امروز بوى مادرم را می دادید ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 شما امروز بوى مادرم را می دادید ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8246118676/M8DARE_P3RO_FARTUT_7.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8261162742/M8DAR_MOHAB_BAT_1jpg.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8261163418/M8DAR_MOHAB_BAT_2jpg.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8261163892/M8DAR_MOHAB_BAT_3jpg.jpg

 

 

 در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام «تدى استوارد» که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
 امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به
پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".
معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.
معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.
معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.
 خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید. خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.
 یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود.
   
امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استوارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند.
خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت:
خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم.
من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم. 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

سخنرانی وُ موعظه بس است ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 سخنرانی وُ موعظه بس است ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  فرض محال که محال نیست. فرض کنیم پیرزن های وسواسی صفه نشین مسجد و بازار و کوچه بپذیرند که آب مایه حیات است نه جاروی حیاط و طی یک تصمیم انقلابی اراده کنند که عادت نادرست استفاده مسرفانه از آب لوله کشی را برای همیشه ترک کنند یا شهروندان مدرن و مبادی آداب و وظیفه شناس در اقدامی خودجوش و داوطلبانه تمامی شیرآلات خانگی و شرکت و اداره شان را به نوع کم مصرف تغییر دهند.همینطور میشود تصور کرد تمام کولرهای خانگی و اداری از نوع آبی به گازی تبدیل شده و مصرف آب در این بخش به صفر برسد.با این اوصاف آیا بحران آب دیار ما مهار شده و ما میتوانیم امیدوار باشیم که در طول سال در زمینه آب شرب مشکلی نخواهیم داشت؟

در بلاد عقب افتاده،جهان سوم یا کمی محترمانه بگوییم کشورهای در حال توسعه،یکی از عادات قابل بحث،کلی و بدون آمار و ارقام مصاحبه کردن و اطلاعات دادن است.به کار بردن کلمات بسیار، خیلی ، قابل توجه،کم،پایین و مواردی از این دست در گفتگوها،مقالات و روزنامه های ما عادی است.علت را شاید بتوان پیش بینی راه فرار برای مواقعی دانست که ممکن است گفته ها و اطلاعات ما نادرست باشد لذا میتوانیم توجیهاتی برای فریب مخاطب داشته باشیم و جایگاه خود را به عنوان کارشناس همه چیزدان حفظ کنیم.با شروع گرما و افزایش نیازهای آبی شهروندان در و دیوار شهر و ادرات پر میشود از انواع شعارها و توصیه ها ،که کمبود آب جدی است.دچار خشکسالی هستیم. مصرف آب مسرفانه است.سردوش های حمام را به نوع کم مصرف تغییر دهید و... مشخص است که این توصیه ها تاثیر چندانی نداشته و بحران کمبود آب روز بروز در شهرضای ما گسترده تر میشود.

چرا هیچیک از این توصیه ها جدی گرفته نمیشود؟ و در صورتی که این توصیه ها عملی شود تا چه حد در حل مشکل کم آبی موثر است؟چرا در زمینه مصرف درست آب فرهنگ سازی نشده است؟پاسخ سوال اول مشخص است چون آنچه خواسته میشود واقع بینانه نیست.هزینه تغییر شیرآلات ساختمانی به نوع کم مصرف بالاتر از توان خانوارهاست و تا مجبور به تعویض آن نشوند چنین کاری را نخواهند کرد.کولرهای گازی گرانتر از نوع آبی است و مصرف برق بیشتری هم دارند.پاسخ سوال سوم هم این است که آموزش مصرف بهینه آب در مدارس و مهدها یک موضوع لوکس و مخصوص ملل مترقی است و آموزش و پرورش وقت و منابعی برای این مورد ندارد.اما پاسخ به سوال دوم کمی سخت تر است.تا کنون هیچ استانداردی مبنی بر سرانه مصرف آب برای شهری با جغرافیای شهرضا ارائه نشده است.به این معنی که اگر در تهران مصرف سرانه استاندارد یک عدد مشخص است برای شهر ما چه عددی مطلوب است تا نیازهای آشامیدنی و بهداشتی شهروندان تامین شود.ای کاش کسی منصفانه جواب میداد اگر اکثریت شهروندان ما تمام موارد توصیه شده برای صرفه جویی را مراعات کنند،آنوقت آب کافی برای مصرف وجود خواهد داشت؟

آیا آنهایی که مسئولیت مستقیم یا غیرمستقیم در تامین پایدار نیازهای آبی این شهر داشته و دارند پیش بینی امروز و فردای ما را کرده اند؟آیا روند مهاجر پذیری شهرضا و سکونت روزافزون ساکنان شهرها و روستاهای اطراف رصد شده و پیش بینی نیازهای آن میشود؟فرضا که از بحران امسال با استفاده از ظرفیت آب چاههای کشاورزی و تزریق آن به شبکه آب لوله کشی عبورکردیم.آیا به تعویق انداختن بحران به معنی حل آن است؟سالها کم کاری و بی مسئولیتی در قبال مسائل و مشکلات شهرضای ما رفته رفته به مرز بحران رسیده و اگر فکری برای آن نشود تبدیل به تراژدی میشود.

کمبود بودجه مشکل مهمی است اما بی لیاقتی برخی از آن مهمتر است. اگر کسانی بر اساس حقی که دارند مصمم هستند در این منطقه زندگی کنند باید منابع آبی مورد نیازشان هم تامین شود.نمیشود به شهروندان تحکم کرد.اما میتوان برای نیازهای مردم تدبیر و اقدام کرد.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی