از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

آتش زیرخاکستر ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

    آتش زیرخاکستر ... 


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

http://s9.picofile.com/file/8301224226/ESHQH8YE_XY8B8NY_6.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301224442/ESHQH8YE_XY8B8NY_9.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301224534/ESHQH8YE_XY8B8NY_8.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301224850/ESHQH8YE_XY8B8NY_5.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301225000/ESHQH8YE_XY8B8NY_4.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301225134/ESHQH8YE_XY8B8NY_1.jpg

 

وبلاگ  ابهری، مجید ، خبرآنلاین : دوستی های خیابانی این روزها به معضل اجتماعی تبدیل شده به طوری که بررسی پرونده های جنایی نشان می دهد برخی از جرائم از جمله قتل، آدم ربایی، اخاذی و تجاوز به عنف در پوشش این روابط پنهانی انجام می شود.
با نگاهی به صفحه حوادث روزنامه ها پایان تلخ این دوستی ها را می بینیم، روابطی که ابتدا با طعم آشنایی برای ازدواج و دوستی آغاز می شود و در پایان خاطره ای تلخ را برای یکی از دو طرف که اغلب دختران هستند رقم می زند. در برهه کنونی که وضعیت اقتصادی خانواده ها نامناسب است و گرانی ها فشار زیادی به سرپرستان خانوار آورده، متأسفانه حماقت های برخی دختران بیشتر شده و با قرار گرفتن در مسیر این گونه دوستی ها و افزودن به مشکلات خانواده، گناهی نابخشودنی را مرتکب می شوند.
نکته واضح در این گونه روابط این است که، هر عاشقی اول «عاشق خود» است و بعد عاشق معشوقه! به گزاره های زیر توجه کنید، آیا رنگ و بویی از عقلانیت و یا حتی انسانیت در چند مورد زیر، چه از ناحیه پسر و چه از ناحیه دختر می بینید؟
یک - دوستی خانم دکتر با بیمار خود؛ ۲۷ اردیبهشت ماه زن جوانی به نام سمیه ضمن مراجعه به کلانتری خود را پزشک معالج معرفی کرد و عنوان داشت: فردی به هویت منصور حدود ۴ سال می شود که تحت درمان من قرار دارد. در این چهار سال من با منصور رابطه دوستانه بر قرار کردم ولی اوایل امسال بود که من به عقد مردی از بستگانمان در آمدم و رابطه ام را با منصور به پایان رساندم. ولی منصور به این رابطه پایان نداد و شروع به اخاذی و مزاحمت برای بنده نمود.
دو - درخواست یک پسر از دوست دخترش: کلیه ات را بفروش و پولش را به من بده تا فیلمت را در اینترنت منتشر نکنم؛ پسر جوان پس از برقراری رابطه دوستی خیابانی با دختران، با طعمه های خود ارتباط جنسی برقرار می کرد و از این عمل خود مخفیانه فیلم تهیه می کرد و از آن ها با تهدید به انتشار فیلم مبالغی را اخاذی می کرد.
سه - اعتراف دختر عاشق پیشه به قتل زن باردار؛ دختر ۲۵ ساله ای که عاشق مردی شده بود، به قتل فجیع همسر باردار وی اعتراف کرد. دختر جوان در این ارتباط به قاضی می گوید : من عاشق «ح» (همسر مقتول) بودم و او را خیلی دوست داشتم ولی او همواره به من دروغ می گفت که می خواهد با من ازدواج کند. من به قصد قتل همسر باردارش به منزل او نرفتم فقط می خواستم زندگی آن ها را با گفتن حقیقت ماجرا خراب کنم چرا که خانواده ام از ماجرای رابطه من و «ح» خبر داشتند و آبرویم رفته بود ولی با یکدیگر درگیر شدیم که من او را کشتم و طلاهایش را نیز سرقت کردم.
در هر سه مورد بالا غلبه احساس و هوس بر منطق و عقلانیت به وضوح دیده می شود؛ این گونه روابط آتشی زیر خاکستر است که اگر درمان و علاجی حداقل برای عقلانی کردن آن ها وجود داشته باشد بالطبع دیگر آسیب ها و معضلاتی که به دنباله این مسائل رخ می دهد کمتر می شود. امروز بزرگ ترین خیانتی که دختران به خودشان می کنند این است که به راحتی در دسترس پسران هستند و با آن ها رابطه برقرار می کنند. در دسترس بودن دختران برای پسران باعث افزایش تجرد گرایی شده است. در حال حاضر ۳۳ درصد دختران تجرد گرایی را برای آینده خود انتخاب کرده اند.

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 


برچسب ها: رابطه پسر و دختر، عشق، ازدواج، فریب، احساس و هوس، افزایش تجرد،

اگر شجریان بر جای تتلو می‌نشست جای تعجب داشت


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

    اگر شجریان بر جای تتلو می‌نشست جای تعجب داشت   
 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  


وبلاگ موسوی، سیدعبدالجواد، خبرآنلاین: حضور تتلو و بهنوش بختیاری در مراسمی که به اصولگرایان اختصاص داشت خیلی ها را شگفت زده کرد.
آش آن قدر شور بود که بعضی از خودی ها متعرض دوستانشان شدند که چرا آبروریزی می کنید و از ناطق نوری رسیده اید به تتلو و کنایه هایی از این دست. اصلاح طلبان هم که حسابی دور برداشته اند و به سرزنش و تحقیر طرف مقابل پرداختند که: این بود ارزش ها و پاسداری از انقلاب؟و ...باقی ماجرا. خوب سوژه ای است. من هم بودم حاضر نبودم به این راحتی از این سوژه بامزه دست بردارم. البته دوستان اصولگرا در به آب دادن دسته گل هایی از این دست ید طولایی دارند. دیدار کلاه شاپویی ها و عشق فیلمفارسی ها با جناب حدادعادل هنوز در خاطره خیلی ها باقی مانده.
من هم تا چند وقت پیش این اتفاقات را صرفا اتفاق می دانستم و حاصل کم عقلی و یا بی عقلی بعضی از دوستان اما مدتی است که دیگر این گونه نمی اندیشم. این بزرگواران همینی هستند که می نمایند و اتفاقا باید بابت این مقدار صراحت و صداقت تشویق شوند. سیاستمداری که بام تا شام شعار می دهد و رگ گردن کلفت می کند و به هرکس که هم چون او نمی اندیشد هرگونه دشنام و تهمتی را نثار می کند باید همنشین چه کسی شود؟ او در ساحت سیاست همان قدر جدی و معتبر است که تتلو در حوزه موسیقی. در حقیقت اگر بخواهند آن بنده خدا را ترجمه کنند و جایگاه و پایگاه سیاسی او را در حوزه فرهنگ و هنر مشخص کنند همین جناب تتلو ظهور خواهد کرد.
آن بابایی که در مقام ریاست یکی از عریض و طویل ترین دستگاه های فرهنگی کشور آن کارنامه را از خود برجای گذاشت سطح سلیقه و سواد بصری و هنری اش همین خانم بختیاری است. این ها را از باب تحقیر و تخفیف کسی نمی گویم. دارم صرفا توصیف می کنم. شما که توقع ندارید در کنار آن سیاستمدار عبوس و بداخلاق استاد شجریان بنشیند. اگر روزی استاد شجریان را درکنار آن بنده خدا دیدید باید تعجب کنید نه حالا که کنار همتای خود نشسته است.
اگر روزی اصغر فرهادی را در کنار آن مدیر فرهنگی سابق دیدید باید حیرت کنید نه امروز که در کنار هنرپیشه مورد علاقه اش نشسته است. بالاخره بین علایق و سلایق آدم ها پیوند ارگانیک وجود دارد. نمی شود شما آدم بداخلاق و عجول و بی انصاف و بد دهنی باشی و صبح تا شب بتهون و باخ و موتزارت و شجریان و اقبال السلطان و ظلی گوش کنی. نمی توانی از فرهنگ و رسانه و سینما به کلی پرت باشی اما هنرپیشه های مورد علاقه ات آل پاچینو و رابرت دنیرو و مریل استریپ و عزت الله انتظامی و پرویزفنی زاده و علی نصیریان باشد. نمی شود. با نظام طبیعت و هستی در تضاد است. با عدالت نمی خواند.
بعضی از دوستان گمان می کنند ما با جناب تتلو بحث اخلاقی داریم. خیر. البته دوستانی که در همه عمر دیگران را از روی ظاهر قضاوت کرده اند باید پاسخ بدهند که با تتلو و بختیاری چه نسبتی دارند. فرمود: با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی. اما بحث بر سر ظاهر این عزیزان نیست. جناب تتلو مظهر ابتذال است. چه وقتی که می خواند: کی از پشت لباستو می بنده و چه وقتی می خواند: خلیج مسلح فارس.
مشکل دوستان در این است که گمان می برند هر مظروفی را داخل هر ظرفی می توان ریخت. ای کاش دست کم کتاب آیینه جادوی مرتضی آوینی را دقایقی تورق بفرمایند و درباره بحث ظرف و مظروف چیزهایی دستگیرشان شود.خلاصه کلام این که: دوستان خودارزشی پندار اگر می خواهند ویترین آن ها تتلو و بختیاری نباشد باید جانِ‌ خود را دیگر کنند. به تعبیر اقبال لاهوری: جان چو دیگر شد جهان دیگر شود. با بخشنامه و نصیحت و پند و دستور این اتفاق نمی افتد. باید سودای دیگرگونه در سر داشت و ...این سخن بگذار تا وقت دگر.
توضیح ضروری: صمیمانه و صادقانه از استاد شجریان بابت این که در تیتر مطلب نام ایشان را کنار آن بنده خدا آوردم عذرخواهی می کنم.

 

   تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 


برچسب ها: تتلو، بهنوش بختیاری، اصولگرایان، شجریان،

اندرزهای لقمان حکیم به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  



  اندرزهای لقمان حکیم به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام 

 

http://s8.picofile.com/file/8301127600/SHAH8DATE_EM8M_S8DEQ_1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301127800/SHAH8DATE_EM8M_S8DEQ_4.jpg      

http://s8.picofile.com/file/8301128276/SHAH8DATE_EM8M_S8DEQ_3.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301128576/SHAH8DATE_EM8M_S8DEQ_2.jpg


 

امام صادق علیه السلام به نقل از لقمان میفرماید : «اى پسرم! ... به آنچه خداوند به تو داده قانع باش تا زندگی-ات پاک باشد. بدان که عـــزت دنیا با طمع نکردن به داشته-های مردم است. جمیع پیامبران وَ صدٌیـقـــان  از این راه به مقام وُ عزت رسیده-اند.
* الإمام الصادق علیه السلام :قالَ لُقمانُ : یا بُنَیَّ ... اِقنَع بِقَسمِ اللّه ِ لَکَ یَصفُ عَیشُکَ ، فَإِن أرَدتَ أن تَجمَعَ عِزَّ الدُّنیا فَاقطَع طَمَعَکَ مِمّا فی أیدِی النّاسِ ، فَإِنَّما بَلَغَ الأَنبِیاءُ وَالصِّدّیقونَ ما بَلَغوا بِقَطعِ طَمَعِهِم .

 

  بدان وَ آگاه باش در محضر خداوند عزً وَ جَل درباره-ی چهار چیز از تو سؤال میشود : «جـــوانی-ات را چطور گذراندی» ، «عُـمـــرت را چطور صـــرف کردی» ، «اموالت را از چه راهی کسب کردی وَ در چه راهی خـــرج کردی» ، خودت را برای این روز وَ پرسشهای آن آمـــاده کن.
*   وَاعلَم أنَّکَ سَتُسأَلُ غَداً إذا وَقَفتَ بَینَ یَدَیِ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ عَن أربَعٍ : شَبابِکَ فیما أبلَیتَهُ ، وعُمُرِکَ فیما أفنَیتَهُ ، ومالِکَ مِمَّا اکتَسَبتَهُ وفیما أنفَقتَهُ ، فَتَأَهَّب لِذلِکَ ، وأعِدَّ لَهُ جَواباً .
 

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

گفت و گوی ملی" تنها راه خردمندانه

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

    گفت و گوی ملی" تنها راه خردمندانه    

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 
عصر ایران؛ جعفر محمدی : عباس سلیمی‌نمین، از چهره های مطرح جریان محافطه کار در توضیح حضور "تتلو" در اردوگاه این جریان ( از دیدار با رئیسی تا تجلیل از تتلو در همایش خبرگزاری فارس) گفته است:  "باید با تتلوها وارد دیالوگ شویم".
این که محافظه کاران می خواستند در جریان انتخابات گذشته، پتانسیل چهار میلیون فالوور (دنبال کننده) تتلو در صفحه اینستاگرامش را به خدمت کاندیدای خود بگیرند یا از هم اکنون می خواهند رأی آنها را برای انتخابات آتی داشته باشند، گمان زنی قابل اعتنایی است که عجالتاً از آن می گذریم و حتی در صورت درست بودن این فرض، آن را بخشی از بازی طبیعی سیاسی می دانیم.
 
در استقبال از سخنان سلیمی نمین در باب
 


آنچه مورد بحث است، "لزوم گفت و گو با تتلوها"ست که سلیمی نمین بدان اشاره کرده است.
جریان محافظه گرا، سال هاست که خود را در اقتدار کامل و بی نیاز از هر گونه تعامل و گفت و گو می داند. چنین رویکردی باعث شده است این جریان روز به روز با انزوای بیشتری در سپهر عمومی مواجه شود و مدام دچار ریزش نیرو شود.
از این رو، می توان اضطراب را در اردوگاه اصولگرایان مشاهده کرد چرا که با این روند، اعضای آن ناگزیزند برای همیشه با جایگاه های "انتخابی" وداع کنند و به سمت های "انتصابی" بسنده کنند.
 

در استقبال از سخنان سلیمی نمین در باب
 

برای اجتناب از چنین وضعیتی، محافظه کاران ناگزیر از یارگیری جدید هستند و در اولین گام سراغ تتلو و بهنوش بختیاری رفته اند که وجه مشترک آنها، دنبال کنندگان میلیونی در اینستاگرام شان است.
با این اوصاف می توان چرایی لزوم گفت و گوی محافظه کاران با تتلوها و بهنوش بختیاری ها را دریافت.
این که محافظه کاران به این نتیجه برسند که باید با تتلوها دیالوگ کنند، اتفاقی رو به جلو است که باید از آن استقبال کرد. اگر آنها، بعد از سال ها به لزوم گفت و گو پی برده اند و سخنانی از قبیل "باید با تتلوها وارد دیالوگ شویم"  صرفاً برای توجیه آنچه گذشت نباشد و ناطر به آینده باشد،
باید گفت که در کنار گفت و گو با تتلوها، باب گفت و گو باید با بقیه مردم نیز گشوده شود و صدای بقیه مردم را نیز گوش کنند:
- گفت و گو با روشنفکران
- گفت و گو با روحانیون نو اندیش و منتقد
- گفت و گو با مخالفان و منتقدان سیاسی
- گفت و گو با فعالان سیاسی اصلاح طلب و مستقل
- گفت و گو با بدنه واقعی دانشجویان و استادان دانشگاه
- گفت و گو با دختران و پسران جوان
- گفت و گو با هنرمندان
- گفت و گو با اهالی رسانه 
- گفت و گو با فعالان بخش خصوصی اقتصاد
- گفت و گو با ایرانیان مقیم خارج
- گفت و گو با اقلیت ها
- و ...
 

در استقبال از سخنان سلیمی نمین در باب
 

اگر باب گفت و گوهای "فراگیر" و البته "امن" در کشور گشوده شود، آنگاه می توان به توسعه بنیادین در کشور امیدوار بود و محافظه کاران نیز خواهند توانست به احیای مجدد خود امیدوار باشند و الّا اگر باب گفت و گو فقط به روی تتلو -و به طمع فالوورهایش- باز باشد، تنها یک کاریکاتور تک بعدی و مضحک از "گفت و گو" خواهیم دید، بی هیچ سودی حتی برای محافظه کاران.
"گفت و گوی ملی"، تنها راه مطمئن و خردمندانه پیش روی کشور است.

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 28 تیر 1396 توسط عـبـــد عـا صـی
 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

 

مواد غذایی که انرژی شما را چند برابر می کند

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

 اگر غذای مصرفی شما می‌تواند فاسد شود آن غذا برای شما خوب است اما اگر غذای‌تان فاسد نشدنی است و ماندگاری طولانی داشته باشد، آن غذا برای شما بد است. افزودنی ها زمانی منظور از مزه‌ی میوه و پنیر، مزه‌ی واقعی آن‌ها بود. اما امروزه چه طور؟ امروزه همه چیز مصنوعی شده است. بیشتر مواد غذایی موجود در سوپرمارکت‌ها دیگر واقعی نیستند، البته قابل خوردن هستند اما هیچ راهی وجود ندارد که بفهمید این غذاها مُضر و نامناسب هستند. در رابطه با افزودنی‌ها مسائل بسیاری وجود دارد. FDA در حال حاضر لیستی از موادی که در آمریکا به غذاها اضافه می‌شوند را ارائه کرده است که بیش از 3000 عدد می‌باشند. بیشتر این افزودنی‌ها بی خطر هستند اما تعدادی از آن‌ها دارای اثرات بالقوه مضر می‌باشند. این که چرا آن‌ها قانونی هستند برای ما یک راز مانده است. بعضی از آن‌ها ممکن است توسط گروه‌هایی با قدرتی پشت پرده پشتیبانی شوند و بعضی دیگر ممکن است در سیستم کنترل کیفی قبول شده باشند فقط به خاطر این که کارکنان FDA آن قدر سرشان شلوغ بوده است که نتوانسته اند به طور دقیق داده‌ها را بررسی کنند! در اینجا ما 6 نمونه از بدترین افزودنی‌هایی که در غذاهای شما وجود دارد را معرفی می‌کنیم. حتی اگر شما نسبت به خطرناک بودن این مواد قانع نشوید، بایستی قبول کنید که هر چه قدر از این مواد مضر بیشتر دوری کنید، بیشتر فرصت استفاده از غذاهای کامل و مفید را خواهید داشت. محصول خطرناک شماره 1: رنگ کارامل رنگ کارامل یک ماده‌ی مصنوعی است که از گرم کردن شکر حاصل می‌شود. در بیشتر مواقع این پروسه شامل آمونیاک می‌باشد. چرا خطرناک است؟ رنگ کارامل معمولاً در همه چیز دیده می‌شود. از نوشابه‌ها و سس‌ها گرفته تا نان و شیرینی. وقتی که مستقیماً کارامل از شکر ساخته شود، نسبتاً بی خطر است اما وقتی که با آمونیاک ساخته می‌شود، دو نوع ماده شیمیایی به نام‌های 2 متیل لیمیدازول و 4 متیل لیمیدازول که موجب ایجاد سرطان در موش‌ها می‌شود، را به وجود می‌آورد. خطر این ریسک آن قدر زیاد است که دولت ایالتی کالیفرنیا، 4 متیل لیمیدازول را به عنوان یک ماده‌ی سرطان زا اعلام کرده است. متأسفانه شرکت‌ها مجبور نیستند اعلام کنند که آیا مواد رنگی آن‌ها با آمونیاک ساخته شده است یا خیر. به همین دلیل ما پیشنهاد می‌کنیم که جداً از مصرف این محصولات دوری کنید. این مواد در کولاها و نوشیدنی‌های دیگر، سس‌ها و مخلوط‌های حجم دهنده و پُر کننده وجود دارند. ماده‌ی خطرناک شماره 2: پتاسیم بروماید پتاسیم بروماید ماده‌ای است که به آرد زده می‌شود و در هنگام پخت نان به ورآمدن خمیر کمک می‌کند. در واقع نوعی عمل آورنده و بافت دهنده‌ی خمیر است که در نان‌های ماشینی به کار می‌رود و از آن برای بهبود خواص نانوایی و پایداری آرد استفاده می‌شود. رنگ کارامل معمولاً در همه چیز دیده می‌شود. از نوشابه‌ها و سس‌ها گرفته تا نان و شیرینی. وقتی که مستقیماً کارامل از شکر ساخته شود، نسبتاً بی خطر است اما وقتی که با آمونیاک ساخته می‌شود، دو نوع ماده شیمیایی به نام‌های 2 متیل لیمیدازول و 4 متیل لیمیدازول که موجب ایجاد سرطان در موش‌ها می‌شود، را به وجود می‌آورد همین طور از محلول رقیق پتاسیم بروماید به عنوان نگه‌دارنده‌ی سبزیجات و میوه‌ها استفاده می‌شود. چرا ترسناک است؟ پتاسیم بروماید موجب تومورهای تیروئید و کلیه در خرگوش‌ها شده و باعث موتاسیون سلول‌های بدن می‌گردد، همچنین می‌تواند به سیستم اعصاب آسیب برساند و به همین جهت مصرف آن کاملاً محدود شده است و حتی در بسیاری از کشورها ممنوع اعلام شده است. در کالیفرنیا محصولاتی که شامل پتاسیم بروماید هستند بایستی علامت «خطر ایجاد سرطان» بر روی آن‌ها نصب شده باشد. خوشبختانه برداشت منفی مردم، استفاده از آن را خیلی کاهش داده است اما تا زمانی که FDA صددرصد آن را ممنوع نکرده است، بایستی مراقب حضور این مواد در غذاهای خود باشیم. ماده‌ی خطرناک شماره 3: روغن‌های گیاهی نیمه جامد زمانی که روغن‌های دارای پیوند دوگانه (اشباع نشده) با هیدروژن تحت عمل فشار و حرارت ترکیب می‌شوند عمل هیدروژناسیون صورت می‌گیرد. به چنین روغن‌هایی، روغن‌های هیدروژنه می‌گویند. این عمل یکی از مهم‌ترین فرآیندهای صنایع غذایی است. با هیدروژناسیون می‌توان روغن‌های مایع را به روغن جامد یا نیمه جامد تبدیل کرد. این عمل سبب مقاومت بیشتر روغن‌ها در برابر اکسیداسیون می‌شود. واحدهای صنعتی مواد غذایی به دلیل حمل و نقل بهتر روغن جامد و پایداری آن در برابر فساد تمایل به تبدیل روغن مایع به روغن جامد دارند، سرانجام این که باید از مصرف هر نوع غذایی که حاوی اسید چرب ترانس باشد، اجتناب کنید. چرا خطرناک است؟ این چربی‌ها منابع تولید اسیدهای چرب ترانس در رژیم آمریکایی‌ها هستند. یک مطالعه در دانشگاه هاروارد نشان داد که اسید چرب ترانس موجب 70 هزار حمله‌ی قلبی در سال می‌شود. پتاسیم بروماید ماده‌ای است که به آرد زده می‌شود و در هنگام پخت نان به ورآمدن خمیر کمک می‌کند. در واقع نوعی عمل آورنده و بافت دهنده‌ی خمیر است که در نان‌های ماشینی به کار می‌رود و از آن برای بهبود خواص نانوایی و پایداری آرد استفاده می‌شود خبر خوب این که این روغن‌ها در حال حذف شدن از سیستم غذایی می‌باشد. بعضی از دولت‌های محلی مثل شهر نیویورک استفاده از آن‌ها را در رستوران‌های زنجیره‌ای که از روغن‌های ترانس در سرخ کردن مواد غذایی‌شان استفاده می‌کنند، ممنوع کرده است. البته هنوز در بسیاری از فست‌فودها در یک وعده غذایی حدود بیش از 2 گرم از این مواد موجود می‌باشد که این ماکزیمم مقداری هست که انجمن قلب آمریکا اجازه‌ی استفاده از آن را در روز، می‌دهد. این موارد در مرغ‌های سوخاری، در سوپ‌های نیمه آماده و بعضی پنیرها وجود دارد. ماده‌ی خطرناک شماره‌ی 4: Azodicarbonamide نوعی ماده‌ی شیمیایی گردی یا متبلور، به رنگ زرد تا نارنجی قرمز و عملاً غیر قابل حل در آب است که از آن در عمل آوری و رنگ بری آرد غلات برای بیشتر کردن قابلیت تنظیم حالت مطلوب خمیر برای تولید قرص نان سبک‌تر و حجیم تر و به عنوان یک ماده عمل آورنده خمیر در آردهای نانوایی و خمیر نان استفاده می‌شود. این ماده را می‌توان با عامل اکسیدکننده برومات پتاسیم مصرف کرد. میزان مصرف آزودی‌کربن‌آمید کمتر از 45 قسمت در میلیون است. چرا ترسناک است؟ این ماده به طور گسترده‌ای در تولید فوم‌های پلاستیکی استفاده می‌شود و اگر چه FDA برای استفاده غذایی اجازه داده است، اما انگلستان این ماده را به عنوان ماده‌ای که تولید آسم می‌کند، معرفی کرده است. در یک خلاصه‌ای از 47 مطالعه که بر روی کربن آمیدها انجام شد، سازمان بهداشت جهانی اعلام داشت که این مواد احتمالاً سبب بروز آسم می‌شوند. سازمان بهداشت جهانی نتیجه گیری کرد که تماس با این مواد باید به حداقل ممکن برسد. در کجا استفاده می‌شود؟ این مواد در بعضی از دونات ها، نان‌های همبرگری و ... کاربرد دارد. کاراگینان در ژله ماده‌ی خطرناک شماره‌ی 5: Carrageenan کاراگینان یک ماده‌ی غلظت دهنده و امولسیفایر است که از گیاهان دریایی گرفته می‌شود. چرا خطرناک است؟ خزه‌های دریایی مواد خیلی خوبی هستند. اما کاراگینان یک محصول جانبی از این خزه‌ها می‌باشد. در مطالعاتی که بر روی حیوانات انجام شده است، نشان داده شده است که این مواد می‌تواند موجب ایجاد سرطان، اولسرهای کولون و زخم بشوند. در مورد این که کاراگینان به انسان نیز صدمه می‌زند صد در صد مطمئن نیستیم اما به نظر می‌آید دوری از آن‌ها بهتر باشد. در چه چیزهایی استفاده می‌شود؟ در فرآورده‌های لبنی، بستنی، دسرهای ژله‌ای و ژله‌های کم کالری مصرف می‌شود. ماده ترسناک شماره 6: آمونیوم سولفات آمونیوم سولفات یک نوع نمک معدنی است که معمولاً در نزدیک آتشفشان‌های فعال وجود دارد و به طور صنعتی برای تهیه‌ی مخمر نان از آن استفاده می‌شود، باعث ورآمدن خمیر می‌شوند و در نوشابه‌ها نیز به مصرف می‌رسند. چرا ترسناک است؟ این ماده غنی از نیتروژن می‌باشد. معمولاً به عنوان کود شیمیایی استفاده می‌شود و در سیستم اطفاء حریق هم وجود دارد. این مواد به نظر خطرناک می‌آیند. مطالعات ژاپنی در سال 2006 بر روی موش‌ها نشان داد که این مواد غیر سرطان زا هستند. هم FDA و هم مرکز سلامت علوم برای عموم گفتند که این ماده امن است و بیشتر در نان‌ها از آن استفاده می‌شود. در نهایت به این نکته توجه کنید که: اگر غذای مصرفی شما می‌تواند فاسد شود آن غذا برای شما خوب است اما اگر غذای‌تان فاسد نشدنی است و ماندگاری طولانی داشته باشد، آن غذا برای شما بد است.

 معصومه آیت اللهی بخش تغذیه و آشپزی تبیان
 
 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

تولد یک پروانه

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


    تولد یک پروانه  


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  


 سیّدعلیرضا جعفری : چندی پیش شاهد پخش فیلم
تولد یک پروانه از سیمای جمهوری اسلامی بودیم،  این بهانه-‏ای شد تا مروری داشته باشیم بر آن فیلم:  «کارگردان و طراح صحنه: مجتبی راعی» ،
«فیلم‏نامه: سعید شاپوری » ، «مجری طرح و مدیر تولید: سید سعید سیدزاده»، «مدیر فیلم‏برداری: محمد داودی» ، «بازیگران: رحیم جهانی، یاشار محمودی، حامد منافی‏زاده و ...»، «تهیه کننده: سیما فیلم» ، «سال تولید: 1376» ، «زمان: 101 دقیقه» ، «
خلاصه داستان »:
 اپیزود اول: تولد
http://s9.picofile.com/file/8300848626/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_B3B3SH_1.jpg ایبیش ( EEBEESH ) و خواهرش سولماز، در روستایی از آذربایجان زندگی می‏کنند، روستایی که در دل کوه بنا شده. مادر آن دو در حال زایمان است. ناپدری ایبیش دوست دارد از مادر وی فرزندی داشته باشد، اما او همواره کودکان مرده به دنیا می‏آورد. رابطه ایبیش و ناپدری به طور ملموسی شکرآب است و حاضر به پذیرش همدیگر نیستند. ایبیش در همان اولین گفتگوها به سولماز می‏گوید: «ما بابا نداریم»، ظاهرا پدر اصلی خودشان را هر چند مرده ولی بیش‏تر از ناپدری http://s8.picofile.com/file/8300848726/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_X8HARE_B3B3SH_1.jpgزنده خود به پدری قبول دارند. از آن طرف هم اسماعیل (ناپدری) با پرتاب هیزم شعله‏ور به طرف ایبیش نفرت خود را نسبت به وی نشان می‏دهد. عاقبت، ناپدری، ایبیش را در اتاقی زندانی می‏کند . مدتی بعد دایی ایبیش با دیدن   این وضعیت طاقت نمی‏آورد و او را آزاد می‏کند و با خود به تاکستانِ بیرونِ روستا می‏برد. مدتی بعد سولماز هم آورده می‏شود. دایی به روستا می‏رود و پس از بازگشت، بسیار پریشان و غمگین به نظر می‏رسد. ناپدری هم به آن جا می‏آید و آن دو را http://s9.picofile.com/file/8300848976/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_PEDARE_B3B3SH_1.jpgنوازش می‏کند و به آن‏ها آب‏نبات می‏دهد. دایی، مخفیانه در گوشه‏-ای، زیر درختان باغ، سوگمندانه ناله سر می‏دهد، ایبیش که دایـی را زیـر نظر دارد در می‏یـابد که اتفاقـی افتـاده، سراسیمـه بـه روستـا مـی‏رود. رنـگ کبود سنگ‏های روستا با پارچه‏-های سیاه بلندی که روی آن‏ها کشیده شده، همه و همه گویی از مرگ مادر خبر می‏دهد.  اپیزودی که نامش تولد است، با تولد یک کودک آغاز و با مرگ یک زن پایان می‏پذیرد.
 اپیزود دوم: راه

 ماندنی ( پسرکی دَه، یازده ساله )، مادرش را از دست داده و با پدر و مادربزرگش زندگی می‏کند. او
http://s8.picofile.com/file/8300849126/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8NDANY_1.jpgاز ناحیه مچ پا علیل است و گه‏گاه مورد تمسخر کودکان روستا.برخی از اهالی روستا، از جمله مادربزرگ ماندنی تصمیم گرفته-‏اند به زیارت امام‏زاده بروند. مادر بزرگ دچار کمردرد شدیدی است و برای شفا قصد زیارت کرده.  از آن طرف ماندنی با وجود علیل بودن خویش، اما برای شفای مادربزرگ نیت کرده به سوی امام‏زاده بشتابد و دست خودش هم نیست، گویی نیرویی او را به طرف خود می‏کشاند، لذا با این که صبح روز بعد، مادر بزرگ و برخی از http://s9.picofile.com/file/8300849426/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8DARBOZORG_VA_M8NDANY_1.jpgاهالی روستا به راه افتادند و ماندنی را هم بیدار نکردند، پس از بیدار شدن به راه می‏افتد، اما در بین راه به سبب سادگی خویش، گول دو دوست شرور خود را می‏خورد و به طرف چشمه خضر علیه‏السلام راه می‏افتند، در آن جا پس از انداختن ماندنی در چشمه، می‏گریزند. ماندنی در آن لحظه در مقابل خود پیرمردی را می‏بیند که با مهربانی او را دل‏داری می‏دهد و روانداز سبزش را نیز به وی می‏دهد تا خودش را خشک کند. سپس راه را به او نشان می‏دهد و یک دبه آب ویک میخ بلند http://s8.picofile.com/file/8300849892/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_5.jpgهم به او می‏دهد و می‏گوید که آن‏هارا به امام‏زاده ببرد تا زائران از آن آب استفاده کنند. بعد هم دراز می‏کشد و به خواب می‏رود. ماندنی به راه می‏افتد. در بین راه می‏بیند که اهالی روستا و مادربزرگش کنار جاده نشسته-‏اند، مادربزرگ هم حال خوشی ندارد و تراکتور هم خراب شده. برای درست شدنِ وسیله نقلیه نیاز به یک میله یا میخ بلند بود که ناگهان ماندنی به یاد آن میخ بلند می‏افتد و با دادن آن میخ به راننده تراکتور باعث خوشحالی آن‏ها می‏شود. در ضمن، از آب دبه هم به http://s8.picofile.com/file/8300850126/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8NDANY_2.jpgآن‏ها می‏دهد و آن‏ها نیز او را دعا می‏کنند و به راه می‏افتند. مادربزرگ هم حالا دیگر حالش بهتر شده، امابه خاطر فرا رسیدن غروب و تاریکی هوا، راننده می‏گوید باید در همین روستای نزدیکِ امام زاده بمانیم تا فردا، صبح زود به امام زاده برویم. آن‏ها همان جا وسایل را زمین‏ می‏گذارند و برای خوابیدن و استراحت آماده می‏شوند، امّا ماندنی به مادربزرگ می‏گوید که نمی‏تواند بماند، گویی همان نیرو او را به طرف خود می‏کشاند، او با وجود تاریکی هوا به راه می‏افتد تا این که از دور نوری او را به خود جذب می‏کند، همین که وارد امام‏زاده می‏شود می‏بیند پیرمردی با روانداز سبز رنگی دراز کشیده، وقتی روانداز کنار زده شود، متوجه می‏شود که این پیرمرد همان پیرمردی است که آب و میخ بلند را به او داده بود و اطرافیان پیرمرد نیز گوشزد می‏کنند که وی از صبح تا حالا همین‏جا خوابیده. گویی پیرمرد همان خضرنبی علیه ‏السلام بوده که دستگیر در راه ماندگان است.
 اپیزود سوم: پروانه
http://s9.picofile.com/file/8300897300/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_2.jpg یک معلم قرآن برای تعلیم بچه‏-ها وارد روستای سر سبزی می‏شود، مردم روستا خوشحالند. یکی از شاگردان به نام سیدرضا که قرآن خواندن را خوب می‏داند و از پدرش فراگرفته و چهره معصومی دارد به پروانه-‏ها خیلی علاقه‏مند است وآن‏ها را دنبال می‏کند و پس از گرفتن، آن‏ها را داخل شیشه‏ای می‏اندازد.
 http://s9.picofile.com/file/8300897776/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_MO_AL_LEM_1.jpgیکی از اهالی روستا که گاوش را گم کرده با راهنمایی معلم به گاوش دست می‏یابد و یکی دیگر از اهالی به معلم می‏گوید که پسرش مدتی است رفته و برنگشته و خیلی نگران اوست. معلم او را دل‏داری می‏دهد و می‏گوید: بزودی خواهد آمد، نگران نباش. اتفاقا فردای همان روز پسر می‏آید. مردم روستا علاقه عجیبی به او پیدا می‏کنند و معتقد می‏شوند که وی با عالم غیب ارتباط دارد.
 مدتی بعد، پس از آمدن سیل، مردم به سراغ او می‏آیند که دعا
http://s8.picofile.com/file/8300898218/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_REZAA_1.jpgکند تا سیل برگردد، اما او می‏گوید که سیل با گفتن او نیامده که با گفتن او هم برود، مردم از او مأیوس می‏شوند و دیگر حتی حاضر نمی‏شوند بچه‏-هایشان هم به کلاس قرآن بروند. فقط سیدرضا سر وقت به کلاس آمده، چون (دیروز) به خاطر خراب شدن پل بر اثر سیل، و دیر رسیدن به سر کلاس، معلم به او گفته بود که مثل پروانه‏-هایش از روی آب بیاید.
 ( بعد از مدت کوتاهی ) سیدرضا به معلم می‏گوید که با هم بر بالین پدر بیمارش بروند، سیدرضا با
http://s8.picofile.com/file/8300898542/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_MO_AL_LEM_2.jpgمعلم راه می‏افتند، به پل خراب شده که می‏رسند، سیدرضا از روی آب رد می‏شود و معلم در کمال حیرت، گویی خشکش زده، لحظه-‏ای متوقف می‏شود و وقتی او هم می‏خواهد مثل سیدرضا از روی آب عبور کند به تمامی در آب فرو می‏رود. گویی معلم هنوز مانند سیدرضای پاک و با صفا به مرحله یقین نرسیده تا بتواند به رور آب گام بگذارد.
 نقد و تحلیل فیلم
یکی از فیلم‏های مهم سینمای دینی که در سال‏های اخیر ساخته شده:
فیلم «تولد یک پروانه» است که دارای ساختاری اپیزودیک و با مضمونی عرفانی می‏باشد. سه اپیزود «تولد ـ راه ـ پروانه» کنایه از سه طریقی است که سالک طی می‏کند: 1 ـ شریعت 2 ـ طریقت 3 ـ حقیقت
 در اپیزود اول آن چه بیش از هر چیز دیگری بیننده را با خود همراه می‏کند، خاک است.
 در اپیزود دوم خاک است و اطرافش باغ و مناطق سر سبز. و بالاخره در اپیزود سوم فضا کاملاً سر سبز است و از خاک کم‏تر نشان است.
 به عبارت دیگر:
اپیزود اولی: زمینی است و دومی: زمینی ـ آسمانی و سومی: آسمانی.
 در اپیزود اول آدم‏ها بیش‏تر بدوی و گویی در مرحله غارنشینی قرار دارند و لذا خانه-‏هایشان در دل کوه بناشده، ارتباط‏ها نیز ارتباط‏هایی خونی است. ناپدری حتما می‏خواهد فرزندی از خون خود داشته باشد و ایبیش پدر واقعی خود را پدری می‏داند که خون او در رگ‏های وی است. اما در پایان این اپیزود، مسأله عوض می‏شود، گویی روابط به کمال رسیده و ناپدری، ایبیش را پذیرفته و ایبیش هم با دست کشیدن بر سر ناپدری ـ که بر مزار مادرش اشک می‏ریزد ـ او را قبول کرده. در این اپیزود مسأله زمان و مکان رنگ باخته و هر چند موسیقی آذری در آن طنین انداخته، اما نظر به اقلیمی کردن موقعیت نداشته و این شکلِ برخورد با داستان است که بیانگر اسطوره بودن می‏باشد، بله کلیپ شادیِ بچه‏-ها یک مقداری فیلم را از حالت آیینی و نمادین دور کرده و از راز و رمز اپیزود اول کاسته است. البته برخی از منتقدین معتقدند در سینمای دینی خیلی هم نباید دنبال راز و رمز باشیم بلکه مقوله دین و ایمان را باید در زندگی اجتماعی مردم جست و جو نمود و به همین دلیل از اپیزود سوم که بیش‏تر وجه-‏ای اجتماعی دارد، لذت برده‏اند و می‏گویند این اپیزود چون از راز و رمز خالی است، بیننده نسبت به دین هیچ وحشتی به خود راه نمی‏دهد. به هر حال در اپیزود اول فضا، فضایی است اسطوره‏ای با نشانه-‏های اسطوره‏ای بسیار زیاد. تندیس‏های سنگی ـ باغ انگور که اولین ومیوه‏ای بود که حضرت آدم علیه‏السلام با آن رو به رو شد. سنگ‏های سیاه با پارچه-‏های سیاه بلند روی آن‏ها در انتهای اپیزود.
 نوع نماها در این فضاسازی بسیار دخیل بوده، نماهای اپیزود اول نسبت به اپیزودهای بعدی، ثابت است و دوربین تحرکی ندارد، گویی می‏خواهد حالت انعطاف ناپذیری کوه‏نشینان و آن فضا را به مخاطب منتقل کند. برخلاف اپیزود دوم و سوم که کم ‏کم تحرک دوربین بیش‏تر می‏شود. در اپیزود اوّل با تجربه یک انسان زمینی مواجه هستیم که همان «مرگ مادر» است، که البته با لحنی متافیزیکی بیان می‏گردد.
در اپیزود دوم ـ راه ـ با انسانی رو به رو هستیم که راهی را طی می‏کند و در انتها، گویی به نوری می‏رسد که همین نور در اپیزود سوم ـ پروانه ـ به تکامل می‏رسد.
اپیزود دوم ـ راه ـ برگرفته از یکی از حکایت‏های جالب و زیبای کتاب تذکرة‏الاولیا تألیف شیخ عطار می‏باشد (روزی ابوالحسن خرقانی در بیابان با شخصی برخورد می‏کند و از وی می‏پرسد: کجا می‏روی؟ او پاسخ می‏دهد: در طلب زیارت خدای حجازم! خرقانی هم می‏گوید: مگر خدای خراسان کجا رفته که تو در طلب خدای حجازی؟...)
نویسنده فیلم‏نامه در اپیزود دوم، دوست داشته که اپیزود با نوری تمام شود که کودک (ماندنی) موقع نزدیک شدن به امام زاده، آن را دیده بود. چون این کودک در واقع به عشق شفای مادربزرگِ خود راهی امام‏زاده شد نه برای شفای خودش، و با پای پیاده هم به آن داشت می‏رسید. اما آقای راعی صلاح را در این دیده بود که اپیزود دوم با ورود کودک به امام‏زاده و دیدن همان پیرمردِ بین راه که رواندازش راـ همراه بالبخندی بر لب ـ هم کنار می‏زند، پایان یابد. که همین موضوع، انتقاد بسیاری را سبب شد. و عمدتا معتقد بودند که این مسأله، با راز آمیز بودن فیلم‏های اپیزودیک سازگار نیست و به جای آن باید فضا سازی می‏کرد. در همین اپیزود دوم، اشکال دیگری که مطرح است، مسأله آشنایی زدایی است. و این که ما چطور خضر علیه‏ السلام را نشان دهیم، آیا بهتر این نبود که مثلا ماندنی چیزهایی را در راه اتفاقی می‏یافت مثل همان میخ بلند و یا دبه-‏ای را می‏دید که پر از آب است و بدون این که با پیرمردی برخورد کند با فضاسازی، این حس را به مخاطب منتقل می‏کردیم که این‏ها با عنایتی الهی بوده که سر راه این کودک قرار گرفته. در هر حال تماشاگر وقتی باقیافه بازیگری ـ که در نقش خضر علیه ‏السلام بازی می‏کند ـ مواجه می‏شود، می‏داند که او خضر علیه‏ السلام نیست و لذا مقاومت می‏کند.
 اصولاً یکی از مسائل مهم و غامض در سینمای دینی همین مسأله است که، بخواهیم به مفاهیم، وجود خارجی و عینی ببخشیم که برای بیننده قابل قبول نیست که این مصداقِ آن مفهوم باشد. برای این مسأله راه حل‏-هایی پیشنهاد شده؛ از جمله گفته‏-اند: فیلم‏ساز باید تمثیل را با نگاه امروزی ببیند، پیچیدگی جهان امروز را بیاورد در داستان، حالا یا با هجو یا چند صدایی کردن و پیچیده کردن و برای این راه‏ حل «اورفه ژان کوکتو» را مثال زده‏-اند که اسطوره را هم ستایش کرده و هم هجو نموده است.
 در مورد ارتباط این سه اپیزود همان‏طور که گذشت در اولی از خاک و زمین شروع می‏کند و در دومی به راه می‏افتد و در پی تکامل است تا این که در اپیزود سوم به حقیقت و آسمان دست می‏یابد.
 البته این که این فیلم تا چه حدّ در این راه موفق بوده و آیا از ابتدا یک چنین سیری برای اپیزودها در نظر گرفته شده یا نه؟ باید گفت که این طور نبوده و بنا به گفته فیلم‏نامه نویس: اپیزود اول را بی آن که به اپیزودهای دیگر فکر کرده باشد، نوشته و سپس بنا به سفارش یکی از دوستانش اپیزود دوم را در قالب فیلم‏نامه مستقلی در آورده، بعد دیده که با کمی تغییر می‏تواند آن را در ادامه اپیزود اول قرار دهد. و اپیزود سوم را هم بعدها به آن اضافه کرده است. خودش می‏گوید: «نمی‏دانم که چه قدر موفق شده-‏ام به این هدف برسم و این سه اپیزود تا چه حد با هم مرتبط و مکمل هم هستند».
 اما باید گفت فیلم را از نظر ارتباط اپیزودها با یکدیگر می‏توان تحمل کرد و این‏که بگوئیم به کلی آن‏ها با یکدیگر نامرتبط-ند سخنی از روی بی‏-انصافی است.
 با این نگاه، توجه کنید به اشکالاتی که در همین زمینه در برخی مطبوعات آمده بود ـ و البته پاسخ به این اشکالات نیز از مطالب گفته شده، روشن می‏شود، در ضمن، اشکال کننده محترم بیش‏تر خواسته با الفاظ بازی کند و گاه یک اشکال را در قالب چند جمله تکرار کرده است، با هم می‏خوانیم:
«ـ آثار اپیزودیک باید که ساز و کار اندیشیده را در گزینش و چینش اپیزودهای مختلف در کنار هم رعایت کنند: این ساز و کارها و قواعد در لایه بیرونی و درونی و یا سطحی و عمقی الزامات گریز ناپذیری را بر کلیت اثر موجب می‏شوند. یعنی، زنجیره روایت اپیزودیک یک اثر سینمایی در بعضی از جاها و لحظات روایت، باید که نشان از روند واحدی داشته باشد. این روند می‏تواند در لایه بیرونی در همسانی شخصیت‏ها و یا فضاها و در لایه درونی‏-تر به مایه‏شناسی زیر ساخت اثر و اپیزودهای مختلف آن متبلور شود. عدم رعایت این قواعد، در چینش پشت‏ سرهم داستان‏ها پرداختی ناهمگون را بر فضای اثر تحمیل می‏کند: آسیبی که تولد یک پروانه به آن دچار شده دقیقا از مسأله فوق نشأت می‏گیرد.
 ـ تولد یک پروانه... در دل خود حاوی دوگانگی بنیانی است. پارادوکس‏هایی که در چند لایه مختلف، از مضمون گرفته تا پرداخت، لحنی سطحی و حتی گاهی چند پاره به اثر بخشیده‏اند. این در حالی است که تک تک اپیزودهای تولد یک پروانه می‏توانند به عنوان یک فیلم کوتاه نسبتا خوب جایی در سینمای اندیشه برای خود داشته باشند.
 ـ تولد یک پروانه فیلمی چند پاره است. پاره‏هایی جدا از هم که الزاما به معنای بی‏-ارزشی آن نیست اما نحوه همپوشانی آن‏ها در دل یک کلیت واحد، نشانی از اندیشه هم در خود ندارد. به عنوان مثال:
آیا توالی اپیزودها نمی‏توانست شکلی دیگرگون داشته باشد؟
 در یک اثر متکامل سینمایی جایگاه هر عنصر در روند روایت باید که تبیین شده و تثبیت شده باشد. باید که در یک اثر بی‏نقص، نتوان قسمت‏های مختلف را با یکدیگر جایگزین کرد، اما آیا در تولد یک پروانه چنین اتفاقاتی افتاده است؟ آیا اصلاً لحظه، صحنه و یا حتی اپیزود قابل حذف در روایت تولد یک پروانه یافت نمی‏شود؟
 ـ همپوشانی درونی اپیزودها در یک مجموعه اپیزودیک کلیتی قائم به ذات می‏سازد، این ساختار، یک فیلم اپیزودیک را در مرحله ارزیابی قرار می‏دهد. موفق یا ناموفق بودن یک فیلم تا حد زیادی به آن بستگی دارد اما آیا در تولد یک پروانه نشانی از چنین ساختاری هست؟
ـ در بررسی فیلمی مثل تولد یک پروانه تعریف هدفمندی جزء با کل در دو سطح امکان پذیر است. اجزایی که درون ساخت هر اپیزود را تشکیل می‏دهند و اپیزودهایی که در نهایت، خودشان به عنوان اجزای نهایی کلیت تولد یک پروانه را شکل می‏بخشد. اجزای درون ساخت هر اپیزود در تولد یک پروانه در یک باز کاوش موجد ساختی همگون در جزو ثانوی می‏شوند اما مشکل در همگونی اجزای ثانوی است که نهایت باید ساختار نهایی اثر را تشکیل دهند. ساختار روایی فیلم در این مرحله است که می‏لنگد! داستان‏ها ـ اپیزودها ـ چه در شکل رویی و چه با کاوش زیر ساخت ارتباطی با هم چه در جزء و چه در کل ـ موجب نمی‏شوند!»
 همان‏طور که گفته آمد، اشکالات این شخص محترم عمدتا برمی‏گردد به این که بین اپیزودها ارتباطی یافت نمی‏شود. در حالی که طبق مطالب پیش گفته، و آن چه در چند سطر آینده از یکی از دوستان فیلم‏نامه‏-نویس نقل خواهیم کرد، و با کمی تأمل و دقت، می‏توان به ارتباط میان اپیزودها پی‏ برد و زیبایی کار را تحسین کرد:
البته پرواضح است که در آثار اپیزودیک و به خصوص در حوزه سینمای دینی، رازآمیز بودن داستان، هر مخاطبی را راضی نمی‏کند و فرهنگ خاصی را می‏طلبد و اصولا این آثار کم‏تر عامه پسند می‏باشند، نگاهی به آمار فروش فیلم‏هایی از این دست، مطلب را روشن‏تر می‏کند.
 بله، مقداری از اشکالات فوق الذکر که نقل شد بر می‏گردد به نقص در چینش درونی اپیزودها که می‏توان در برخی صحنه‏-ها و نماها حق را به وی داد. مانند پایان اپیزود دوم که پیرمرد روانداز را از صورتش کنار می‏زند و یا پایان اپیزود سوم که معلم و کدخدا تمام چالش شخصیت اصلی را رو می‏کنند و...
 در هر حال، در باره فیلم‏های اپیزودیک نظرهای مختلفی است، برخی معتقدند چون دغدغه‏-های ذهنی برخی فیلم‏سازان زیاد است و از طرفی فکر می‏کنند این آخرین فرصتی است که دارند و شاید دیگر چنین فرصتی به دست نیاورند لذا می‏خواهند هر چی دارند را بریزند در قالب یک فیلم و چون این‏ها در یک داستان نمی‏گنجد، لذا تبدیل می‏شود به چندتا داستان! اگر هم بخواهند آن‏ها را در یک داستان بگویند آن داستان چند پاره می‏شود.
نظر دیگر و بهتر این است که در مورد فیلم‏های عرفانی باید از یک دیدگاه چند وجهی به حقیقت نگاه کرد، چون حقیقت، گستره وسیعی است که با فرم اپیزودیک می‏شود به بخش‏های مختلف آن نگاه کرد و به آن دست یافت، و معتقدند این غیر از نسبی نگاه کردن است. نسبی نگاه کردن یعنی یک واقعه مشخص که از چند جهت به آن نگریسته می‏شود، در حالی که این یک کلی است که فقط چند تا تکه‏اش را می‏شود نشان داد. گویی یک فیلم داستانی واحد با یک خط روایی محوری، تنها تکه‏ای از آینه حقیقت را بردارد و نمی‏تواند مفاهیم کلی جهان را به‏طور کامل باز نمایی کند. در حیطه ادبیات عرفانی هم می‏توان منطق‏الطیر و تمثیل‏های کوتاه مولانا و پیش از همه «قرآن» را مثال زد.
در عالم سینما هم مثال‏هایی برایش ذکر شده است از جمله: رؤیاها ساخته کوروساوا، کوایدان ساخته کوبایاشی، دست فروش ساخته محسن مخملباف. باید به لابه‏لای قصه‏ها با قدم تفکر و تأمل گام نهاد و همچون قطعات یک پازل، بخش‏های مختلف فیلم را کنار هم چید و به مفهوم کلی رسید.
البته ظاهرا در فرهنگ برخی از ما علاقه چندانی وجود ندارد که پول و وقت خود را صرف سرگردانی میان چند قصه کوتاه کنیم و آن‏ها را با دقت و فکر کنار هم بچینیم تا به یک مفهوم کلی دست یابیم. روی همین جهت است که همواره رمان‏های بلند بیش‏تر از قصه‏های کوتاه طرفدار دارد.
بر این اساس فیلم‏ساز خواهد کوشید تا از راه‏های گوناگون، ارتباط این اپیزودها را برای مخاطب سهل‏الوصول‏تر کند تا آن‏ها انرژی کم‏تری خرج کنند و مشتریِ بیش‏تری پیدا شود.
در این زمینه یکی از دوستان و هم دوره‏ای‏های فیلم‏نامه نویس می‏نویسد: «معمولاً ساده‏ترین راه ایجاد پیوند میان اپیزودها، تمهید بصری است. این که عناصر یا آدم‏های یک بخش در بخش‏های دیگر به صورت فرعی و گذرا و معماوار حاضر شوند. تمهیدی که نمونه‏اش را می‏توان در «دست فروش» و فیلم جنگی «تویی که نمی‏شناختمت» جستجو کرد. حتما «سه رنگ» کیشلوفسکی هم از این تمهید بی‏نصیب نیست. اما در «تولد یک پروانه» به نظر می‏رسد که خلاقیتی بیش از این به یاری پیوند اپیزودها آمده است. خلاقیتی که قطعا ابعاد ناخود آگاه نیز داشته. هر چند که نشانه‏هایی از آن شیوه همیشگی هم در بطن فیلم وجود دارد: در بخش دوم، پسرک قصه آخر را می‏بینیم که پی پروانه‏هایش می‏دود، یا در بخش سوم، زایران داستان راه، سوار بر مرکب درب و داغانشان عرض صحنه را طی می‏کنند و بارزتر از همه این‏ها، پروانه‏ها هستند که در ارتباط تنگاتنگ با نام اثر و نیز پیوندی محتوایی با مفهوم بلوغ و رشد و تولد دوباره در هر سه اپیزود به گونه‏ای نمود می‏یابند. اما جدای از این رشته‏های پیوند آشنا و تکراری خط پیوند بخش‏ها در روندی منطقی می‏گنجد، به صورتی که نمی‏توان جای اپیزودها را با هم عوض کرد یا مدعی شد که هر قصه با هر فضایی می‏توانست جایگزین داستان‏های انتخابی اثر شود... از دل تحلیل‏های عرفانی است که مایه پیوند سرک می‏کشد: اشاره‏های سرراست و مستقیم به اساطیر و افسانه‏های دینی و مذهبی. آن تندیس‏های سنگی بی سر در اپیزود اول با فضاسازی غریبشان، بیش از هر چیز حال و هوایی اسطوره‏ای به داستان
می‏دهند، سپس در آن بهشت کوچک و سر سبز، میوه انگور در مرکز تأکیدها قرار می‏گیرد، میوه‏ای که بار اسطوره‏ای مذهبی چشم‏گیری دارد... سپس در اپیزود دوم پس از تأکید برسیب‏های درختی، به مثابه آخرین میوه خورده شده در بهشت، حضرت خضر علیه‏السلام به میان می‏آید. پیری که بر سر راه پسر قرار می‏گیرد کاملاً با خضر قصه‏های مذهبی همخوان است. حتما آن حکایت مشهور در خاطرتان هست که خضر علیه‏السلام با موسی علیه‏السلام همسفر می‏شود و پیشِ چشمش کارهای عجیب و به ظاهر شیطانی انجام می‏دهد و در پایان آشکار، می‏شود که این همه، چه نتایج مثبتی به بار داشته‏اند. در این جا نیز پیرمرد، چیزهایی به پسر می‏دهد که در ظاهر مسخره و بی معنا هستند اما در طی سفر معنا پیدا می‏کنند، به اضافه آن که روانداز سبز رنگ نیز پیر را بیش از پیش با خضر سبزپوش و فرخ پی پیوند می‏زند. و سر آخر در اپیزود سوم جدا از اشاره مستقیم به معجزه موسی علیه‏السلام از طریق آیه‏های قرآن حکایتی دیگر از کتاب‏های مقدس بیرون می‏آید و به تصویر می‏نشیند. پسر بر روی آب راه می‏رود درست همچون حضرت عیسی علیه‏السلام ... جدا از این تلمیحات و رشته‏های داستانی و مضمونی، می‏توان خطوط پیوند بخش‏های تولد یک پروانه را در مفاهیمی بدیهی و ساختاری نیز جست و جو کرد: در مفاهیمی همچون زمان و مکان. نگاه کنیم که چگونه مکان بدوی ابتدایی (به صورت بخشی از کوه) در بخش دوم به کوهپایه بدل می‏شود و در اپیزود سوم به جنگل می‏رسد. هرچند که این میان، سکانس‏های انتخابی دو اپیزود دوم و سوم، به اندازه اولی در فضاسازی مؤثر نیستند... زمان هم همچون مکان، سیری پیش‏رونده دارد. در بخش اول همه چیز در یک نیم روز رخ می‏دهد، در اپیزود دوم یک روز کامل می‏گذرد و در سومی ما شاهد توالی چند روز پیاپی هستیم. به معنای عمیق‏تر، همان گونه که مضمون کلی رفته رفته پیش می‏آید و رشد می‏کند، زمان و مکان هم متبلور می‏شوند و وسعت می‏یابند. حتی آدم‏ها نیز در این فرمول قرار می‏گیرند و جواب می‏دهند. در بخش ابتدایی پسری مادرش را از دست می‏دهد، در دومی پسر بی‏مادری تنها با مادربزرگ و پدرش زندگی می‏کند و در سومی پسری در آستانه از دست دادن پدر، ما را تنها می‏گذارد» و ...
در این‏جا مناسب است در ارتباط با اپیزود سوم حکایتی نقل شود که سال‏ها پیش از رادیو شنیده شد، از شهید محراب، حضرت آیت‏اللّه‏ دستغیب ـ آن مرد علم و تقوا که با قلب پاک و با صفایش بسیاری از جوانان را هدایت کرد ـ ایشان می‏فرمود: عالِمی به یک روستا برای تبلیغ رفته بود، هر روز مردم از دور و نزدیک پای منبرش گرد می‏آمدند، در این میان یک نفر روستایی بود که راهش تا مسجد طولانی می‏نمود، چون بین مسجد و خانه او یک رودخانه قرار داشت و این بنده خدا هر روز مجبور بود مسیری طولانی را عبور کند تا به آن پُل برسد و دوباره کلی راه را باید برای رسیدن به مسجد طی کند، در حالی‏که اگر پل این طرف‏تر قرار داشت، می‏توانست مسیر بین خانه و مسجد را در زمان کم‏تری طی نماید و زودتر به مسجد برسد.
خلاصه، یک شب آن آقای عالِم درباره «بسم ‏اللّه‏ الرحمن الرحیم» صحبت می‏کرد و این که انسان اگر این جمله را با اخلاص بگوید چه کارها که با آن آسان نمی‏شود! حتی می‏توان روی آب راه رفت. این بنده خدا با شنیدن این سخن، مثل کسی که به گنجی پر بها دست یافته باشد، پس از پایان سخنان آن آقای عالِم بلند می‏شود، از در مسجد که بیرون می‏رود به جای انتخاب راه طولانیِ پل، مستقیم به طرف رودخانه می‏رود و با گفتن «بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم» قدم بر آب می‏نهد و سلامت به آن طرف رودخانه می‏رسد، این کارِ هر روزه‏اش می‏شود. از طرفی، طبق معمول هر روز یکی از اهالی روستا آن آقای عالِم را به منزل خود می‏برده و پذیرایی می‏کرده، تا این که نوبت به این بنده خدا می‏رسد و با هم برای میهمانی به طرف خانه این شخص حرکت می‏کنند، به رودخانه که می‏رسند، آن مردِ روستایی با گفتنِ «بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم» بر روی آب قدم می‏گذارد و به خیال آن که آن عالم هم با اوست مقداری راه می‏رود، وقتی کنارش را نگاه می‏کند می‏بیند که کسی با او نیست، لاجرم به پشت سر خود نگاهی می‏اندازد و می‏بیند که آن آقای عالم هنوز در اول رودخانه ایستاده، می‏گوید: آقا چرا نمی‏فرمایید؟ و در جواب می‏شنود که: چگونه بر روی آب راه روم؟! مرد روستایی می‏گوید: آقا شما که خودتان فرمودید: اگر کسی با اخلاص «بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم» بگوید می‏تواند حتی از روی آب رد شود. و آن عالِم در پاسخ می‏گوید: بله! اگر کسی با اخلاص بگوید این طوری می‏شود و من آن اخلاص را ندارم! ملاحظه می‏کنید که راهِ دل غیر از راه عقل و علم است. در این جا «پای استدلالیان چوبین بود».
اتفاقا آقای راعی در مورد این سؤال که: چرا در اپیزود سوم به جای معلم قرآن از طلبه‏ای که برای تبلیغ به یک روستایی رفته، استفاده نکردید؟ گفت: «... در خود همین فیلم ابتدا گفته شد که به جای معلم، طلبه‏ای باشد که برای تبلیغ به آن روستا می‏رود و چنین اتفاقی برایش می‏افتد. ولی دیدیم در این صورت بدهکار خواهیم شد. طلبه‏ها تجربه‏های دینی زیادی دارند. پس یا باید می‏گفتیم که وی از اول، همه جور تجربه دینی داشته و یا این که از اول شروع کرده و حالا هم کم کم تجربه می‏کند ولی این شیوه دوم را نمی‏توانستیم پیاده کنیم چون یک نظر خود به خود پیدا شده که کسی نمی‏تواند کوچک‏ترین گناه و اشتباهی به طلبه‏ها نسبت دهد. البته طلبه‏ها می‏توانند در نوشتن فیلم‏نامه‏های دینی از تجربه‏های دینی و رشد و کمال خودشان ایده بگیرند. در هر حال هیچ کس کامل نیست.
باید رفت تا به حد بالاتری رسید. همه در آغاز راهیم و باید به رشد برسیم».
به هر حال برای تقویت سینمای دینی باید مایه گذاشت و این نکته هم قابل توجه است که لزومی ندارد در فیلم دینی حتما قهرمان فیلم نماز بخواند یا یک شخصیت مذهبی را در آن ببینیم، این‏ها هم می‏تواند باشد، امّا آن چه مهم است این که بتوانیم تجلی یک امر غیبی را در همین زندگی روزمره نشان دهیم همین کاری که آقای راعی در اپیزود سوم کرده. مقوله دین را در زندگی اجتماعی مردم جست و جو کرده، به قول یکی از منتقدین: «تولد یک پروانه بدون نمایش هیچ یک از اِلِه‏مان‏هایی که از فیلم‏های موسوم به عرفانی چون «دل نمک» و «باغ سید» و «برهوت» و «بلندهای صفر» و «تابلویی برای عشق» به یاد داریم، بدون این که شمع‏های بی‏شماری در اطراف شخصیت‏ها روشن کند، بدون طوفان‏ها و بادهای تند ناگهانی که خبر از ماورا می‏دهند،
بدون پیرمردهای ریش سفید که دایم از اخلاقیات و حافظ و کاینات حرف می‏زنند و بدون تصاویر مثلاً وهم‏آمیز وضعیت آن‏ها که سعی در نمایش عرفان، صوفی‏گری، سلوک و طی طریق عرفانی داشتند، به شکلی متفاوت و بیش‏تر با تمرکز در درون انسان‏ها و با تکیه بر نشانه‏های ضمنی مکنوناتِ آن‏ها به ارائه دستمایه خود می‏رسد».
نکته دیگر این که در زیبا در آمدن فیلم، نقش فیلم بردار بسیار مهم بوده، نوع کادر بندی‏ها و تصویرسازی‏ها خیلی خوب از آب درآمده. تأکیدها و برجسته‏سازی جزئیاتِ تصویر به غنای فیلم افزوده ـ در اپیزود سوم سایه شمع‏های روشن در حسینیه صورت معلم قرآن را طوری می‏نمایاند که حسّ تردیدِ معلم نسبت به اصالت و عدم اصالت پیشگویی‏اش را به مخاطب منتقل می‏کند. در قسمت‏های دیگر هم معمولاً نیمی از چهره معلم را تاریک‏تر داریم.
البته در همین جا یادآوری این نکته ضروری است که تأکیدها نباید بیش از حدّ باشد اگر به این بلا گرفتار آید (مانند پایان اپیزود دوم که پیرمرد روانداز را از رویش کنار می‏زند و به ما تأکید می‏کند که این همان پیرمردِ میان راه است)، جذابیت کار از میان می‏رود.
و بر عکس اگر اغراق به حداقل برسد و خیلی کم رنگ شود مانند فیلم «رنگ خدا» می‏شود که آقای مجیدی از بس که نگران اغراق بود به دامن قصه رئالیستی افتاد و وجه تمثیلی کارش تحت الشعاع قرار گرفت.
موضوع دیگری که در تولد یک پروانه حضوری چشم‏گیر داشت، شعر و آوازهای آذری بود که ـ با در نظر داشتن مفهوم بلند آن‏ها ـ در هر اپیزودی کارکرد خودش را داشت و به انتقال حسّ به تماشاگر کمک شایانی می‏کرد.
برای رفع خستگی در این جا ذکر نکته‏ای بد نیست: از آقای راعی پرسیده شد که چرا فیلم، ترکی است؟ (و در فضای آذربایجان و آن مناطق اتفاق می‏افتد) ـ در حالی که خود آقای راعی بچه اصفهان هستند! ـ ایشان در پاسخ می‏گوید: فقط یک ترکِ آذری می‏تواند روی آب راه برود! پذیرفتن دنیای عرفان احتیاج به صدق دارد و ترک‏ها صادق‏ترند و این مسائل را به راحتی قبول می‏کنند اما اگر به یک بچه اصفهانی می‏گفتیم روی  آب راه برود می‏گفت: «آقا نمی‏شِد».
سخن پایانی در مورد اپیزود سوم است که معلم در مسیر مکاشفات خود با دو شخصیت ارتباط ویژه‏ای برقرار می‏کند، یکی شاگردش سیدرضاست و دیگری کدخدای ده، که ظاهرا مراحلی را پشت سرگذاشته. کدخدا به معلم (که می‏گوید احساس کرده پروانه است) گوشزد می‏کند که بلبل و پروانه چه فرقی دارند. انگار می‏خواهد بگوید که تو اگر پروانه بودی دم برنمی‏آوردی و مانند پروانه به دور شمع آن قدر می‏گشتی تا می‏سوختی اما این بلبل است که با چهچهه‏اش فریاد می‏زند که من عاشق‏ام. و در واقع پروانه بی‏صدا سیّدرضاست که به مرتبه‏ای رسیده که می‏تواند روی آب راه رود. لذا در پایان اپیزود سوم، معلم به حال خود واقف شده و دیگر شالش را بر روی سر نمی‏افکند (تا اَدای اهل دل و عرفان را درآورد) بلکه روی شانه‏اش می‏اندازد و مانند افراد معمولی به مسیر خود ادامه می‏دهد و ...
 
 

 عکسها، تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

محبت مادرانه معلم


 ﷐

  بسم الله الرحمن الرحیم  


   محبت مادرانه معلم  


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 


http://s9.picofile.com/file/8300809718/MOHAB_BATE_M8DAR8NEYE_MO_AL_LEM_1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8300809942/MOHAB_BATE_M8DAR8NEYE_MO_AL_LEM_2.jpg

http://s9.picofile.com/file/8300810042/MOHAB_BATE_M8DAR8NEYE_MO_AL_LEM_3.jpg

 

  خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته ای!
 پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود، سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، می‌شود ... می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟
 خانم چِن با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟! این ممکن نیست. من طبق جواب‌هایی که در برگۀ امتحانت نوشته‌ای به تو نمره داده‌ام. او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی‌خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
 پسر با صدایی که نشان می‌داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم می‌زند.
 خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک می‌کرد که می‌خواهند بچه‌هایشان بهترین نمره‌ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی‌توانست در برابر بچه‌های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد. اما یک موضوع دیگر هم بود. او می‌دانست که کتک خوردن بچه‌ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی‌کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آن‌ها را از تحصیل بازدارد. نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت می‌کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت. نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود. عاقبت رو به پسرک کرد و گفت: ببین!، این پیشنهادم را قبول می‌کنی یا نه؟ من به ورقه‌ات یک نمره «ارفاق» نمی‌کنم. فقط می‌توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم. تو هم باید در امتحان بعدی دو برابر آن را، یعنی دو نمره، به من پس بدهی. خوب است؟
 پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی دو نمره‌ به شما پس می‌دهم.
 او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت.
 از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس می‌خواند. تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه‌ای داده شد.
 از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف می‌کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می‌شود. زیرا می‌داند که نمره‌ای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغییر داد.

   عکسها، تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 


برچسب ها: محبت، معلم، تدبیر،

کاش میشد یکی از حال ِ دلم عکس میگرفت ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  



   کاش میشد یکی از حال ِ دلم عکس میگرفت ... 


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

تصویر مرتبط
تصویر مرتبط
 
تصویر مرتبط
تصویر مرتبط
 
تصویر مرتبط
نتیجه تصویری برای فقط خدا از دلم خبر داره
 

تو یکی از روستاهای اطراف ما، شخصی در حال نماز خوندن بوده_فرض کنید سی و چند سال قبل- در کنارش کودکی بازی می کرد . طفل بازیگوش به حوض آب سقوط کرده و نماز گزار محترم بجای این که نمازش را قطع کنه و بچه را نجات بده حین نماز و با صدای بلند میگه : الله اکبر ...الله اکبر... شاید یکی بشنوه و کودک معصوم را از آب بیرون بیاره ..
کسی نشنفت و کودک از دست رفت.
راوی این واقعه می گفت : ای کاش می شد مغز آدمی زاده را باز کرد ، شکافت و فعل و انفعالات درون این چنین مغزی را کنکاش کرد ،ودید چه در این سر می گذره وقتی با رویدادی اینگونه روبرو می شه ..
- همون حدود سی سال پیش ، ماه های پایانی جنگ بود . من بواسطه انگی سیاسی از ناحیه خدا نشناسی ،از سپاه اخراج شده بودم . از جبهه نیز بعنوان نیروی کادر محترمانه بیرون رفته بودم .
هنوز دلم با رزمندگان و حال و هوای سنگر ها بود . به صورت آزاد و غیر رسمی رفته بودم غرب کشور، مشغول خدمتی در پشت جبهه بودم . جایی که تا آرمان من که خط مقدم بود فاصله ها داشت . اما باز هم جبهه بود و خدمت.
در همان روزها که قرار بود فرزند سومم بدنیا بیاید و... کمی قبل از موقع با تلفن یکی از دوستان خبر شدم همسرم زایمان کرده و پسرم به دنیا آمده ...در خانه پولی نمانده بود . به همان دوست گفتم پنج هزار تومان از خودش در منزل ببرد برای هزینه های خانه..و آنقدر ذهن وفکرم درگیر جنگ و حواشی آن و عملیات های پی در پی عراق و از دست دادن سرزمین های فتح شده بود که اصلاَ فکر نمی کردم یک زن با دو بچه خردسال و یک نوزاد و آن همه مشکلات چگونه درگیر است .
در حالی که بود و نبود یکی مثل من در جریان جنگ شاید هیچ اثری نداشت.
- دیروز  نوه ام به دنیا آمد . فرزند همان پسر عزیزم که پانزده روز بعد از تولدش تونستم به شهرضا بیام و ببینمش . از همون لحظه اولی  که مادر و پدر این نوزاد فهمیدند قراره بچه دار بشوند تا دیروز که بسلامتی نوزادشان به دنیا آمد نه تنها مادرمهربان و عزیزش ، بلکه پابپا و حتی بیشتر از مادر این پسرم بود که در تمام مراحل با توجه و اهتمام کامل به قضیه بدنیا آمدن بچه اش  چه از لحاظ مادی و بیشتر از منظر معنوی و روحی همراه خانمش بود.

-وقتی در بیمارستان با جمع خانواده منتظر اعلام تولد بودیم و پرستار بدنیا آمدن نوزاد را نوید داد،اشکم سرازیر شد .

یاد تولد همین پسر افتادم و لحظات سختی که مادرش بدون حضور من گذراند...

چه کردیم ما با خانواده هایمان.

چه کردیم با همسرانی که کودک در بغل انتظار کشیدند.

و در همان زمان آقازاده ها در چه وضعیتی بودند و چه نقشه ها برای بهره برداری از جنگ و مملکت و ...در سر داشتند.

ای کاش می شد مغز خودم را در آن زمان بررسی و کندو کاو می کردم .

چی تو سرم بود ؟!!

« با تشکر از وبلاگ عبدالرسول امیری »

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

خسته نباشید! ...



﷐  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

        خسته نباشید! ...       

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

خلاصه ی داستان: ماریا و رومن، زن و شوهر توریستی هستند که برای اقامتی کوتاه مدت در کرمان ساکن می شوند. ماریا از پنج سالگی از ایران خارج شده و حالا بعد از اینهمه سال، خاطرات کم رنگی از سرزمین مادری اش دارد. او که فرزندش مُرده و در این قضیه رومن را مقصر می داند، هدف از این مسافرت که به اصرار رومن صورت گرفته را فراموش کردنِ مرگِ فرزند قلمداد می کند اما بعداً متوجه می شود اصرارِ رومن برای مسافرت به ایران، دیدار از منطقه ی کویری کلوت کرمان است. به رقم مخالفت اولیه، ماریا حاضر به مسافرت می شود و همراهانِ دیگر این سفر، لیدر گروه مرتضی و راننده ی ون، حسین هستند …

یادداشت: در قسمتی از فیلم، جایی که رومن و ماریا و مرتضی و حسین در خانه ی خاله، ساکن می شوند و چند تن از اهالی روستا هم به آن ها می پیوندند، می بینیم که رومن با سازدهنی، آهنگی غربی می زند و کدخدای ده، بدون توجه به ناهمگون بودنِ این ساز با آوازهای محلی، می خواند و چه خوب هم می خواند. این ترکیب ناهمگون، در کنار هم، اتفاقاً اصلاً هم آزاردهنده به نظر نمی رسند. حکایت فیلم، حکایت همین آدم های به ظاهر ناهمگونی ست که در عین حالی که زبان یکدیگر را نمی فهمند، اما در خیلی چیزهای دیگر، مثل گذشته شان، مثل حکایت های تلخ و شیرین زندگی شان و مثل خیلی چیزهای دیگر، با هم اشتراک دارند. آنها در کنار هم است که یکدیگر را کامل می کنند و الگوی سفر، در اینجا سفری بیرونی، سفری به دل کویر، است که این آدم ها را کم کم، پله پله تغییر می دهد و به هم نزدیک تر می کند. فیلم از تفاوت روحیات و عادات و خلقیاتِ آدم هایی می گوید که در فرهنگ های متفاوتی رشد کرده اند؛ اینکه مرتضی، به تیم فوتبال اسپانیا تعصب نشان می دهد در حالیکه رومن چندان مقید به یک کشور و یک دیدگاه نیست و حتی تعصب چندانی روی سرزمین مادری اش ندارد و خیلی راحت با این قضایا برخورد می کند، اینکه یک جا یکی از کارکنان هتل به ماریا خسته نباشید می گوید و ماریا با تعجب می پرسد: چرا باید خسته باشم؟، این ها همان تفاوت های فرهنگی ست که در طول روایت، شاهدش هستیم تا ببینیم هر چند این تفاوت ها وجود دارد اما در نهایت همگی انسان هستیم با تمامِ مختصات یک انسان. با تمام رویاها و حسرت ها و کمبودهای یک انسان. آدم های داستان هر چند همدیگر را نمی فهمند اما بالاخره با هم کنار می آیند. قابل توجه ترین و بامزه ترین نمودِ این جمله، سکانسی ست که در دلِ قنات ها اتفاق می افتد. جایی که پیرمردِ مقنیِ بامزه ی داستان و رومن، در حالیکه حتی یک کلمه از حرف های یکدیگر را هم متوجه نمی شوند، اما در طول مسیر طولانی شان، همینطور با هم حرف می زنند و درد دل می کنند و گاه حتی به شکلی اتفاقی، حرف هایشان انگار در راستای جواب به یکدیگر از آب در می آید.

فیلم نامه در مسیر درستی که طی می کند، موفق می شود تعادل خوب و ظریفی بین داستان هایی که برای آدم هایش انتخاب کرده، بوجود بیاورد و در نهایت این آدم ها و حکایتشان را در مضمون کلی اثر به ثمر بنشاند و نتیجه بگیرد. ماریا و رومن، مشکلی با هم دارند که در طولِ سفر، با اطلاعات دهی قطره چکانی فیلم نامه، به آن پی می بریم، اینکه چرا ماریا اینقدر تلخ است و چرا اینقدر مخالف با این سفرِ به ظاهر تفریحی. در طی مسیر، از ماریای تلخ و عبوس و همیشه ناراضی، کم کم به ماریای جدیدی می رسیم که آغاز تحولش، استفاده از یکی دو واژه ی فارسی ست که از همان زمان بچگی به یادش مانده و کم کم با افزوده شدن بر دایره ی واژگان فارسی اش، این تحول هم بیشتر و بیشتر می شود تا جایی که حتی قصد طلاق از رومن را به دست فراموشی می سپارد، هر چند نشان دادن این تغییر با راندنِ بی محابای ماشین در مسیری خطرناک و آن سرخوشیِ کودکانه کمی اغراق آمیز باشد. مرتضی، لیدر گروه هم در طی این سفر، با عاشق شدن است که به تحول می رسد، هر چند این داستانک، کم اثرترین و سطحی ترین رابطه ی شکل گرفته بین آدم های داستان باشد. حسین، دوستِ راننده ی مرتضی هم با دیدار از خاله اش، خاله ای که حکم مادر را برایش دارد، آنهم بعد از چند سال، به تحولی درونی می رسد و با یاد کردن از گذشته، پیوند قلبی محکمتری با خاله برقرار می کند.

سفری در دلِ کویر ...

سفری در دلِ کویر …


برچسب ها: خسته نباشید

ای امید مایوسان وصل

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  



   ای امید مایوسان وصل 

 
http://s9.picofile.com/file/8300547018/MAHWE_TAM8SHAA_1.jpg
 
http://s8.picofile.com/file/8300547376/LEQ8YE_DUST_MOST8QE_1.jpg
 
http://s8.picofile.com/file/8300547692/DOAA_ED_DEAA_1.jpg
 
http://s9.picofile.com/file/8300548350/QEFLAT_AZ_XOD_1.jpg
 
http://s9.picofile.com/file/8300548518/WASLE_J8N8N_1.jpg
 
   ‌جمله عالم گر بگردی همچو من دیوانه نیست 
 چون منِ مفتونِ عاشق ، مست آن دردانه نیست 

 رند و شیدا جمله بسیاری در این پیچ و خم است 
 لیک چون من کارشان با شانه و دندانه نیست 

 این که میگویم سرَم را میدهم در راه دوست 
 میدهم ، میدانی ای مَه ، یاوهُ مستانه نیست 

 خانمان بر ره نمودم ، بلکه از ره بگذری 
 وای کین وامانده ات را جز رَهَت کاشانه نیست 

 تا که میگردی چو ماه اندر شب ظلمانی ام 
 دستِ خود در آسمان بردن مرا افسانه نیست 

 هر چه میخواهم نگویم وصف تو با این قلم 
 بس که میرقصد به دستم ،شعرم آگاهانه نیست 

 آه از کژ راهی چرخ فلک در کار ما 
 گویی از تیره دلی با خصم ما بیگانه نیست 

 گر که تیر ناوک اندازی ، زره سازم ز صبر 
 چون که پرٌ ان تیغ چشمت ، مقصدش مردانه نیست 

 در خیالم ، آه ای امید مایوسان وصل 
 جام در کف آمدی ، رویای من میخانه نیست 

 مرشدی باید بگیرد دست این شاگرد خام 
 خام دیدم ، پخته دیدم ، هیچکس فرزانه نیست 

 در خرابستان خراب افتاده ام ، از بخت کج 
 یا که جانان می ندارد ، یا که می جانانه نیست 
 
 «آرمان ایزدی»

تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

با قضاوتهای عجولانه آب به آسیاب دشمن نمیریزیم؟! ...



 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 با قضاوتهای عجولانه آب به آسیاب دشمن نمیریزیم؟! ...  


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

  آفتاب یزد -گروه سیاسی: انتشار اسناد مربوط به کودتای 28 مرداد 1332 توسط دولت آمریکا، به غبارروبی از روی یک دعوای تاریخی که گرد زمان بر روی آن نشسته بود، پرداخته است. جدالی 64 ساله که هرازگاهی زنده می‌شود و آتشی میان ملی گرایان و فدائیان اسلام به راه می‌اندازد و پس از چندی همچون سایر بزنگاه‌های تاریخی آتش آن فروکش می‌کند و به خاموشی می‌گراید.
این کتاب دربرگیرنده اسناد عملیات سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق است و به تشریح حوادث پیش و پس از کودتا پرداخته است.
آنچه در این میان اهمیت یافته، اذعان آمریکا به دخالت این کشور و همچنین بریتانیا در فرآیند شکل‌گیری کودتاست؛ اعترافی که به گمان بسیاری تازگی ندارد و پیش‌تر هم تاریخ نگاران به مداخله این دو کشور در جریان حوادث 28 مرداد گواهی داده بودند. اما با تورق صفحات کتابِ اسنادی که وزارت خارجه آمریکا منتشر ساخته، به واقعه‌ای برمی‌خوریم که در تقویم تاریخ مبنای درگیری طرفداران آیت الله کاشانی و حامیان دکتر مصدق بوده است. آیت الله کاشانی که سه سال پیش از شکل گیری کودتا، هم رزم و همراه دکتر مصدق، برای ملی شدن نفت کوشیده بود، پس از به ثمر نشستن تلاش هایشان و ملی شدن صنعت نفت ایران راه خود را از دکتر مصدق جدا ساخت. گویی که میان او و مصدق که به تازگی ردای نخست وزیری را به تن کرده بود، رخنه‌ای ایجاد شده بود که در گذر روزها ژرفای آن فزونی یافت و به شکافی عمیق تبدیل شد. همین اختلاف موجب خوانش‌های متفاوتی از تاریخ شد و هرکسی از دریچه نگاه خود به واقعه 28 مرداد 1332 می‌نگریست. حامیان آیت الله کاشانی که به گروه «فدائیان اسلام» تعلق داشتند وقوع کودتا در آن روز را به کل رد می کنند و نخست وزیر وقت را دوستدار آمریکا و مجری سیاست های انگلستان می پندارند. در حالی که ملی گرایان یعنی موافقان دکتر مصدق از دیدارهای دوجانبه آیت الله کاشانی و جانشین مصدق» خبر می دهند و ادعا دارند که آیت الله کاشانی در وقوع کودتا علیه دولت دکتر مصدق دست داشته است.(!)
حال انتشار اسناد کودتای 28 مرداد 32 توسط وزارت خارجه آمریکا و بیان این نکته که کاشانی در کودتا نقش داشته، آتش خاموش شده درگیری‌ها میان هواداران مصدق و کاشانی را برافروخته و بر آن دامن زده است. تا جایی که سایر مطالب مندرج در این کتاب مسکوت باقی مانده و سخنی از آن گفته نمی‌شود. بیان دخالت کاشانی در واقعه کودتای 28 مرداد، واکنش برخی کنشگران سیاسی کشور را هم به همراه داشته است تا جایی که عبدالله رمضان زاده، سخنگوی دولت اصلاحات در توئیتی چنین نوشته است: «حال که اسناد همراهی کاشانی با کودتای آمریکایی افشا شده، نام خیابان آیت الله کاشانی را تغییر دهید!» اما از دیگر سو ، محمد کاشانی پسر آیت الله کاشانی این اسناد را دروغین می‌داند و بر این باور است که: ...
 28 مرداد، کودتا نشده است
خسرو معتضد، پژوهشگر تاریخ و از حامیان آیت الله کاشانی در پاسخ به این سوال آیا می‌توان به ادعای دخالت کاشانی در کودتای 28 مرداد که در اسناد وزارت خارجه آمریکا درج شده است، استناد کرد، به خبرنگار «آفتاب یزد» گفت: من به هیچ وجه دخالت آیت‌الله کاشانی در جریان مجادلات 28 مرداد را صحیح نمی‌دانم. برخی دوستان اصلاح طلب مثل آقای عبدالله رمضان زاده سخنگوی دولت اصلاحات گفته‌اند براساس اسناد وزارت خارجه آمریکا باید اسم آیت‌الله کاشانی را از روی یکی از خیابان‌های تهران حذف کنیم. اصلا برخی نام کودتای نظامی را بر وقایع 28 مرداد می‌نهند. بیایید تاریخ را به درستی مرور کنیم. اگر ارتش در 28 مرداد 32 کودتا کرده بود، پس آقای طیب چه کاره بود؟ آن 7 الی 8 هزار نفری که از جنوب شهر تهران حرکت کرده بودند به سمت مرکز شامل چه کسانی بودند؟ اصلاً واژه کودتا یعنی چه؟ «کو-دِ-تا» یعنی حرکت نظامی به منظور براندازی حکومت.
**
مردم کاشانی را دوست داشتند
وی افزود: مرحوم دکتر مصدق مردی پاکدامن و وطن‌پرست و بسیار شریف بود. یکی از علل مغضوبیت من این است که در رادیو و تلویزیون تمام وقایع پیرامون مصدق را بازگو کرده‌ام.
مصدق شخصی بود که حتی از دولت در دوران نخست وزیری‌اش حقوق هم دریافت نمی‌کرد. آیت‌اله کاشانی هم فردی مورد علاقه و وثوق مردم بود و ملی شدن نفت هم اگر انجام شد، با کمک آیت‌الله کاشانی بود. بنده هیچ نسبت خانوادگی و سمپاتی نسبت به آقای کاشانی ندارم، من فقط آینه تاریخ هستم. آیت الله کاشانی ملی کردن نفت را به جایی رساند که تمام توده‌های مردم در سراسر ایران حامی‌اش شدند. او در آن زمان فتوایی داد مبنی بر اینکه اگر ارتش انگلستان که 11 رزم ناو به شط‌العرب و اروند رود فرستاده بود، یک نیرو پیاده کند، خون‌شان مهدورالدم است و هریک از مسلمانان و ایرانیان اگر یک انگلیسی را بکشد، درب بهشت بر رویش باز خواهد شد. این فتوایش بر روی مردم ایران اثر بسیار مثبتی گذاشت.
این پژوهشگر تاریخ اضافه کرد: دولت انگلستان یک نخست وزیر معقول و منطقی به نام کلمنت اتلی (ClemenAttlee) داشت که چون خودش از حزب کارگر بود و صنایع و زغال سنگ و راه آهن و طب انگلستان را داخلی کرده بود، کوتاه آمد و علیرغم خواست
امانوئل شین ول (Emanue- Shinwell) که گفته بود گرفتن ایران مثل آب خوردن است و آبادان را بمب باران می‌کنیم و نمی‌گذاریم صنعت بخوابد اما اراده محکم مردم ایران که دارای دو رهبر بود یکی دکتر مصدق و دیگری آیت الله کاشانی مانع عملی شدن تهدیدات شین ول شد.
***
 کاشانی دست شاه را نبوسید
معتضد درخصوص ملاقات شاه و کاشانی اظهار داشت: گازیوروفسکی کتابی را در خصوص کودتای 28مرداد نوشته بود مبنی بر اینکه شاه و زاهدی به ملاقات آیت الله کاشانی رفتند و دست او را بوسیدند. من این موضوع را رد کردم چون هیچ وقت آیت‌الله کاشانی ملاقاتی با شاه نداشت. آن برهه همزمان با شکست معنوی و مالی ایران بود. شکست معنوی ایران یعنی اختلاف افتادن میان رهبران نهضت ملی شدن صنعت نفت. بنابراین دولت ایران در یک وضعیت ورشکستگی بود و حزب توده به شدت فعالیت می‌کرد و دولت با تحریکات شاه و خانواده سلطنتی مواجه بود.
این پژوهشگر تاریخ ادامه داد:
شاه در آن زمان می‌گوید که من می‌ترسم مصدق را برکنار کنم. اگر او را برکنار کنم نه تنها مردم شورش می‌کنند که حتی فکر می‌کنم انگستان برنامه تقسیم ایران را با شوروی در سر می‌پروراند. باید بازگشت به سال 31 و شکست نفتی ایران را مشاهده کرد. ما در آن سال یک کشتی (نفت) نتوانستیم صادر کنیم، جمع کل صادراتی که ایتالیایی‌ها و ژاپنی‌ها از ما بردند من فکر نمی‌کنم به 500هزار تن برسد در حالی که قبل از ملی شدن نفت 32میلیون تن دولت انگلستان صادر می‌کرد.
**اسنادی غیر قابل استناد
وی خاطرنشان کرد: این اسناد آمریکا قابل استناد نیستند.
آمریکا از ما زخم خورده است که تهمت همکاری آیت‌الله کاشانی با آمریکا را می‌زند. من حاضرم با فردی چون صادق زیباکلام در این خصوص به مناظره بپردازم. اینکه ما بگوییم در کودتای 28مرداد آیت‌الله کاشانی نقش داشته، از کجا آمده است. در آن زمان 75هزار تومان آمریکایی‌ها به آقای احمد آرامش دادند که گفته شد آرامش قرار بوده این پول را به آیت الله کاشانی بدهد .در آمریکا از این صحبت‌ها زیاد می‌شود. این صحبت‌ها دسیسه آمریکایی‌هاست. واقعیت را باید بیان کرد. کاشانی کسی نبود که بخواهد با SIA همکاری کند.
معتضد افزود: آن آقای آرامش که گفتم وزیر تبلیغات در زمان قوام السلطنه بوده و با انگلیسی‌ها ارتباط داشته، کتابی نوشت به نام 7 سال در زندان آریامهر او وزیر کار دولت بود اما بعدا مغضوب و کشته شد. او با شاه مخالف بود. در این کتاب به عنوان یکی از عاملین 28 مرداد، جریان را توضیح داده است. 10 هزار دلار به او دادند تا بین مخالفان مصدق توزیع کند. که او نمی‌توانست با این 10 هزار دلار کودتا کند.
**
کاشانی با مصدق زاویه داشت
این پژوهشگر تاریخ با بیان اینکه افرادی که از مناطق جنوبی شهر جمع آوری شدند رهبرشان مرد بارفروش مسلمانی بود به نام طیب، عنوان کرد: علت این تجمع هم مبارزه با کمونیسم بود. حزب توده آن چنان به ایجاد ناراحتی پرداخته بود که در آن زمان خبرنگار نیویورک تایمز نوشته بود ایران به زودی کمونیست می‌شود.
اصلاً تصورش هم در ذهن نمی‌گنجد که آیت‌الله کاشانی با آن شیخوخیت و روحانیت و مبارزه با انگلستان و تبعیدش از عراق بیاید با آمریکا همکاری کند. هر کسی برای آمریکا کارکرد به مقام رسید؛ کاشانی به چه مقامی رسید؟ او تا آخر عمر مهجور بود و یک مسجدی داشت در خیابان پامنار همراه با خانواده پر اولاد، همراه با چندین زن. اگر غرب‌گرا بود که زندانی‌اش نمی‌کردند. او بعد از جنگ جهانی و اشغال ایران دو سال در زندان اراک بود خیلی هم آزار و اذیتش کردند. بله، آیت‌الله کاشانی با مصدق زاویه گرفته بود این چیز جدیدی نیست. در کشور ما در بعد از انقلاب خیلی از آقایانی که با هم همکاری می‌کردند از هم جدا شدند، طبیعی است افراد تغییر می‌کنند. این اسناد از سوی وزارت خارجه در این زمان منتشر شده است تا تفرقه بیشتری ایجاد کند.
**
تاریخ زیباکلام ضعیف است
او در خصوص اینکه صادق زیباکلام در گفت‌وگو با آفتاب یزد گفته است که آیت‌الله کاشانی هیچ گاه علیه سرنگونی دولت مصدق صحبتی نکرد و واکنشی از خود نشان نداد، اظهار داشت:آقای زیباکلام بگوید چه میزان تاریخ می‌داند؟ اصلاً از جانب من منتشر کنید که خسرو معتضد گفت تاریخ صادق زیباکلام ضعیف است، برخلاف قوی بودنش در علوم سیاسی باید به شما بگویم که اتفاقا آیت‌الله کاشانی نمی‌خواست حکومت مصدق ساقط شود. برای اینکه حکومت مصدق کاشانی را به آن عظمت رسانده بود. کاشانی یک سفر به حج رفت و مورد احترام تمام دنیا قرار گرفت.
**
مصدق می خواست ایران سوئیس شود
معتضد خاطرنشان کرد: ولی مشکل آن بود که مصدق معتقد بود ایران باید مثل سوئیس شود. آزادی کامل باید برای مطبوعات فراهم شود. فکر کن تو همه کاره انقلاب هستی بعد طبق آزادی‌هایی که مصدق ایجاد کرده روزنامه‌ای عکس‌ات را بزند و بگوید «صیغه‌داران فرمانده». روزنامه نگارانی بودند که توهین می‌کردند به روحانیت، به اسلام. او را سیدابوالقاسم کاشی می‌خواندند برای تمسخرش. کاشانی کسی نبود که خودش را به آمریکایی‌ها بفروشد.
بنابراین سقوط مصدق به هیچ عنوان به نفع کاشانی نبود. منتها دکتر مصدق شخصیتی بود که به آمریکا نظر حسن داشت وقتی هم به آمریکا می‌رود طبق کتاب ناصر قشقایی «خاطرات طوفان» می‌گوید که من وقتی به آمریکا رفتم تازه فهمیدم این آمریکا آن آمریکایی نیست که من فکر می‌کردم. آمریکا یکی از ایالات انگلستان است. من فهمیدم که آمریکا نوکر انگلستان است. دولت آمریکا 45 میلیون دلار به دولت مصدق داد.
**
آزادی حزب توده به ضرر مصدق شد
معتضد افزود:
کاشانی در 1340 وصیتی کرده بود خطاب به شاه. به او گفت که در حال از دست دادن سلطنت هستی. آنقدر اطرافیانت دزد و فاسد و آدم‌های عجیب و غریب هستند و مردم گرسنه و بیچاره، همه چیز را ازچشم شما می‌بینند. من به عنوان یک روحانی مملکت به شما نصیحت می‌کنم که روش‌ات را تغییر دهی. چه کسی می‌تواند آنقدر شجاعانه شاه را نصیحت کند؟ چه کسی می‌تواند با این الفاظ فرمانروای مملکت را خطاب کند؟ بعد می‌گوییم کاشانی با شاه بوده است؟ من با پسر آیت‌الله کاشانی مشکل دارم و جزو مریدان او نیستم.
وی اضافه کرد:
طیب و 14-13 نفر از بارفروشان به دلیل نفرت از حزب توده کودتا کردند. اگر حزب توده نبود 28 مردادی رخ نمی‌داد. واژه کودتا را با احتیاط به کار ببرید به آن بگویید قائله کودتا برای آنکه از ساعت 6 بعدازظهر از طرف جنوب شهر شروع شد. مصدق از ساعت 4 بعدازظهر با هندرسون سفیر آمریکا در تهران ملاقات کرد. او به نخست وزیر گفت که آقای مصدق ما تو را دیگر به عنوان نخست وزیر نمی‌شناسیم. در آن زمان محافلی که مخالف مصدق بودند در روزشنبه، 5 روز پیش از کودتا می‌نویسند که کاشانی را نگاه کنید مصدق او را از مجلس بیرون کرده است، درب مجلس را بسته است. این اتفاق نارضایتی تهرانی‌ها را بر می‌انگیزد.
فرمان آزادی حزب توده هم به ضرر مصدق می‌شود. در آن زمان مصدق از مجلس اختیاراتی گرفته بود که برای هر کاری خودش تصمیم می‌گرفت و امضا می‌کرد. رفقایش هم از دورش پراکنده شده بودند. مصدق بسیار انسان پاکی بود. اما قدرت آمریکا و انگلیس را نمی‌شناخت و فکر می‌کرد این دو کشور از هم جدا هستند.
**
کاشانی جدی‌ترین مخالف مصدق
صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران هم در اینکه اسناد تازه منتشر شده آمریکا فاقد تازگی است، با معتضد اتفاق نظر دارد. او نیز در پاسخ به این سوال که آیا می توان به ادعای دخالت کاشانی در کودتای 28 مرداد که در اسناد وزارت خارجه آمریکا درج شده است، استناد کرد، به خبرنگار «آفتاب یزد» گفت: مطالب مندرج در این اسناد به هیچ‌وجه مطلب تازه‌ای به ما نمی‌دهد. اینگونه نیست که معلومات ما در نتیجه این اسناد افزایش یابد.
وی افزود: مرحوم آیت‌الله کاشانی در ابتدای ملی شدن نفت به شدت از دکتر مصدق حمایت می‌کرد و یکی از اصلی‌ترین پشتیبانان دکتر مصدق بود، وقتی در اردیبهشت 1330 دکتر مصدق دولت خود را تشکیل داد؛ یعنی یک سال پس از ملی شدن نفت. منتهی بنا به دلایل پیچیده‌ای،
روابط میان آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق به تدریج سرد شد و اطرافیان هر دو طرف هم در بدتر شدن روابط نقش زیادی داشتند آنچنان روابط میان دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی تلخ و تیره و سرد شد که مرحوم آیت‌الله کاشانی که در ابتدا مدافع دکتر مصدق بود عملا شد یکی از جدی‌ترین مخالفین مصدق.
**
تلاشی برای جلوگیری از کودتا نکرد
این استاد علوم سیاسی ادامه داد:
مرحوم آیت‌الله کاشانی آنچنان بغض از دکتر مصدق به دل گرفته بود که وقتی دید کودتا درحال اتفاق افتادن است هیچ تلاشی نکرد تا جلوی کودتا را بگیرد.
آیت‌الله کاشانی مثل بسیاری دیگر نگرانی پیدا کرده بود از اینکه حزب توده در حال سوءاستفاده از تداوم دولت دکتر مصدق است و قدرتش به صورت مرتب افزایش می‌یابد. نکته بعدی که اسباب پریشانی خاطر آیت‌الله کاشانی شده بود این بود که احساس می‌کرد نفت، دچار بن‌بست شده است و اختلافات با انگلستان حل نخواهد شد و مصدق بیشتر از دو سال است که زمام امور را به دست دارد ولی هیچ نوری در انتهای تونل مشاهده نمی‌شود.
دولت مصدق را متهم به خیانت کرد
زیباکلام خاطرنشان کرد: مجموعه این مسائل موجب شد تا آیت‌الله کاشانی عملاً حاضر شود تا هیچ تلاشی در جهت سرنگونی کودتا نکند و عملاً می‌توان گفت که با سکوتش حتی حمایت و همراهی هم با کودتاچیان کرد. این مسائل بارها در تاریخ گفته شده است؛ اینکه آیت‌الله کاشانی در اختلافاتش با مصدق به نقطه‌ای رسیده بود که حاضر بوده حتی دولت مصدق توسط آمریکایی‌ها سرنگون شود، چیزی نیست که ما امروز پس از 64سال فهمیده باشیم. در همان زمان آیت‌الله کاشانی فردای کودتا در مصاحبه‌ای دکتر مصدق را متهم به خیانت کرد و گفت که سزای مصدق اعدام است و پس از کودتا هم هیچ حمایتی از او و در کلامی، کودتای 28 مرداد را محکوم نکرد.
وی عنوان کرد:
بغض مرحوم آیت الله کاشانی از مرحوم دکتر مصدق و دولت ملی اینقدر زیاد شده بود که خیلی راحت دستش را در دست جانشین او گذاشت. آیت الله کاشانی می دید و اتفاقا خیلی خوب می دانست دارد چه اتفاقی می افتد منتها نفرتش آنقدر نسبت به مصدق زیاد بود که حاضر بود دولت ملی سقوط کند.
این استاد دانشگاه ادامه داد: آن زمان وضع اقتصادی کشور هم خوب نبود بحران داشتیم، نفت صادر نمی‌شد، انگلیسی ها قرص و محکم جلوی صادرات نفت را گرفته بودند و حزب توده نیز روز به روز قدرت بیشتری پیدا می کرد؛ در یک جمله، کشور در بستری از هرج و مرج فرو رفته بود. دکتر مصدق اعلامیه داد که اینقدر تظاهرات نشود.
وی عنوان کرد: این مطالبی که توسط اسناد آمریکا بیان می‌شود، تازگی ندارد. منتهی در تاریخ، نهضت ملی شدن صنعت نفت را طی 37 و 38سال گذشته آن طور که واقعا اتفاق افتاده است، ندیده‌اند. فدائیان اسلام و به خصوص آیت‌الله کاشانی را به شدت بالا برده‌اند و جبهه ملی و ملی‌گرایان و دکتر مصدق را پایین برده‌اند. حتی برخی از دلواپسان، دکتر مصدق را فراماسون و متحد آمریکا و انگلیس نامیده‌اند. بغض و نفرتی که برخی‌ها از دکتر مصدق دارند، باعث شده بود که این واقعیت‌های کودتای 28 مرداد خیلی مطرح نشود وگرنه اگر کسی خیلی علاقه‌مند به تحقیق پیرامون این مسائل بود، به مطالب موجود در اسناد آمریکا خیلی زودتر پی می‌برد.
**
کاشانی فقط سقوط مصدق را می‌خواست!
این استاد دانشگاه در خصوص اینکه گفته می‌شود آیت‌الله کاشانی با مقامات آمریکایی ارتباط داشته، عنوان کرد: کودتا را آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها طراحی کردند اما نه انگلیسی‌ها و نه آمریکایی‌ها یک سرباز و غیرنظامی را حتی یک تن وارد ایران نکردند تا کودتا شکل بگیرد. طراحی کودتا با آنها بوده ولی نه یک فرد نظامی و نه یک تن غیرنظامی را نه انگلیسی‌ها و نه آمریکایی‌ها وارد ایران نکردند، چرا؟ برای آنکه به اندازه کافی نیرو در ایران حضور داشت که به همکاری با آنها می‌پرداختند و علیه مصدق بودند. بنابراین نیازی نبود که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها افرادی را وارد ایران کنند. اینکه مثلا آیت‌الله کاشانی با سفارت آمریکا همکاری داشته خیلی اهمیتی ندارد.(!) آنچه حائز اهمیت می‌نماید آن است که آیت‌الله در مخالفتش با دکتر مصدق ترجیح می‌داده که مصدق سقوط کند، بنابراین وقتی مخالفتش به چنین مرحله‌ای با مصدق می‌رسد دیگر ارتباطاتش با زاهدی و آمریکا از اهمیت خارج است. او حتی یک کلمه در جهت تقبیح کودتا سخن نگفته است. (!)
 
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 



پشت پرده تبلیغات پدیده شاندیز


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

   پشت پرده تبلیغات پدیده شاندیز    

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 


 «پدیده شاندیز» موضوعی بود که برای چندمین بار وزیر کشور را به مجلس کشاند تا این بار پاسخگوی سوال‌های نادرقاضی‌پور باشد. به گفته رحمانی فضلی، این پرونده مختومه است و به استانداری خراسان اجازه داده شده تا در یک انتخاب قانونی، مدیریت پروژه را به سهامداران واگذار کند.
به گزارش خبرآنلاین،‌ وزیر کشور به منظور پاسخ به سئوال نادر قاضی‎پور در مورد مشکلات شرکت پدیده در جلسه علنی امروز مجلس حاضر شد.
عبدالرضا رحمانی‎ فضلی در ابتدای صحبت هایش به روند بررسی پرونده «پدیده شاندیز» پرداخت و گفت: این پروژه از سال 88 در قالب یک شرکت ایجاد می‎شود اما از همان اول عمده اقداماتش خلاف قوانین بود. نهایتا قوه قضائیه در استان خراسان دستور توقف این پروژه را صادر کرد.‌ 30 درصد سهام این شرکت به حدود 136 هزار نفر فروخته شد که 500 هزار نفر با خانواده هایشان عضو این پروژه بودند.
او ادامه داد:
فروش سهام به مردم خلاف بوده و مجوزهای ساخت و ساز که حدود 380 هزار متر مربع بود،‌ نهایتا به یک میلیون مترمربع زیر ساخت و ساز ختم شده بود. متاسفانه ساخت و سازها‌ در مسیر حریم رودخانه بود.
 وزیر کشور، موضوعاتی همچون «بدهی های این شرکت به سازمان مالیاتی و سازمان تأمین اجتماعی» را به عنوان بخشی از مشکلات این پروژه معرفی کرد و گفت: عدم شفافیت صورت‎های مالی به گونه ای پیش رفت که اجازه ادامه فعالیت قانونی سلب شد و دادگستری خراسان رضوی دستور توقف آن را صادر کرد.
 رحمانی فضلی در مورد شروع دور جدید تبلیغات این پروژه در تلویزیون به خصوص هنگامی که در ابتدای پخش مناظره‌های زنده تلویزیونی روی آنتن می‌رفت، گفت: تبلیغاتی که برای فروش سهام انجام می شد، غیرقانونی بود. چون شرکت کارهایش به صورت قانونی نبود اما اکنون دستور پخش تبلیغات قانونی را از طریق شورای امنیت صادر کردیم و این تبلیغات از تلویزیون پخش می شود.
 او افزود: ما جلسات متعددی در وزارت کشور برای هماهنگی گذاشتیم و بیش از 13 مورد رئیس جمهور در این مورد دستور دادند و نهایت گفتیم که دبیرخانه این را بررسی کند. دبیرخانه اما امر هماهنگی را برعهده وزارت کشور گذاشت،‌ در واقع این موضوع ابتدا به وزارت کشور ربط نداشت و برای انجام هماهنگی به وزارت کشور و شورای امنیت سپرده شد.
 رحمانی فضلی با بیان این نکته که «ابتدا مسائل مالی این شرکت را حسابرسی کردیم»، گفت:
ما به موضوع تقسیط بدهی ها و بحث بخشودگی پرداختیم. تعیین تکلیف زمین تصرفی 30 هکتاری که جهاد کشاورزی صاحبش بود را انجام دادیم که موجب شد جریمه 610 میلیاردی برای پدیده بریده شود. البته توانستیم برای این جریمه نزدیک به 130 میلیارد تخفیف بگیریم.
 او در مورد تصفیه بدهی‌های این شرکت، توضیح داد: با توجه به بدهی این شرکت به شورای شهر شاندیز یعنی حدود 940 میلیارد تومان، مقرر شد این مبلغ را از محل دارایی این شرکت تصفیه شود. بر این اساس الان حدود نیم میلیون مترمربع پایان کار به این پروژه داده شد. مجموعه اقداماتی تا کنون صورت گرفته،‌ از نظر ما این پرونده مختومه است و ما به استانداری خراسان ابلاغ کردیم که در یک انتخابات قانونی، مدیریت این پروژه را به سهامداران واگذار کند. مشخص است اگر در مسیر کار دچار مشکلی شوند، استانداری خراسان آمادگی حل مشکل را دارد.
 پس از وزیر کشور نادر قاضی‌پور در قامت نماینده سئوال کننده پشت تریبون رفت و گفت: سئوال من در مورد حق و حقوق 136 هزار سهامدار پدیده شاندیز است. مشکلات از دیدگاه شما تمام شده است اما از نظر ما نه! شما مشکلات دولت را حل کردید اما مشکلات مردم هنوز پابرجاست. این پروژه بالای 50 هزار کارگر را درگیر خودش کرده بود. این را می دانید؟ او ادامه داد: میلیاردها تومان گردش مالی از بانک های داخلی خارج شد. شما به آقای آخوندی بیش از صدبار تلفن زدید،‌ ایشان چرا اقدامی برای پدیده نکرد؟ با آقای آخوندی، دوست بازی کردید؟
 در این میان قاضی پور یک ضرب المثل فارسی را به نام همشهری های خود ثبت کرد و گفت: آقای پزشکیان!ما ترک ها مثال خوب داریم، «آنکه به خواب رفته را می شود بیدار کرد اما آنکه خود را به خواب زده را نمی شود بیدار کرد». چرا این مشکل موسسات مالی که مانند پدیده است را حل نمی کنید! وزرای این دولت به خصوص وزرای راه و صنعت در این مشکل چقدر سهامدار هستند؟
 نماینده مردم ارومیه مشکلات این پروژه را برشمرد و گفت: حساب رسمی، بدهی شرکت به تأمین اجتماعی و امور اراضی، راه اندازی اتاق معاملات سهام، مشکل ایجاد شده برای صدور پایان کار،‌ تعدیل سهام برای سهامداران این مشکلاتی است که حل نشده است. درست است که پدیده یک سری تخلفات ساختمانی انجام داده است اما نباید دولت کل این پروژه را به خاطر یک سری تخلفات، تعطیل کند.
 پس از اتمام صحبت های قاضی پور، وزیر کشور در دقایق باقی مانده، اینگونه پاسخ داد:
به دلیل تخلفات زیاد،‌ نهایتا قوه قضائیه مجبور به توقف پروژه شد،‌ آنچه موجب شد که دولت و وزارت کشور این مساله را پیگیری کند،‌ بحث حق و حقوق مردم بود. برای حل این مشکل هم نیازمند مذاکره طولانی بودیم.
او افزود: موضوع میزان، هم همین مسئله بود که آنجا هم وزارت کشور با همه دستگاه ها این موضوع را پیگیری کرد.
الان هم موضوع کاسپین مطرح شده است. باید در کنار هم گام برداریم تا بتوانیم باقی پروژه هایی که برای مردم مشکل ایجاد کرده است را حل کنیم.
 سرانجام قاضی پور در خاتمه سئوالش از وزیر، تشریح کرد:
وزیر کشور بگوید چرا پرونده به شورای عالی امنیت کشیده شد؟ مردم کجای بررسی پرونده هستند؟ از شما می خواهیم تا مردم به حق خود نرسیدند دست بردار نشوید. کار را که کرد؛ آنکه که تمام کرد. همه سهامداران که از مشهد نیستند،‌ از ارومیه غریب هم سهامدار آمده است! نگذارید این کار ناتمام بماند. آقای رحمانی فضلی قول بدهد که این کار را ادامه می دهد تا به حق و حقوق مردم برسند؛ من قانع می شوم.
 در این میان مسعود پزشکیان که ریاست مجلس را برعهده داشت، خطاب به قاضی پور گفت که «آقای دکتر قول می دهند در چارچوب وظایفش این را پیگیری کنند» تا سرانجام این سئوال ختم به خیر شود.

پدیده شاندیز ، آخرین خبر پدیده شاندیز
 

تعدادی از دفاتر فروش سهام پدیده شاندیز در شهر مشهد و برخی دیگر از شهرهای بزرگ کشور پلمپ شد.

 

تاریخ انتشار : 20 دی 1393
دفاتر فروش سهام مجموعه سرمایه گذاری پدیده شاندیز در مشهد با حضور نیروهای انتظامی به طور رسمی پلمپ شد و پرسنل این مجموعه سرمایه گذاری نیز با هدایت پلیس از دفاتر خارج شدند. پدیده شاندیزپدیده شاندیز

پلمپ دفاتر پدیده شاندیز

 

پدیده شاندیز تهران

 

 جـــالـبـــه! ... سمت چپ هشدار پلمپ شاندیز اعلام شده وَ سمت راست اطلاعیه

 شاندیز جهت خدمات بیشتر «!!! ...» ، مردم را به سایر دفترهایش دعوت میکند ...

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

دفتر مَشق ِ حسن ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  دفتر مَشق ِ حسن ... 

http://s9.picofile.com/file/8300153826/BYN8YE_D3GAR8N_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8300154000/BYN8YE_D3GAR8N_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8300154276/BYN8YE_D3GAR8N_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8300154634/BYN8YE_D3GAR8N_4.jpg

 

   سخت آشفته و غمگین بودم / به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند 
 دست کم میگیرند / درس ومشق خود را… 
 باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم / و نخندم اصلا / تا بترسند از من / و حسابی ببرند… 
 خط کشی آوردم، / درهوا چرخاندم ... / چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید / مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید! 
 اولی کامل بود، / دومی بدخط بود / بر سرش داد زدم ... 
 سومی می لرزید ... / خوب، گیر آوردم !!! 
 صید در دام افتاد / و به چنگ آمد زود ... / دفتر مشق حسن گم شده بود 
 این طرف، / آنطرف، نیمکتش را می گشت 
 تو کجایی بچه؟؟؟ / بله آقا، اینجا / همچنان می لرزید ... 
 « پاک تنبل شده ای بچه بد » / « به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند» 
« ما نوشتیم آقا » / بازکن دستت را ... 
 خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم / او تقلا می کرد 
 چون نگاهش کردم / ناله سختی کرد ... 
 گوشه ی صورت او قرمز شد / هق هقی کرد وُ سپس ساکت شد ... 
 همچنان می گریید ... / مثل شخصی آرام، بی خروش وُ ناله 
 ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد / زیر یک میز، کنار دیوار، / دفتری پیدا کرد … 
 گفت : آقا ایناهاش، / دفتر مشق حسن 
 چون نگاهش کردم، عالی وُ خوش خط بود / غرق در شرم وُ خجالت گشتم 
 جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود / سرخی گونه او، به کبودی گروید ... 
 صبح فردا دیدم / که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر / سوی من می آیند ... 
 خجل وُ دل نگران، / منتظر ماندم من / تا که حرفی بزنند 
 شکوه ای یا گله ای، / یا که دعوا شاید 
 سخت در اندیشه ی آنان بودم / پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما 
 گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ / گفت : این خنگ خدا / وقتی از مدرسه برمی گشته / به زمین افتاده 
 بچه ی سر به هوا، / یا که دعوا کرده / قصه ای ساخته است / زیر ابرو وُ کنارچشمش، / متورم شده است 
 درد سختی دارد، / می بریمش دکتر / با اجازه آقا ... 
 چشمم افتاد به چشم کودک ... / غرق اندوه وُ تاثرگشتم 
منِ ِ شرمنده معلم بودم / لیک آن کودک خرد وکوچک / این چنین درس بزرگی می داد / بی کتاب ودفتر ... 
 من چه کوچک بودم / او چه اندازه بزرگ 
 به پدر نیز نگفت / آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم 
 عیب کار ازخود من بود وُ نمیدانستم /  من از آن روز معلم شده ام … 
 او به من یاد بداد درس زیبایی را ... / که به هنگامه ی خشم 
 نه به دل تصمیمی / نه به لب دستوری / نه کنم تنبیهی 
 یا چرا اصلا من / عصبانی باشم 

  با محبت شاید، / گرهی بگشایم / با خشونت هرگز .../ با خشونت هرگز... / با خشونت هرگز ... 
 «سهراب سپهری»
 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

دل که نیست، حَرمسراست! ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 دل که نیست، حَرمسراست! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 


http://s9.picofile.com/file/8299953500/HARAMSARAA_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8299953834/HARAMSARAA_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8299954200/HARAMSARAA_4.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8299954592/HARAMSARAA_2.jpg

 

  مرد : ماه من می شوی؟
زن : آن وقت دستت به من نمی رسد!
مرد : حالا میگی چکار کنم؟
زن : ماهی ات می شوم!
مرد با خوشحالی گفت:چه عالی! داشتن ماهی چه کیفی دارد!
زن گفت: حالا که ماهی ات شدم، اجازه بده کمی شنا کنم. ماهی به شنا زنده است!
مرد گفت: کجا می خواهی شنا کنی؟
زن گفت: چشمان زلالت، جان می دهد برای شنا کردن!
مرد گفت: راست می گویی؟ چگونه؟
زن گفت: تو فقط اجازه اش را بده شنا کردن با من!
مرد قبول کرد و گفت: باشه! ولی زیاد از ساحل دور نشو! می ترسم غرق شوی!
زن به شکل ماهی در آمد و به داخل چشم مرد شیرجه زد و شنا کنان وارد دل مرد شد
و دید که ماهی های دیگری در آنجا مشغول شنا و جست و خیز هستند.
او دیگر معطل نکرد و شنا کنان برگشت و از چشم مرد بیرون پرید و به راه افتاد که برود.
مرد پرسید: چی شده ماهی من؟ کجا می روی؟
زن جواب داد: می روم ماهت بشوم!
مرد گفت: آن وقت دستم به تو نمی رسد!
زن گفت: همان بهتر که نرسد!
مرد پرسید: آخه چرا؟!
زن گفت: چرایش را از دلت بپرس!
دل که نیست، حوضچه پرورش ماهیست!

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

چرا «عصبانی‌ترین» شدیم؟




  چرا «عصبانی‌ترین» شدیم؟  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  




به گزارش میگنا روزنامه وقایع اتفاقیه نوشت:مؤسسه افکارسنجی «گالوپ» اعلام کرده است که بیشتر از 70 درصد مردم جهان تجربه‌های لذت‌بخشی از زندگی خود داشته‌اند.
هزار و یک مشکل حل‌نشده داشته باشی معلوم است که با هر بهانه‌ای زود از کوره درمی‌روی و عصبانی می‌شوی. شاید همه ما این جمله را بارها از زبان اطرافیانمان شنیده باشیم. وقتی همدیگر را درک نمی‌کنیم، وقتی شغل مناسب پیدا نمی‌کنیم، وقتی به اندازه کافی از رانندگی در خیابان‌های شلوغ شهر لذت نمی‌بریم و با هر بهانه‌ای بر سر اطرافیانمان فریاد می‌کشیم، می‌شویم عصبانی‌ترین مردم دنیا. نظرسنجی اخیر گالوپ نشان می‌دهد، ایرانی‌ها به همه این دلایل در سرلیست عصبانی‌ترین مردم دنیا قرار گرفته‌اند. 
 
در این نظرسنجی که بر‌اساس معیارهایی چون میزان ناراحتی و احساس نارضایتی و عصبانیت از زندگی روزمره انجام شده، بعد از ایران کشورهای عراق و سودان در رده‌های دوم و سوم قرار گرفته‌اند. جامعه آماری این نظرسنجی محدود است و قابل تعمیم به همه گروه‌های اجتماعی در ایران نیست، بااین‌حال، نارضایتی‌های اجتماعی در میان طبقه متوسط رو به پایین و طبقات فرودست که به‌دلیل افزایش بیکاری و رکود دامنه‌دار اقتصادی در سال‌های اخیر شدت گرفته، می‌تواند مبنای پژوهش‌ها و نظرسنجی‌های بعدی در داخل ایران قرار گیرد.
 
70 درصد مردم زندگی لذت‌بخشی دارند
 
گزارش سالانه مؤسسه افکارسنجی «گالوپ» از احساسات جهانی در ابتدا به تعریفی مشخص از تجربه‌های مثبت و منفی مردم جهان پرداخته است و شاخص‌های تجربیات مثبت آن را به مواردی چون: استراحت و آرامش روزانه، بازخوردهای رفتاری احترام‌برانگیز، میزان شادی و خنده و یادگیری چیزهای هیجان‌انگیز و ادامه‌دار‌بودن تجربه‌های خوشایند تقسیم‌بندی کرده است. این گزارش در تقسیم‌بندی تجربیات منفی نیز به مواردی چون: دردهای فیزیکی، نگرانی‌های روزمره، ناراحتی، استرس و عصبانیت پرداخته است. نقشه‌ای که در زیر آمده نشان‌دهنده تجربیات مثبت مردم جهان در سال 2016 بوده که در سال 2017 منتشر شده است. 
 
در این نظرسنجی بیشتر از 70 درصد مردم جهان تجربه‌های لذت‌بخشی از زندگی خود داشته‌اند. در این تقسیم‌بندی پاراگوئه بیشترین میزان از تجربیات خوشایند و یمن کمترین میزان را دارا بوده است. درواقع یکی از دلایل کمبود تجربیات مثبت در کشورهای مشخص‌شده، وجود آزادی‌های فردی و آزادی شبکه‌های اجتماعی بوده که این میزان را به حداقل رسانده است. 
 
در تقسیم‌بندی تجربیات منفی 36 درصد شرکت‌کنندگان در نظرسنجی، تجربیات نگران‌کننده زیادی داشتند، 35 درصد استرس زیاد و 30 درصد دردهای فیزیکی و 22 درصد عصبانیت و ناراحتی را تجربه می‌کنند. در این نظرسنجی بیشترین میزان تجربیات ناخوشایند و منفی برای کشور عراق، سودان‌جنوبی و ایران و کمترین میزان برای قرقیزستان است.

 
ایران جزء عصبانی‌ترین‌ها
 
در قسمت سرلیست کشورهایی که بیشترین تعارضات احساسی را دارند، اکوادور، السالوادور و لیبی قرار دارند و ایران در رده آخر این تقسیم‌بندی قرار دارد. درواقع این گزارش حاکی از این است که ایران با 50 درصد، عراق 49 درصد و سودان‌جنوبی 47 درصد بوده و ایران جزء عصبانی‌ترین کشورها قرار دارد. این گزارش بر‌اساس یک نظرسنجی در سال 2016 و از طریق مصاحبه تلفنی و چهره‌به‌چهره با هزار نفر بزرگسال 15‌ساله و بالاتر در 142 کشور جهان تنظیم شده است.
 
در این گزارش مردم ایران با 50 درصد جمعیت عصبانی و عراق با 49 درصد و سودان‌جنوبی با 47 درصد عصبانی‌ترین کشورهای دنیا معرفی شده‌اند. یونان نیز با 67 درصد پراسترس‌ترین کشور دنیا معرفی شده است. در این گزارش همچنین 70 درصد از مردم جهان گفته‌اند که لذت زیادی می‌برند و لبخند زده و احساس آرامش و احترام می‌کنند. طبق نظرسنجی مؤسسه گالوپ که سال 2015 نیز منتشر شده است، مردم ایران در کنار عراقی‌ها «عصبانی‌ترین» مردم جهان معرفی شده‌اند. 
 
بلافاصله این پرسش شکل می‌گیرد که این نتیجه چگونه حاصل آمده است؟ در نظرسنجی این مؤسسه آمده است: مردم عراق، ایران و کامبوج بالا‌ترین میزان «تجربه‌های منفی روزانه» در جهان را دارند؛ بنابراین مشخص می‌شود که بر چه اساسی به این نتیجه رسیده‌اند. پرسشگران بر‌ اساس سؤالاتی که در میان می‌گذارند به این نتیجه دست می‌یابند و دلیل معرفی ایرانیان و عراقی‌ها به‌عنوان عصبانی‌ترین مردم جهان این بوده که ۴۹ درصد پاسخ‌دهندگان در دو کشور گفته‌اند: «به تازگی عصبانی شده بودند».
 
چرا «عصبانی‌ترین» شدیم؟

 درباره عصبانی‌بودن ایرانیان اما چند نکته یا عامل را می‌توان برشمرد. طبق گزارش‌های منتشر‌شده می‌توان این نتایج را در مجموعه‌ای از عوامل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و روان‌شناختی مورد بررسی قرار داد. مورد اول احساس عقب‌ماندن از دیگران یا به حق خود نرسیدن از عوامل عصبانیت است و در یک کلمه مقایسه با دیگری در متن یک مسابقه. شماری از مردم زندگی را عرصه «مسابقه با دیگران» می‌دانند، نه «مقایسه با دیروز خودشان». 
 
ریشه مشکل شاید در آموزش‌وپرورش باشد که بچه‌ها در طول سال‌ها یاد نمی‌گیرند با دیروز خودشان مقایسه شوند و از رشد و کسب اطلاعات بیشتر خود احساس شادمانی کنند. مورد بعدی این است که از نزدیک به 80 میلیون جمعیت ایران تنها 22 میلیون نفر شاغل هستند، به این معنی که در بیشتر موارد یک نفر کار می‌کند تا هزینه‌های چند نفر دیگر را تأمین کند و همین موجب فشارهای زیاد شده است و بخشی از خشم اجتماعی را باید ناشی از مشکلات اقتصادی و معیشتی دانست. علاوه‌براین برخی از رسانه‌ها که اتفاقا به بودجه‌های فراوان متکی و از حمایت‌هایی خاص برخوردار هستند، خشم و عصبیت را به عمد به جامعه تزریق می‌کنند. بخشی از این عصبانیت بی‌گمان ریشه در نوع رانندگی و فرهنگ آشفته ترافیکی ما به‌ویژه در کلانشهر‌ها دارد. 
 
افزایش شدید نرخ تورم به‌ویژه در سال‌های 90 تا 92 نیز بسیاری از مردم را به کار دوم و حتی سوم واداشته است. در دنیای مدرن اما این تفکیک، شادی‌آور است که 24 ساعت این‌گونه تقسیم شود: هشت ساعت کار، هشت ساعت امور شخصی و اوقات فراغت و هشت ساعت خواب و استراحت. وقتی از دومی و سومی کم می‌کنیم و بر کار می‌افزاییم، آستانه تحمل افراد، پایین می‌آید و با کوچک‌ترین موضوعی عصبانی می‌شوند.

   تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی