از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

تو بمان با من تنها تو بمان ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  تو بمان با من تنها تو بمان ... 
 

 

http://s1.picofile.com/file/8264965534/MAHT8B_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8264966092/MAHT8B_2.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8264967026/MAHT8B_3.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8264967784/MAHT8B_5.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8264968742/MAHT8B_4.jpg

 

 

  همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد
اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خندهء جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که
لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها
تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر تو ببند تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش 

 «فریدون مشیری»
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

یک گوشـَش دَره، یک گوشـَش دروازه ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 یک گوشـَش دَره، یک گوشـَش دروازه ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s2.picofile.com/file/8264860168/1_GUSHESH_DAREH_1_GUSHESH_DARV8ZEH_3.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8264860826/SHENEVANDEYE_XUB_6.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8264861750/SHENEVANDEYE_XUB_7.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8264862642/SHENEVANDEYE_XUB_3.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8264863026/SHENEVANDEYE_XUB_5.jpg

 

 

 

 پادشاهی کاخ بزرگی با وزیران و درباریان فراوان داشت.او از تمام نقاط حکما،خردمندان و هنرمندان را به قصرش فرا خوانده بود و وزرایش به دانایی و دیانت و کیاست مشهور بودند.
روزی از روز ها حکیمی به دربار پادشاه امد.پادشاه از دیدن او بسیار خوشحال شد و به او خوش آمد گفت.او را بسیار احترام کرد و پرسید:
ای راست کردار از برای چه به قصر آمده ای؟
حکیم پاسخ داد: پادشاها من شنیده ام که وزرای تان در خرد مندی و فرزانگی شهره عام و خاص هستند.به همین دلیل سه عروسک به اینجا آورده ام تا وزرای تان آن ها را بررسی کنند و بگویند کدام از همه بهتر است
پادشاه عروسک ها را به وزیر بزرگ خود،که از همه وزرا باهوش تر بود،داد.
وزیر به عروسک ها نگاه کرد و از پادشاه خواست که دستور دهد سیمی فولادی برایش بیاورند.پادشاه کمی تعجب کرد و با درخواست وزیر موافقت نمود.
وزیر سیم فولادی را گرفت و وارد گوش راست یکی از عروسک ها کرد،سیم فولادی از گوش چپ عروسک خارج شد و وزیر با لبخند به حکیم نگاه کرد و عروسک را به کناری گذاشت،سپس عروسک دوم را برداشت و سیم را داخل گوش راست آن کرد.این بار سیم از دهان عروسک خارج شد و وزیر باز هم لبخندی زد و عروسک دوم را نیز به کناری گذاشت،او عروسک سوم را برداشت و این بار نیز سیم را در گوش راست عروسک وارد کرد،اما سیم نه از دهان عروسک خارج شد و نه از گوشش.پادشاه و درباریان مشتاقانه به این صحنه می نگریستنند.
در همین حال،وزیر بزرگ رو به حکیم تعظیم کرد و گفت:ای بزرگوار،سومین عروسک از همه بهتر است.در حقیقت،سه عروسک نمادی از گروه های انسانی و درک و اگاهی آن ها هستند.انسان ها به سه گروه تقسیم می شوند:
اول کسانی هستند که سخنان را از گوشی گرفته و از گوش دیگر به در می کنند.دوم کسانی که سخنان را شنیده و درک می کنند تا بتوانند خوب صحبت کنند و سومین گروه انسان هایی هستند که سخنان را به گوش جان می شنوند و آنها را مانند گنجی در دل خود نگاه می دارند و به کار می گیرند.در بین این سه گروه،سومین از همه بهتر است.
حکیم به پادشاه برای داشتن چنین وزیر باهوشی تبریک گفت و آنان را برکت داد و قبل از اینکه قصر را ترک کند رو به درباریان کرد و گفت:در زندگی همیشه سخنان خردمندان را بشنوید و سعی کنید معنی آن ها را درک کرده و در ذهن خویش پرورش دهید و برای زندگی بهتر و زیباتر به کار گیرید.  ‌
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

ریشه ترس از ازدواج در جوانان ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 ریشه ترس از ازدواج در جوانان ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 ماهنامه «سپیده دانایی» دیدگاه دکتر محمد‌کاظم عاطف‌وحید ، روان‌شناس و عضو هیئت علمی انستیتو روان‌پزشکی تهران :

ریشه این مسئله را که عده‌ای از دختران یا پسران از ازدواج می‌ترسند، باید در سه عامل جست‌وجو کرد؛ عوامل خانوادگی، عوامل فردی و شخصیتی و عوامل اجتماعی.
 عوامل خانوادگی
 پایه‌های زندگی، آینده انسان‌ها، در خانواده، کودکی، و تجربیات سال‌های نخستین زندگی شکل می‌گیرد و بسیاری از کسانی که با ترس از ازدواج روبه‌رو هستند، خاطرات خوشی از آن سال‌‌ها ندارند، چون به طور مداوم شاهد درگیری، ناراحتی و اختلافات والدین‌شان بوده‌اند و فکر می‌کنند ازدواج یعنی فقط زجر و دعوا و لحظات خوشی در یک زندگی مشترک وجود ندارد. مخصوصا که والدین مدام به آن ها گفته‌اند به خاطر بچه‌ها زندگی را ادامه دادند و اگر بچه‌ها نبودند، از یکدیگر جدا می‌شدند. به همین دلیل هم حس می‌کنند ازدواج یعنی گیر افتادن و زندانی شدن. وقتی این افراد بزرگ‌تر و وارد جامعه می‌شوند، اختلافات خانوادگی و طلاق‌های بیشتری را هم می‌بینند و تفکرات منفی‌شان درباره ازدواج بیشتر می‌شود و به این نتیجه می‌رسند که باید از ازدواج اجتناب کنند.
 عوامل فردی
 درباره عوامل فردی نیز باید گفت که ازدواج، به استقلال ذهنی، عاطفی، فردی و اقتصادی نیاز دارد. اگر افراد نتوانند از نظر عاطفی از خانواده‌شان فاصله بگیرند و این وابستگی را کم کنند، در برخورد با ازدواج دچار مشکل می‌شوند و از ازدواج می‌ترسند. تعهد، یکی دیگر از پیش‌زمینه‌های لازم برای این کار است و افراد برای تعهد داشتن باید از خودگذشتگی داشته باشند تا از فرد سوم حمایت و مراقبت کنند، کسانی که می‌خواهند ازدواج کنند، این را می‌دانند یا باید بدانند که برای نگهداری زندگی مشترک، باید از بسیاری خواسته‌های فردی‌شان صرف‌نظر کنند و دست از یک‌سونگری بردارند و خودشان را در اختیار زندگی مشترک قرار دهند. وقتی دو نفر از دو خانواده، فرهنگ و تربیت متفاوت خانوادگی با یکدیگر ازدواج می‌کنند، باید بهای بیشتری به وجوه اشتراک‌شان دهند تا تفاوت‌های‌شان، بنابراین به‌طور طبیعی مرد یا زنی که فکر می‌کند طرف مقابلش باید با شرایط او کنار بیاید و انتظار دارد که خودش در هیچ موردی کوتاه نیاید، از ازدواج وحشت دارد؛ چون در زندگی مشترک افراد حاضرند برای زندگی با همدیگر از خواسته‌های شخصی‌شان عبور کنند و چیزهای جدیدی به دست بیاورند و زندگی مشترک را مهم‌تر می‌دانند؛ زندگی که قرار است در آن، نیازهای هر دو طرف برآورده شود.
عامل دیگر اعتماد به‌نفس پایین است. بسیاری از افرادی که از ازدواج می‌ترسند، حس می‌کنند نمی‌توانند با فرد دیگری ارتباطی مناسب و بر مبنای عشق و احترام برقرار کنند و ترجیح می‌دهند وارد هیچ رابطه‌ای نشوند.
گاهی کمبود یا نبود اعتماد به‌نفس موجب می‌شود افراد به طور مداوم فکر کنند از سوی همسر آینده‌شان طرد خواهند شد و به دلیل ترس از طرد شدن، تصمیم می‌گیرند ریسک ازدواج را نپذیرند تا بعدها طرد هم نشوند. البته در بسیاری موارد، چنین ترس‌هایی ریشه در تجربیات و مسائل خانوادگی نیز دارد؛ به این معنا که وقتی یک نفر شاهد خیانت یکی از والدین خود بوده و توسط آن ها ترک شده است، مدام این ترس را با خود به همراه دارد که کسانی که موجب به وجود آمدن و زندگی او شده‌اند، او را ترک کرده‌اند؛ بنابراین همسر او که غریبه است نیز او را طرد خواهد کرد. گاهی احساس بی‌ارزشی یا کم‌ارزشی نیز به ترس از ازدواج این افراد کمک می‌کند، طوری که آن ها مدام این جمله را تکرار می‌کنند که اگر فلانی بفهمد که من واقعاً چه کسی هستم، مرا ترک می‌کند؛ بنابراین فرد برای عدم آسیب پذیری دوباره سعی می‌کند اصلاً وارد رابطه جدیدی نشود.
 مسئله بعدی، تصور غلط بعضی افراد درباره خصوصیات فیزیکی‌شان است.
بسیاری از کسانی که از ازدواج می‌ترسند، تصور تحریف شده‌ای از بدن‌شان دارند و مثلاً فکر می‌کنند هیکل یا قد مناسبی ندارند یا از روابط جنسی، ترس و تصورات غلط دارند و همین مسائل به ظاهر بی‌اهمیت موجب دوری آنان از ازدواج می‌شود. گاهی خیلی از کسانی که از ازدواج می‌ترسند، نگران این هستند که خودمختاری یا کنترل زندگی‌شان را از دست بدهند، چون این افراد از نظر شخصیتی کسانی هستند که همیشه کنترل‌کننده‌ اند و می‌ترسند که با ازدواج مجبور باشند کنترل زندگی را به دست فرد دیگری بدهند، چون در زندگی مشترک، کنترل‌ها نسبی می‌شود و افراد باید بدانند که با ازدواج گاهی باید کنترل زندگی را به فرد مقابل دهند و گاهی هم خودشان کنترل را به دست بگیرند تا یک زندگی به تعادل برسد ولی وقتی کسی با تصور اشتباه خودمختاری ازدواج می‌کند، با مشکل و اختلاف روبه‌رو می‌شود. همچنین افرادی که شخصیت وابسته دارند، معمولاً به دلیل ترسِ از‌دست دادن وابستگی ترجیح می‌دهند هیچ وقت ازدواج نکنند، در حالی‌که هر تصمیمی که ما در زندگی می‌گیریم با ریسک همراه است و کسانی که ریسک‌پذیر نیستند، ازدواج نمی‌کنند چون وقتی به این مسئله فکر می‌کنند، بدترین شرایط را تصور می‌کنند.
 عوامل اجتماعی
دسته سوم عوامل اجتماعی است که موضوعات گوناگونی را در برمی‌گیرد؛ اما مهم‌ترین مسئله درباره عوامل اجتماعی، مسائل اقتصادی است؛ چون جوانان این را حس می‌کنند که وضعیت مالی تأثیر بسیار زیادی در یک ازدواج دارد، اما نبود اطمینان به آینده، بی‌ثباتی شغلی و دیگر شرایط نامناسب اجتماعی موجب ترس افراد از ازدواج می‌شود، مخصوصا که می‌دانند دیر یا زود، مسئولیت مالی و تربیتی یک بچه را هم باید قبول کنند و به این ترتیب این ترس تقویت می‌شود.
 چند راهکار پیشنهادی
راهکاری که این افراد باید به کار گیرند تا بر این ترس‌ها فائق بیایند، این است که در گام نخست، با این ترس مواجه شوند و سعی کنند بفهمند که ریشه ترس ‌هایشان در کجاست؟ بسیاری از این ترس ‌ها برای سال‌های متمادی در ذهن افراد ریشه دوانده، بزرگ شده است و به شکل مانع شدید و غیرقابل نفوذی جلوه می‌کند، در حالی‌که همان گونه که مشکلات و پیشینه‌های خانوادگی، تجربیات تلخ و شخصیت ضعیف افراد حقیقت دارد، به همان اندازه هم راه‌حل و راهکار پیش پای آن هاست و اگر بخواهند می‌توانند بر این ترس‌ها و مشکلات غلبه کنند. کافی است پس از ریشه‌یابی و مواجهه با ترس ‌ها، این مشکلات را با افراد معتمد و کسانی که می‌توانند به آن ها کمک کنند، در میان بگذارند. روان‌شناسان بالینی و کسانی که در امر زوج درمانی و خانواده درمانی تبحر دارند، با شیوه‌های درستی می‌توانند این افراد را راهنمایی کنند و به آن ها بگویند که چه میزان از ترس آن ها واقعی است و چه میزان به دلیل تحریف‌های فکری است.
نکته سوم
آن که افرادی که می‌خواهند ازدواج کنند، باید این را بپذیرند که نمی‌توانند همیشه همه‌چیز را کنترل کنند و امکان ندارد که همه مسائل ایده‌آل باشد و به دلخواه ما پیش برود و این بدان معنا نیست که افراد نمی‌توانند در ازدواج احساس خوشبختی کنند. نکته پایانی آن که تمام کسانی که تجربیات تلخی از دوران کودکی دارند، باید بدانند که باید به تفاوت‌ها توجه کنند
و این مسئله را در نظر داشته باشند که قادرند به شیوه‌ای غیر از آنچه والدین‌شان زندگی کرده‌اند، زندگی کنند و یک برنامه‌ریزی، تفکر و گفت ‌وگو با همسر آینده می‌تواند بسیاری از ترس‌ ها و دودلی‌ های آن ها را از بین ببرد.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

شناخت بین شیشه وُ الماس بصیرت میخواهد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  شناخت بین شیشه وُ الماس بصیرت میخواهد ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 برای آدم نابینا الماس و شیشه یکیست ؛ اگر کسی قدرتو را ندانست ، فکر نکن تو شیشه ای، بلکه او نابیناست ...

 

*

 مَرد ر ِندی زنگ میزنه به یک برنامه پخش مستقیم رادیو، میگه: آقآآآ رادیوس؟
میگن: بله بفرمایید.
میگه:صدام دار ِد پخش میشه؟
میگن: بله.
میگه: تو نونوایی هم پخش میشه؟
میگن: بله.
میگه: محسن، بآبآ آ، نون نَسون! نَنـِت از روضه قیمه نذری اُوُرد ِس! ...

 

*

 ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﭘﻮﻝ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ-ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻗﺮﺽ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ تو مجلس نامزدی دخترش ﺁﺑﺮﻭﺩﺍﺭﯼ کنه»! ...

 اما بعداٌ بُغضی بزرگتر از هر غُده وُ عقده-ای، تو گلوم ترکید وُ تو خودم اشک ریختم! ...

 ﺩﺧﺘﺮﮎ بینوا ﻧﻤﯿﺪوﻧﺴﺖ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ-ﺍﺵ ﺩﯾﺸﺐ ﭼﻪ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺗﻦ ﺳﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﺍﺝ بُرده بود! ...
 ﺭﻭﺳﺮﻳﺖ ﺭﺍ ﺳﻔﺖ ﺑﺒﻨﺪ ! ...

 ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﺖ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﺎشه ! ...

ﺁﺭﺍﻳﺶ ﻧﻜﻦ !!!...
 اگه ﺭﺍهی ﺩﺍﺭه خوش بَر وُ رو هم نباش! ...

ﺩﺧﺘﺮﻙ!
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻛﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ! ...
ﺍﻳﻨﺠﺎ «ﺍﻳﺮﺍﻥ»-ﺳﺖ!
ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭ ﺩﺍﺭﻱ ، ﻭﻟﻲ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺐ-اند ...
 ﺩﺭﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻱ ﺷﺨﺼﻲ ﺩﺍﺭﻱ ،
ﺍﻣﺎ ﻣﻘﺼﺪ ﻫﻤﻪ ﻳﻚ ﻣﻜﺎﻥ ﺧﺎﻟﻴﺴﺖ ﻭُ ﺑﺲ ...
ﻛﻤﻲ ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻲ ﻟﺮﺯﻩ ﺑﺮ ﺑﺪﻧﺖ ﻣﻲ ﺍﻓﺘﺪ ...
ﺩﺧﺘﺮﻙ!
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ شکمﻫﺎﺳﺖ ...
ﺳﻴﺮﺍﺏ ﺷﺪﻥ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ ...
ﺍﺯ ﺩﻳﺪ خیلیها اگه ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺎﺷﻲ «ﻫﺮﺯﻩ ﺍﯼ» ...
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﺷﻲ «ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﯼ» ...
ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺎﺷﻲ «ﺧﺮﺍﺑﯽ» ...
ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩ ﺑﺎﺷﻲ میگن «نرخش بالاست» ! ...
ازنظر اینها تو «خریدنی» هستی ، با هر نرخی ...
 ﺩﺧﺘﺮﻙ!
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻝ ﺷﻴﺮ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ...
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺎﻳﺪ «شیر-مرد» ﺑﺎﺷﻲ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻲ از چنگ گرگها سالم دَر بروی ...

 

*

  ﻳﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﻔﻴﺪ ﭘﻮﺳﺖ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ دو ساله ، ﺗﻮﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯﻫﺎﻯ ﺷﻠﻮﻍ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﻰ ﺍئرﻓﺮﺍﻧﺲ "Air France"، ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻟﻴﺶ، ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺁﻥ‌ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩ .
 صندلی ﺧﺎﻧﻢ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺁﻗﺎﻯ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺩﺭ کنار او ﺣﺎﻟﺶ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﻴﺸﺪ! ... ﺧﺎﻧﻢ ﻓﻮﺭﺍ ﺧﺪﻣﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﻣﻴﻜﻨﻪ.
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﻴﺴﺘﻢ .
  ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﮔﻔﺖ : ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺩﻳﻜﺮ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﻟﻴﺴﺖ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺑﻜﻨﻢ.
 ﺑﻌﺪ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻫﻰ ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ که ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﻫﻴﭻ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ ... ﻭﻟﻰ به هرحال ﺑﺎ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺻﺤﺒﺖ میکنم. بعد از دقایقی مهماندار برگشت و گفت : «ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ
ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺷﺮﻛﺖهای ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﺋﻰ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺍﺯ
ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭﻟﻰ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻫﻢ ﻧﺸﺎﻧﺪﻥ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺨﺺ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ، ﻳﻚ ﺟﻨﺠﺎﻝ ﻭ ﺍﻗﺪﺍﻣﻰ ﻏﻴﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺴﺖ! ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ».
 به گفته مسافران اشک در چشمان مرد سیاهپوست جاری شده بود. ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺟﻮﺍﺑﻰ ﺑﺪﻫﺪ ، ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﻫﻤﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﮔﻔﺖ : «ﺁﻗﺎﻯ ﻣﺤﺘﺮﻡ! ﺍﮔﺮ ﻟﻄﻒ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﺷﺨﺼﻰ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻨﻢ ... ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺍﺻﻼ ﻛﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎنی و درستی نیست ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺨﺺ ناخوشایند و نا محترم ﺑﻨﺸﻴﻨﻴﺪ»! بعد ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻼﺕ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﻯ ﻃﻮﻻﻧﻰ ﺗﺎﺋﻴﺪ ﻭ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﺁﻥ ﺧﻠﺒﺎﻥ که نامش (دنیس گورالیدو) بود ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻛﺖ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳِﻤﺖ ﺭﺋﻴﺲ ﺷﺮﻛﺖ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﻰ ائرﻓﺮﺍﻧﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺷﺪ.
هنوز هم که در سال 2015 هستیم لوحهای تقدیر و سپاس از او در دیواره های دفتر کارش خودنمایی میکند.
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ تحصیلات عالی داشته باشند، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ «ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ»! ...
 ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ «ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ یک ﻓﻀﯿﻠﺖ» ...

  

 باز نویسی وََ تدوین : عـبـــد عـا صـی