از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

ای امید مایوسان وصل

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  



   ای امید مایوسان وصل 

 
http://s9.picofile.com/file/8300547018/MAHWE_TAM8SHAA_1.jpg
 
http://s8.picofile.com/file/8300547376/LEQ8YE_DUST_MOST8QE_1.jpg
 
http://s8.picofile.com/file/8300547692/DOAA_ED_DEAA_1.jpg
 
http://s9.picofile.com/file/8300548350/QEFLAT_AZ_XOD_1.jpg
 
http://s9.picofile.com/file/8300548518/WASLE_J8N8N_1.jpg
 
   ‌جمله عالم گر بگردی همچو من دیوانه نیست 
 چون منِ مفتونِ عاشق ، مست آن دردانه نیست 

 رند و شیدا جمله بسیاری در این پیچ و خم است 
 لیک چون من کارشان با شانه و دندانه نیست 

 این که میگویم سرَم را میدهم در راه دوست 
 میدهم ، میدانی ای مَه ، یاوهُ مستانه نیست 

 خانمان بر ره نمودم ، بلکه از ره بگذری 
 وای کین وامانده ات را جز رَهَت کاشانه نیست 

 تا که میگردی چو ماه اندر شب ظلمانی ام 
 دستِ خود در آسمان بردن مرا افسانه نیست 

 هر چه میخواهم نگویم وصف تو با این قلم 
 بس که میرقصد به دستم ،شعرم آگاهانه نیست 

 آه از کژ راهی چرخ فلک در کار ما 
 گویی از تیره دلی با خصم ما بیگانه نیست 

 گر که تیر ناوک اندازی ، زره سازم ز صبر 
 چون که پرٌ ان تیغ چشمت ، مقصدش مردانه نیست 

 در خیالم ، آه ای امید مایوسان وصل 
 جام در کف آمدی ، رویای من میخانه نیست 

 مرشدی باید بگیرد دست این شاگرد خام 
 خام دیدم ، پخته دیدم ، هیچکس فرزانه نیست 

 در خرابستان خراب افتاده ام ، از بخت کج 
 یا که جانان می ندارد ، یا که می جانانه نیست 
 
 «آرمان ایزدی»

تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.