از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

ولی هیچ‌یک به‌طور شفاف اعلام نمی‌کنند که چرا این اتفاق در کشور افتاده است ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 ولی هیچ‌یک به‌طور شفاف اعلام نمی‌کنند که چرا این اتفاق در کشور افتاده است ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8256546168/HOQUQH8YE_SARS8M8VARE_MOD3R8N_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8256546434/HOQUQH8YE_SARS8M8VARE_MOD3R8N_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8256546734/HOQUQH8YE_SARS8M8VARE_MOD3R8N_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8256547326/HOQUQH8YE_SARS8M8VARE_MOD3R8N_3.jpg

 

 

  صادق زیباکلام :
 ناگفته پیداست که هدف از انتشار فیش‌های حقوقی مدیران بانک‌ها و مدیران دولتی، زمین زدن دولت روحانی است و عده‌ای می‌خواهند بگوید مردم بدانید دولت تدبیر و امید، دولتی که به آن رای داده‌اید در شرایطی که بخش قابل توجهی از مردم و حقوق‌بگیران و بازنشسته‌ها حقوق کمی دریافت می‌کنند و عده زیادی بیکاران هستند و مردم مشکلات زیادی دارند، به مدیران ارشد دولت تدبیر و امید حقوق‌های 150 میلیونی پرداخت می‌شود. این برداشت اول است، بی‌اعتبار کردن کارگزاران دولت یازدهم نزد مردم اما از واقعیت آنچه در افکار عمومی رخ می‌دهند، غافلند. ذهن جست‌وجو‌گر سراغ ریشه‌های ماجرا را می‌گیرد تا در یابد این حقوق و دستمزد امروز پرداخت می‌شود یا از سالیانی قبل که دولت متبوع منتقدان فعلی بر سر کار بود. اینجاست که نتیجه عکس خواسته کسانی خواهد بود که پشت پرده قرار گرفته‌اند.
 در بررسی این فیش‌ها نباید از دو نکته و سوال به راحتی بگذریم. نخست اینکه اساسا
پرداخت چنین حقوق‌هایی از چه زمانی شروع شده است؟ آیا از سال 92 بوده که مدیرعامل این بانک، رییس آن سازمان، مدیر آن صندوق بازنشستگی فلان بخش، عضو هیات‌مدیره این شرکت یا آن شرکت؛ چنین حقوق‌هایی را دریافت کرده‌اند؟ سوال دوم اینکه اساسا چرا چنین امکانی فراهم شده است؟ فرض بگیریم که در زمان آقای احمدی‌نژاد پرداخت چنین فیش‌های حقوقی حتی یک فقره هم اتفاق نیفتاده و همه این فیش‌های حقوقی در زمان دولت آقای روحانی صادر شده است. من این فرض را از آن باب مطرح می‌کنم تا چینش شرایط، طبق خواسته اصولگرایان صورت گیرد. فرض کنیم دقیقا این اتفاق افتاده است. حالا سوال اساسی اینجاست؛ مجلس اصولگرای نهم در این سه سال کجا بود و چرا نظارتی بر روند پرداخت‌ها نداشت؟ چرا یک بار نپرسید این پرداخت‌ها به چه دلیل بالاست؟
 با این شرایط
اگر مجلس در مواجهه با این سوال اعلام بی‌اطلاعی کند، که راس امور بودن آن به زیر سوال می‌رود و اگر در جریان بوده باید پاسخ دهد چرا سکوت اختیار کرده است؟ به این جهت به نظر می‌رسد هیچ دفاعی در خصوص بی‌اطلاعی و سکوت مجلس هشتم و نهم در قبال این لیست‌ها وجود ندارند.
  نکته بعدی که باید از سوی مجلسی‌ها و البته دولت پاسخ داده شود این است که چرا نظام دولتی ما درگیر فساد است و فساد در مباحث اقتصادی ایران رخنه کرده است؟ چرا باید در روز روشن افرادی حقوق‌های 150، 90، 50 میلیون تومانی می‌گیرند؟ این تبعیض دقیقا نشان‌دهنده این نیست که اقتصاد کشور اقتصاد فاسد و ناکارآمد دولتی است که چنین پدیده‌هایی ظهور می‌کند.
  نکته جالب این است که همه ارگان‌های و سازمان‌ها دارند بررسی می‌کنند، همه سه قوه، دانشگاه تهران و ... در حال بررسی این معضل هستند ولی هیچ‌یک به‌طور شفاف اعلام نمی‌کنند که چرا این اتفاق در کشور افتاده است؟
 حالا باید کمی واقع‌بینانه‌تر از قبل به این سوال مهم جواب بدهیم. نتیجه افشاگری‌ها چیست؟ جامعه را جلو می‌برد؟
قطعاً بیان و افشای چنین فیش‌های حقوق چیزی را در جامعه تغییر نخواهد داد، چراکه نظام اقتصادی کشور فاسد و ناکارآمد است و ...
 وقوع این همه فساد در حقیقت نشان‌دهنده این است که اعتماد و اعتقاد و باور مردم مدت‌هاست به این اقتصاد فاسد ناکارآمد کاسته شده و برای همین وقتی دولت می‌گوید مردم یارانه نگیرند برعکس خواست مردم نزدیک به ٩٠ درصد مردم در سامانه یارانه ثبت‌نام می‌کنند چون معتقد هستند باید یارانه اندک ولو ٤٥٥٠٠ تومانی را بگیرند و خودشان به دست فقرا برسانند. این نشان‌دهنده بی‌اعتمادی مردم به نظام اقتصادی است و در عوض ٨٠ درصد مردم سوییس به یارانه نه می‌گویند چون به نظام اقتصادی دولت‌شان اعتماد دارند.
اینها در حالی است که شاید عده کثیری از مردم ما نیازی به یارانه ندارند ولی می‌گیرند تا اعتراض خود به عدم اعتماد به دولت را به رخ بکشند.
 به این جهت به نظر می‌رسد راهکار اجرایی در اقتصاد ایران، همان‌طور که آدام اسمیت معرفی کرده، حرکت به سمت اقتصاد باز است ما باید مجموعه اقداماتی که دولت‌هایی همانند مالزی، هند، برزیل، آرژانتین، چین در مناطق آزادش اجرا کرد را اجرا کنیم و دست از شعار دادن برداریم.


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خدا از «هیس» خوشش نمیاد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 خدا از «هیس» خوشش نمیاد ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8256042026/M8DARBOZORGE_7.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8256045592/M8DARBOZORGE_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8256046442/M8DARBOZORGE_1.jpg

 

 

 مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد :
 آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند ، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه
، مامانِ خدا بیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ، از لپ هام گرفت تا گل بندازه تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده.
خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم
.
گفتم : من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره
.
گفتند : هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و
ُ تو کار نه بیاره.
حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت :

کجا بودم مادر؟ آهان
... جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود.
بازی ما یه قل دو قل بود و
ُ پسرهام الک دو لک وُ هفت سنگ.
سنگ های یه قل دو قل که از نونوایی حاج ابراهیم آورده بودم را
ریختند تو باغچه وُ گفتند :
تو دیگه داری شوهر می کنی ، زشته این بازی ها
.
گفتم : آخه ...

گفتند
: هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه.
بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه ،
همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم.
به مادرم می گفتم : مامان من اینو دوست ندارم
. میگفتش : دوست داشتن چیه؟ عادت میکنی.
بعد هم مامانت بدنیا اومد
با خاله هات و دایی خدابیامرزت ، بیست و خورده ایم بود که حاجی مرد. یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد وُ مُرد. نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون ...
یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری؟
می گفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون.
می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ،
گذاشتنش لای کتاب روزگار وُ خشکوندنش ...
مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت :

آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه
. اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد. دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت.
حسرت به دلم موند که روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه
. گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن می زدم ؛ آی می چسبید ، آی می چسبید. دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر. ولی دست های حاجی قد همه هیکل من بود ، اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم.
یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم؟

گفت : هیس ، دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده که انگشت نما شم
.
مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت:

می دونی ننه ، بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم
.
یهو پیر شدم ، پیر
...
پاشو دراز کرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی
که بود تموم شد. آخیش خدا عمرت بده ننه ؛ چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و نگه هیس.
به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به کودکی اش
، هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ...
گفتم مادر جون حالا بشکن بزن ، بزار خالی شی
.
گفت : حالا دیگه مادر ، حالا که دستام دیگه جون ندارن؟

انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه
نآ نداشتند.
خنده تلخی کرد و گفت : آره مادر جون ،
اینقدر به همه هیس نگید ، بزار حرف بزنن ، بزار زندگی کنن. آره مادر هیس نگو ، باشه؟ خدا از «هیس» خوشش نمیاد ...

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...
 

 

http://s6.picofile.com/file/8255800792/MAHDY_AAQAA_SHARMANDEYE_GON8H8N3M_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255801450/HOSSAIN_TESHNEYE_LABBEYK_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255803700/XOD8YAA_B3PAN8HAM_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255804400/FAQR_HAJ_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255808184/ENS8N_QEYMATE_HAR_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255808476/TAANH8EE_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8255808992/SHOHADAA_RAZMANDEG8N_1.jpg

 

 

 

  ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...
 

 ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
 ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ...
 ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ ...
 ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ ...
 ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ ...
 ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ ...
 ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ...
 ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ...
 ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ ...
 ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ...
 ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ...
 ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ...
 ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...
 ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین ...
 ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!!
«سهراب سپهری»

 

تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

افکار مسمومِ ِ بعضیها ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

   افکار مسمومِ ِ بعضیها ...  

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8255518518/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255518850/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255519126/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8255519334/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255519542/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8255519818/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_3.jpg

 

 

 از محبت تلخها شیرین شود / وز محبت مسها زرین شود

 از محبت دردها صافی شود / وز محبت دردها شافی شود

 از محبت خارها گل میشود / وز محبت سرکه ها مل میشود

 از محبت دار تختی میشود / وز محبت بار تختی میشود

 از محبت سجن گلشن میشود / بی محبت روضه گلخن میشود

 از محبت نار نوری میشود / وز محبت دیو حوری میشود

 از محبت سنگ روغن میشود / بی محبت موم آهن میشود

 از محبت حزن شادی میشود / وز محبت غول هادی میشود

 از محبت نیش نوشی میشود / وز محبت شیر موشی میشود

 از محبت سقم صحت میشود / وز محبت قهر رحمت میشود

 از محبت مرده زنده میشود / وز محبت شاه بنده می شود

 از محبت گردد او محبوب حق / گرچه طالب بود شد مطلوب حق 

 

«حضرت مولانا»
 

 

 


دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز باهم جرّ و بحث می کردند.
عاقبت روزی دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت که اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود همه به او شک خواهند برد. پس معجونی به دختر داد و گفت :
که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهرت بریز تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت:
آقای دکتر عزیز دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم.
حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد بمیرد.
خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت:
دخترم نگران نباش آن معجونی که به تو دادم سم نبود، بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

وقتی با هم غریبه باشیم ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  وقتی با هم غریبه باشیم ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8255231700/QAR3BEH_B3PAN8H_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255232068/QAR3BEH_B3PAN8H_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255232376/QAR3BEH_B3PAN8H_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8255232834/QAR3BEH_B3PAN8H_7.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255233242/QAR3BEH_B3PAN8H_6.jpg

 

 

 

   روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند ...
پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند . پسرک گفت : " اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد . برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . " " برای اینکه شما را متوقف کتم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم "
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت ... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ...
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند ...
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند
«ناشناس»
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

عاطفه-ی کودکی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 عاطفه-ی کودکی ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 درون مغازه از این سوی به آن سوی میرفتم تا آنچه را که میخواستم بیابم و بخرم. ناگاه چشمم به خانمی افتاد که پشت صندوق ایستاده بود و پولی را به پسرکی پس میداد. پسرک بیش از 8 یا 9 سال نداشت.
خانم صندوقدار گفت، "متأسّفم؛ امّا پولت برای خرید این عروسک کافی نیست."
پسرک به زنی سالخورده که کنار او ایستاده بود گفت، "مامان‌بزرگ، شما مطمئنّین که من پول کافی ندارم؟" پیرزن جواب داد، "میدونی که پولت اونقدر نیست که این عروسکو بخری، عزیزم." بعد، از پسرک خواست چند دقیقه صبر کند تا او برود عروسک ارزانتری پیدا کند، و به سرعت رفت.
پسرک هنوز عروسک را نگه داشته بود. بالاخره، جلو رفتم و از او پرسیدم، "این عروسکو واسهء کی میخوای؟"
گفت، "خواهرم این عروسکو خیلی دوست داشت و دلش میخواست کریسمس بهش هدیه بشه. او مطمئن بود که بابا نوئل اینو براش میاره."
گفتم، " شاید هم بابا نوئل بیاره؛ تو ناراحت نباش." امّا او در حالی که غم در صورتش موجش میزد گفت، "نه، بابا نوئل نمیتونه بیاره؛ او نمیتونه جایی بره که خواهرم رفته. من باید عروسکو بدم به مامان که وقتی میره اونجا بهش بده."
دریایی از غم در چشمانش مشاهده میشد. گفت، "خواهرم رفته پهلوی خدا. بابا میگفت که مامان هم خیلی زود میره. به خاطر همین فکر کردم که مامان میتونه اینو به خواهرم بده."
قلبم داشت میایستاد. پسرک سرش را بلند کرد و گفت، "به بابا گفتم به مامان بگه حالا نره تا من برگردم. او باید صبر کنه تا من برم مغازه و برگردم."
بعد، عکس خودش را به من نشان داد؛ عکس قشنگی بود، داشت میخندید. بعد گفت، "میخوام این عکسو بدم مامان با خودش ببره که هیچوقت منو فراموش نکنه." سپس افزود، "مامانو خیلی دوس دارم؛ ای کاش مجبور نبود از پهلوی ما بره؛ امّا بابا میگه باید بره پهلوی خواهرم."
بعد، یک بار دیگر با دیدگان غمگین به عروسک نگاه کرد. آرام و به سرعت کیف پولم را از جیبم در آوردم و به پسرک گفتم، "بیا یک بار دیگه نگاه کنیم. شاید پولت برای عروسک کافی باشه." گفت، "باشه. امیدوارم کافی باشه."
بدون این که پسرک متوجّه شود مقداری پول به آن افزودم و بعد شروع به شمارش کردم. پول برای عروسک کافی بود و مقداری هم اضافه آمد. پسرک گفت، "خدا رو شکر که به من به اندازهء کافی پول داد." بعد نگاهی به من کرد و گفت، "میدونین، دیشب قبل از اون که بخوابم دعا کردم و از خدا خواستم کاری کنه که من پول کافی داشته باشم که این عروسکو بخرم تا مامان بتونه اونو واسه خواهرم ببره. خدا هم دعامو شنید. میخواستم پول کافی داشته باشم که یک رُز سفید هم واسه مامان بخرم، امّا جرأت نکردم زیادی از خدا چیزی بخوام. امّا او به من پول کافی داد که هم عروسک بخرم هم رُز سفید."
متوجّه شدم پیرزن دارد برمیگردد. فوراً از آنجا دور شدم که در صحنه باقی نمانم.
با حالتی کاملاً متفاوت با آنچه که وارد مغازه شده بودم، خریدم را تمام کردم. پسرک را نمیتوانستم از ذهنم بیرون کنم. ناگاه به خاطر آوردم که دو روز پیش در روزنامهء محلّی نوشته بودند که مرد مستی که کامیونی را میراند به اتومبیلی زده بود که زنی جوان و دختری خردسال سرنشینش بودند. دخترک آناً جان سپرده بود و وضعیت مادر خیلی وخیم بود. خانواده میبایستی تصمیم میگرفتند که آیا دستگاه حفظ زندگی را از بدن او جدا کنند یا خیر، چون زن جوان از حالت اغما در نمی‌آمد.
آیا این همان خانوادهء پسرک بود؟ دو روز بعد از این ملاقات با پسرک، در روزنامه خواندم که زن جوان هم در گذشته است. نتوانستم خودداری کنم و یک دسته گل رُز سفید خریدم و به منزلی که محلّ شروع تشییع جنازه بود رفتم. زن جوان را گذاشته بودند که هر کس میخواست قبل از مراسم تدفین با او وداع کند. در تابوتش دراز کشیده بود و یک شاخه رُز سفید زیبا با عکس پسرک در دستش بود و عروسک را هم روی سینه اش گذاشته بودند. با چشمانی اشک آلود محل را ترک کردم و احساس کردم زندگی ام برای همیشه عوض شده است. تجسّم عشقی که پسرک به مادرش و خواهرش داشت هنوز تا به امروز برایم دشوار است؛ در یک لحظه، راننده ای مست، این دو را، که آنچنان عشقی عمیق به آنها داشت، از او گرفته بود.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

اگر افسانه هم باشد، محال وَ نشدنی نیست ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  اگر افسانه هم باشد، محال وَ نشدنی نیست ... 

 

 

http://s6.picofile.com/file/8254654100/KOMAK_BE_D3GAR8N_BOZORGTAT3N_EB8DAT_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254654568/DURYE_DELHAA_SEPEHRY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655068/SANGAND8Z8N_BESY8R_TOU_ME_EM8RE_XUBY_B8SH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655742/DARDE_B3_E_ETEM8DY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655934/X8NEH_TEK8NYE_DEL_1jpg.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254656250/SH8KER_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254656526/SAT_T8RALOYUB_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254656792/NAZD3KTAR_BE_XODAA_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254657100/ESHQ_H8YE_HAWASAALUDE_AANY_1jpg.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254657350/SHOKR_1.jpg

 

 

 

یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت :  «حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید». پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند :
«سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم».
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخاست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که می گفت : «خدایا ، یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش این چنین ستم می شود»! سلطان گفت : «چه می گویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست»؟
آن مرد گفت : «یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم ؛ شب ها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار می دهد». سلطان گفت : «اکنون کجاست»؟ مرد گفت: «شاید رفته باشد». شاه گفت : «هرگاه آمد ، مرا خبر کن».
یعقوب سپس آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :  «هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم».
شب بعد ؛ باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغ ها و آتشدان ها را خاموش کنند. آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت: «قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام».  صاحبخانه گفت : «پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن»؟ «شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور».  مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: «آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام».

گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوس اند
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی
دزدان دغل ، بغل بغل می دزدند
از گله اشتران جمل می دزدند
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

چه زود خود را گم میکنیم! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

    چه زود خود را گم میکنیم! ... 

 

 

http://s7.picofile.com/file/8254493134/X8NEH_ARB8BY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254493426/ZANE_AHDE_QAD3M_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254493792/K8REGAR_VA_ARB8B_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254494134/K8REGARE_FAQ3R_1.jpg

 

 

 

 

می ‌گویند یکی از اعیان وُ اشراف، عیال خود را سه طلاقه کرده بود، دیگر امکان رجوع نداشت، باید مُـحَـلـّــلـی پیدا می ‌کرد تا خاتون را به عقد خویش درآورد و پس از همبستری، او را طلاق دهد.
کاری بس دشوار و پر مخاطره بود، باید کسی را می‌یافت که نه خاتون به او دل بندد و نه او به خاتون! مَرد سر در گریبان به دنبال چاره بود. آخر خاتون جوان و زیبا و گل اندام بود، نکند محلّل جا خوش کند و خاتون را رها نسازد، یا خاتون محلّل را بر شیخ ترجیح دهد! دراین اندیشه بود که صدای انکر الاصوات آب‌حوضی در کوچه پیچید، صدا را به سرش انداخته بود که : « آب حوض می کشیم»! ...
خودش از صدایش نتراشیده تر و نخراشیده تر بود، کچل و لوچ و پیس، با قدی کوتاه و چشمانی تنگ ودهانی دریده، دون مایه و بی‌فرهنگ، با پایی لَنگ، ازمال دنیا سطلی داشت و یک لولهنگ، آب حوض می کشید، نگاه به او کفاره داشت و دیدنش درخواب صدقه. مَرد چون ارشمیدس فریاد کرد که: «یافتم، یافتم»!  ...
و سربرهنه به کوچه پرید، دیگر آب‌حوضی نمی‌دید، او واسطه وصال بود، دراو جمال یار می‌دید، او را به اندرون دعوت کرد و راز خویش با او در میان گذاشت، گفت :«همیشه تو آب ما می کشی و اینک ما، همیشه یک درهم می ستاندی و اینک صد دینار، اما حواست باشد که زود کارت را بکنی و بروی»! ...
آب‌حوضی انگار در عرش پرواز می کرد، خانه مَرد را یکی‌ از قصرهای بهشت می‌دید که درغرفه های آن حوریان منتظرند، او که عمری ‌عَزب بود و معذَّب و دست درآغوش خویش‌داشت، در دل خود گفت :
«صد دینار هم ندهی در خدمتم»! ...
اما به مرد گفت: «شما بر من ولایت دارید، امر امر شماست،»(امر مولا است)! ...
القصه، برای اولین بار بود که دلی از عزا در‌آورد و کامروا با صد سکه دینار طلا از خانه شیخ بیرون آمد، سبکبال شده بود، انگار بر بال ملائک قدم می گذاشت، برعمر رفته افسوس می خورد و می گفت:«عجب کسب پر منفعتی»! ...
فردا صبح شیخ با صدای آب‌حوضی بیدار شد، از همیشه سحرخیزتر شده بود و صدایش رساتر، اما چیز دیگری می گفت، او داد می زد:
«کی محلّل می خواهد»؟! ...
مَرد بیرون آمد و گفت: «این چه بی‌آبرویی است که راه انداخته‌ای»؟! ...
آب‌حوضی –ببخشید محلّل– پاسخ داد:
«راستش دیدم کارش راحت تر و درآمدش بیشتر است، شغلم راعوض کردم»!!!  
 

 ویرایش وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

جواب دندان-شکن به بعضیها! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 جواب دندان-شکن به بعضیها! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8254305100/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MOFTYE_WAH8BY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306100/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MOLHED_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306326/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MERL3N_MONRO_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306668/JAV8BE_CH8DORY_BE_B3HEJ8B_1.jpg

 

 

 

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند. آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:”بله او خلق کرد”

استاد پرسید: “آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟” شاگرد پاسخ داد: “بله, آقا”

استاد گفت: “اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است” شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: “استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟” استاد پاسخ داد: “البته”

شاگرد ایستاد و پرسید: “استاد, سرما وجود دارد؟” استاد پاسخ داد: “این چه سوالی است البته که وجود دارد…. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ ” شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: “در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (۴۶۰- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند.. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.

” شاگرد ادامه داد: “استاد تاریکی وجود دارد؟” استاد پاسخ داد: “البته که وجود دارد”

شاگرد گفت: “دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد.”

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: “آقا، شیطان وجود دارد؟” زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: “البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست.”

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد… شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.

نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش کسی نبود جز ، آلبرت انیشتن

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

که به تلبیس وُ حیَل ، دیو سلیمان نشود

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 که به تلبیس وُ حیَل ، دیو سلیمان نشود
  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 

 

 

 دکتر الهی قمشه ای می گوید:

 قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / ١٣) . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.
 روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را ” مسکین و فقیر ” می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.

دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟
حافظ

 اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند. چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :

که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو

 و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ :

 اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
 که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی

و به زبان مولانا :

 خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
 از سلیمان تا سلیمان فرق هاست

و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد .
 سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این روز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است. و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید .
وَ شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد :

 ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
 از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

تدبیر وُ زیرکی راه حل ِ هر معمایی-ست ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 تدبیر وُ زیرکی راه حل ِ هر معمایی-ست ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «ﺍﺳﺘﯿﻮ جابز»، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﺷﻐﻠﯽ ، ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺭﻓﺖ. ﻣﺪﯾﺮ ﺷﺮﮐﺖ ، ﯾﮏ ﻭﺭﻗﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻫﺪ . ﺳﻮﺍﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ :
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻧﻰ ، ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻯ ﺧﻠﻮﺕ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﻰ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ، ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ، ﺍﯾﻦ ﭘﺎ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﮏ ﻫﺴﺘﻨﺪ …
ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮐﻤﮑﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﻮﺩ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻏﺰﻝ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.
ﺩﻭﻣﯿﻦ ﻧﻔﺮ، ﺻﻤﯿﻤﻰ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻧﻔﺮ ﺳﻮﻡ، ﻋﺸﻖ ﺷﻤﺎﺳﺖ!
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺭﻭﯼ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺍﺭﺩ …
ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻰ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﯿﺮﺯﻥ؟
دوستتون؟
عشقتون؟
ﺟﻮﺍﺑﻰ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﻧﻮﺷﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻣﺘﻘﺎﺿﻰ ، ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﺪ .
ﭘﺎﺳﺦ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ :
ﻣﻦ ﺳﻮﺋﯿﭻ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺍﻡ ﺗﺎ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕاه منتظرمیمانم شایداتوبوس آمد!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

همه یاران احمدی نژاد و مخالفان روحانی

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

http://s7.picofile.com/file/8253195176/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_10.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253195534/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_7.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196068/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196518/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_9.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196818/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_11.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253197100/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253197818/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253198384/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_8.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253198776/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_2.jpg

 

 

 

 

 همه یاران احمدی نژاد و مخالفان روحانی

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 عبرت نیوز: محمدباقر قالیباف شهردار 10 ساله تهران که رویای ریاست جمهوری در سر می پروراند، در تازه ترین اظهارنظر کاملاً غیرمرتبط با حوزه مدیریتی خود، کنایه های زیادی را علیه رئیس جمهور زده است.
قالیباف که در مراسمی مربوط به یک مجموعه ی سازنده کلیپ علیه دولت، سخنرانی کرده ، به نظر می آید در آخرین سال منتهی به دور نخست ریاست حمهوری روحانی، شمشیر را از رو بسته و سعی می کند با طعن و کنایه هایی سطحی، نظر مردم را به سوی خود جلب کند تا شاید بتواند در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری، نمایشی قوی تر از دوره های پیشین داشته باشد!
 قالیباف، مردی که یک شبه رجل سیاسی شد، چنان امر بر او مشتبه شده که دولت را مخاطب خود قرار می دهد، اما نه نقد دقیق و سالم، بلکه مملو از هیجان و احساسات انتخاباتی! گویی جنابشان در رقابت های انتخاباتی 92 یخ زده اند و پس از ماجرای سرهنگ و حقوقدان و گازانبرها، فرصت را غنیمت شمرده تا جواب حمله کوبنده روحانی به او در مناظره را پس دهد! گویی این کینه، و این لگد سیاسی، تا ابدالدهر جنابشان را نوازش خواهد داد!
 حضور در مراسم جشن تولد سه سالگی یک برنامه تلویزیونی - اینترنتی که تمام عمر خویش را در هجمه های بی انصافانه علیه دولت گذرانده، حکایت از ناپختگی فرمانده سابق نیروی انتظامی، در عرصه سیاست دارد!
 قالیباف اما در سخنرانی اخیر خود ، با طعن و لحن کنایه آمیز سطحی خود، چنین افاضه می فرماید که «اگر برخی با کلیدشان نتوانستند مشکلات کشور را حل کنند، دیگر برای کلیدشان قفل درست نکنند»
 فرض آنکه سخن ایشان ، دقیق باشد و حکایت از صحت انگیزه ی گوینده ؛ اما سخن در این است کسی که بدون کلید و بی تخصص، 10 سال است صندلی شهرداری را اشغال کرده و با لطایف الحیل، مدیریت خود بر این دستگاه عریض و طویل را تداوم بخشیده، و وضعیت وخیم مدیریت شهری را رقم زده، چگونه می تواند به نقد دولت بپردازد؟ چرا چون اویی که 10 سال است حاضر نیست شورای شهر را در اولیات مسائل اقتصادی کلان شهرداری دخالت دهد، سخن از «کلید» می کند و با زبان طعن و لعن، دولت را لگد می زند؟
 اما کاش این افراد که نه کلیدی دارند، و نه قفلی و تنها ، بی هیچ چیز، گاوصندوق را گازانبری تصاحب کردند ، فکری به لحاظ دقت نقد و صحت و سلامت انگیزه خود کنند.
 قالیباف در ادامه این مراسم، با جان شهروندان نیز شوخی کرد و گفت:‌ در جلسه‌ای بسیار رسمی به بنده تذکر دادند که شب گذشته جمعی از شهروندان در یک حادثه جان خود را از دست داده‌اند و به من می‌گفتند چرا شما رسیدگی نکرده‌اید، موضع آن‌ها بسیار جدی و محکم بود و من نیز باید به آن‌ها پاسخ می‌دادم؛ بنده در پاسخ به آن‌ها گفتم من به دلیل این مسئله و این اتفاق بسیار متاسف هستم اما طبق گزارشی که از بهشت زهرا گرفته‌ام غیر از آمار شما بوده و نشان می‌دهد که در تهران 120 نفر جان خود را از دست داده‌اند و ظاهرا عزرائیل با شهرداری تهران هماهنگ نبوده است.
 در این مراسم ضد دولتی، قالیباف نماد نقدپذیری را دریافت کرد! کاریکاتوری از شهردار تهران که حکایت از یک تصور سطحی دیگر دارد؛ «هر کس کاریکاتورش کشیده شود، بیش از بقیه نقد پذیر است» حتی اگر او چون احمدی نژاد رکورددار شکایت از رسانه ها و روزنانه نگاران باشد.
 در همین رابطه شرق نوشت: جشن سه‌سالگی برنامه طنز اینترنتی دکتر سلام در حالی روز پنجشنبه در سالن شهدای هفتم تیر برگزار شد که کلیدواژه همه سخنرانان مراسم، انتقادات سفت‌وسخت از دولت بود. «دکتر سلام» از سال ٩٢ در فضای مجازی آغاز به کار کرد و خروجی آن تاکنون حملاتی بی‌سابقه به سیاست‌های دولت روحانی در پوشش طنز بوده است. برخی سخنرانان مراسم کسانی بودند که در انتخابات مجلس دهم موفق نشدند رأی اعتماد مردم را به دست بیاورند. وقتی نام حسین شریعتمداری و حسن عباسی به‌عنوان سخنران یک مراسم اعلام می‌شود، انتظاری جز حمله و هجمه به دولت در این مراسم وجود ندارد، اما وقتی شهردار تهران لب به انتقادات گزنده از روحانی و دولتش می‌گشاید یک گمانه به ذهن می‌رسد: شاید سردار شهردار، برای سومین‌بار سودای ریاست‌جمهوری در سر دارد که در فاصله یک‌سال تا انتخابات آتی ریاست‌جمهوری، این‌گونه خود را به‌عنوان ستاره مجلس مخالفان دولت، به رخ می‌کشد و سعی می‌کند در انتقاد از دولت، گوی سبقت از چهره‌هایی چون شریعتمداری، حسن عباسی و سعید قاسمی برباید. به‌خصوص که برگزارکنندگان مراسم، کاریکاتوری از شهردار تهران، البته در لباس سوپرمن به او هدیه داده و او را به این طریق نماد نقدپذیری معرفی کردند. این خود شاید حکایت از یک تصور سطحی دیگر دارد؛ «هرکس کاریکاتورش کشیده شود، بیش از بقیه نقدپذیر است!» شاید برای راستی‌آزمایی این گزاره، گزارش سایت «انتخاب» مبنی‌بر اینکه باقر قالیباف پس از احمدی‌نژاد رکورددار شکایت از رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران است، معیار خوبی باشد. به‌جز قالیباف و شریعتمداری، احمد توکلی، پرویز داوودی، عباسعلی کدخدایی، محمدمهدی زاهدی، سیدمحمد حسینی، محمدجواد لاریجانی، امیرحسین قاضی‌زاده‌هاشمی، حسن عباسی، محمدحسین صفارهرندی، سردار محمدحسین نجات، سعید قاسمی، ابراهیم کارخانه‌ای و سردار فدوی از جمله میهمانان و سخنرانان این مراسم بودند.
 قالیباف: برخی با کلیدشان برای کشور قفل درست نکنند
 محمدباقر قالیباف طی سخنانی در این مراسم گفت: «برنامه دکتر سلام برنامه‌ای شاد و جذاب در حوزه دانشجویی است که با رویکرد طنز از نگاه امر به معروف و نهی از منکر به موضوعات می‌پردازد». به گزارش «فارس»، شهردار تهران با بیان اینکه طنز از شوخی و نشاط برخوردار بوده و درعین‌حال در دل خود نوعی از تعلیم و تربیت و تذکر را نیز به‌همراه دارد، به ذکر خاطراتی جالب از دوران فعالیت‌های خود در شهرداری تهران پرداخت و گفت: «در جلسه‌ای بسیار رسمی به بنده تذکر دادند که شب گذشته جمعی از شهروندان در یک حادثه جان خود را از دست داده‌اند و به من می‌گفتند چرا شما رسیدگی نکرده‌اید، موضع آنها بسیار جدی و محکم بود و من نیز باید به آنها پاسخ می‌دادم؛ بنده در پاسخ به آنها گفتم من به دلیل این مسئله و این اتفاق بسیار متأسف هستم اما طبق گزارشی که از بهشت زهرا(س) گرفته‌ام، غیر از آمار شما بوده و نشان می‌دهد که در تهران ١٢٠ نفر جان خود را از دست داده‌اند و ظاهرا عزرائیل با شهرداری تهران هماهنگ نبوده است». اما مهم‌ترین جمله قالیباف در این مراسم آنجایی بود که گفت: «اگر برخی با کلیدشان نتوانستند مشکلات کشور را حل کنند، برای کلیدشان قفل درست نکنند». آنچه مسلم به نظر می‌رسد این است که طعنه قالیباف قطعا یک مخاطب دارد؛ حسن روحانی. «کلید» نماد انتخاباتی رئیس دولت یازدهم در رقابت‌های انتخاباتی سال ٩٢ بود که اتفاقا یکی از بزرگ‌ترین بازندگانش شهردار فعلی تهران به‌شمار می‌آید. شهردار تهران اخیرا بیشتر به سیاست نزدیک می‌شود. یکشنبه ١٩ اردیبهشت شهردار تهران در اقدامی عجیب نمایندگان مجلس نهم را به‌همراه خانواده‌هایشان به ضیافت شامی در برج میلاد دعوت کرده بود و این اقدام او هدف انتقادات صریح برخی از اعضای شورای شهر از جمله محمد سالاری قرار گرفته بود. سالاری در گفت‌وگو با «شرق» تأکید کرده بود: «این‌گونه اقدامات و تصمیمات براساس رویکردها و اهداف سیاسی شکل می‌گیرد». این اما اولین‌باری نبود که رقیب انتخاباتی سابق لب به انتقاد از روحانی و دولتش می‌گشود. شهردار تهران ٢٠ خرداد ٩٤، درست چهارروز پیش از سالگرد ناکامی‌اش در انتخابات سال ٩٢ گفته بود: «امروز از بی‌عملی و سوءمدیریت، بیشتر از فشار دشمن رنج می‌بریم. بی‌برنامگی و ضعف مدیریت در این دولت و دولت پیشین از تحریم‌ها هم مؤثرتر است. انرژی مسئولان به‌‌جای حل مشکلات، صرف مسئله‌سازی‌هایی می‌شود که هدف از آن گریزناپذیر نشان‌دادن توافق به هر قیمت است». چند هفته بعد از این سخنان یعنی روز چهارشنبه ١٠ تیر ٩٤، مهرداد لاهوتی، از نمایندگان نزدیک به قالیباف، در مورد امکان ورود شهردار تهران به انتخابات ریاست‌جمهوری سال ٩٦ به خبرگزاری «خانه ملت» گفته بود: «قالیباف قبل از اینکه یک شهردار موفق باشد، یک چهره سیاسی است و در دو دوره انتخابات ریاست‌جمهوری نیز حضور داشته است. تصورم این است که قالیباف نمی‌تواند نسبت به سرنوشت کشور بی‌تفاوت باشد و قطعا برای شکل‌گیری یک مجلس منطقی، عقلانی و درست وارد عرصه می‌شود و نقطه‌نظراتی نیز خواهد داشت. تا انتخابات ریاست‌جمهوری زمان زیادی باقی است، اما احتمال اینکه وی مجددا پا به عرصه انتخابات ریاست‌جمهوری بگذارد زیاد است. تا آنجایی که اطلاعات من نشان می‌دهد و علائمی که وجود دارد حاکی از حضور وی در انتخابات ریاست‌جمهوری است». به نظر می‌رسد قطعات این پازل در ماه‌های آینده کامل‌تر شود و شهردار تهران دوباره پای به عرصه بگذارد. هرچند که برای جلب حمایت اصولگرایان با موانع جدی روبه‌روست. او هیچ‌وقت انتخاب اول هیچ گروهی نبوده است.
 حسین شریعتمداری: همیشه دور، دور حزب‌الله است
 حسین شریعتمداری، مدیرمسئول روزنامه کیهان، دیگر سخنران این مراسم بود. شریعتمداری در بخشی از سخنانش گفت: «اجتماعات این‌گونه تابلوی دقیق‌تری از فضای حزب‌الله را در عرصه نشان می‌دهد». او با تأکید بر اینکه ما امروز به این جلسات بسیار نیاز داریم، افزود: «دوستان دکتر سلام به من گفتند که تعداد متقاضیان برای حضور در مراسم امروز به ١٠‌ هزار نفر رسیده است که من این را به آنها تبریک می‌‌گویم». شریعتمداری با اشاره به لزوم برگزاری چنین نشست‌هایی خاطرنشان کرد: «ما با جمعی از دوستان از جمله آقای شایانفر و سیدمهدی شجاعی نشست‌هایی را با عنوان مجمع نویسندگان مستقل داشتیم و خدمت حضرت آقا رفتیم، ما درخواست کردیم محلی را برای برگزاری جلسات ما اختصاص دهند اما زمانی که دور یکدیگر جمع شدیم، برخی‌ها دچار تردید شدند و گفتند ما که اینجا می‌نشینیم و بحث می‌کنیم وقتی جدا می‌شویم هرکدام به یک سو می‌رویم؛ زمانی که این نکته را به آقا گفتیم ایشان فرمودند همین نشستن شما موضوعیت دارد چراکه هرکس سرریز نشست‌ها را به محل فعالیت خود می‌رساند و اهمیت این جلسات بسیار زیاد است». مدیرمسئول روزنامه کیهان خاطرنشان کرد: «ما با حریفی طرف هستیم که به هیچ چیزی پایبند نیست و آن چیز که حریف را نگران می‌کند همین اقتدار ماست؛ در مقابل این حریف هر قدر هم به عقب برویم، حریف جلو می‌آید». او تأکید کرد: «دوستان ما می‌گویند این برجام آفتاب تابان و فتح‌الفتوح و نه بزرگ‌ترین دستاورد در دوران انقلاب بلکه بزرگ‌ترین دستاورد در طول تمام تاریخ ایران است؛ در این فضا حزب‌الله نباید غرق شود و همیشه باید پرچمش بالا باشد و مطالبه کند». شریعتمداری با انتقاد از عدم مطرح‌شدن دستاوردهای برجام گفت: «من به‌جد معتقدم به‌تدریج ابری که عده‌ای در فضا پراکنده‌اند کنار می‌رود و همیشه دور، دور حزب‌الله است».
 محمدجواد لاریجانی: مذاکرات هسته‌ای در حقیقت تهاجم هسته‌ای بود
 محمدجواد لاریجانی در این مراسم با اشاره به اینکه هاشمی‌رفسنجانی از انقلابی‌بودن مفهومی تاریخی در ذهن دارد، گفت: «به تعبیر آقای هاشمی کسانی که از سال ٤٢ تا پیروزی انقلاب با انقلاب همراه بودند انقلابی هستند که الان همه بالای ٦٠ سال داشته و نسل‌شان در حال انقراض است؛ بنابراین درباره جوانان انقلابی می‌گوید برخی تازه به دوران رسیده‌ها انقلابی شده‌اند». او به تعبیر دیگر از انقلابی‌بودن در بیان رئیس‌جمهور به معنی سروصداکردن اشاره کرد و گفت: «این تعابیر هیچ‌کدام موردنظر مقام معظم رهبری نیست؛ انقلاب حادثه‌ای بزرگ بود که تجربه نشأت‌گرفته از آن در دو جریان حکومت مدنی جمهوری اسلامی و بیداری اسلامی متبلور شده است و انقلابی کسی است که این دو جریان را باور داشته، در آن مشارکت دارد و همه وجود خود را وقف این مشارکت می‌کند». لاریجانی افزود: «با این مفهوم از انقلابی‌بودن، یک جوان ١٦ساله می‌تواند انقلابی باشد و بسیاری از کسانی که در جریان انقلاب بودند می‌توانند انقلابی نباشند». او در بخش دیگری از سخنان خود به مذاکرات هسته‌ای اشاره کرد و گفت: «مذاکرات هسته‌ای یا در حقیقت تهاجم هسته‌ای برای آن بود که قد ما در تکنولوژی بلند شده بود و دشمن نمی‌توانست این قد بلند را ببیند؛ اما دشمنان باید بدانند که فرزندان این مرز و بوم و پیروان مکتب اهل بیت(ع) و مریدان سیدعلی نمی‌گذارند که قد انقلاب کوتاه شود». لاریجانی از امکان ورود مقوله طنز به مسائل مربوط به حکومت آل‌سعود و ترامپ نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا سخن گفت و خاطرنشان کرد: «از ترامپ مضحک‌تر کسانی در داخل هستند که به او و نظام سلطه چشم دوخته‌اند». رئیس کمیته حقوق‌بشر در قوه قضائیه خطاب به دکتر سلامی‌ها گفت: «شما می‌توانید ٥٠ شماره دکتر سلام را با اختصاص‌دادن به «ترامپ چپ و چوله» منتشر کنید که این صحبت لاریجانی با تشویق حضار همراه شد». جواد لاریجانی در سخنان خود گفت «آقای هاشمی اخیرا گفته‌اند کسانی که با برجام موافق نیستند اگر توفیقات برجام منتشر شود رسوا و بی‌آبرو می‌شوند، ما که بی‌سواد بودیم حالا بی‌آبرو هم می‌شویم»؛ آوردن نام هاشمی‌رفسنجانی باعث شد حضار هاشمی را هو کنند. مجری برنامه در ادامه گفت حالا که سر شوخی با حاج‌آقا باز شده است من هم یک مورد را مطرح می‌کنم؛ مورد داشته‌ایم که طرف، قدرت اداره خانواده‌اش را نداشته اما صحبت از مدیریت کشور می‌کند؛ پسرش به لندن می‌رود اما از شیر فلکه نفت سر درمی‌آورد و زمانی هم که به اوین می‌رود حاج‌آقا به او می‌گوید دوباره برگرد و به مردم خدمت کن! این سخنان مجری با خنده و تشویق حضار همراه بود. همچنین مجری تأکید کرد دختر حاج آقا که وسط فتنه رفته بود تا ساندویچ بخورد، این بار از خانه بهایی‌ها سر درآورد؛ حتما به آنجا رفته تا غذای خانگی بخورد.
 حسن عباسی: در دولت آینده انرژی هسته‌ای را برمی‌گردانیم
حسن عباسی رئیس اندیشکده یقین که در انتقاد از هرکسی غیر از طیف خودش پیش‌قدم است نیز در سخنانی در این مراسم با اشاره به برخی جوسازی‌ها در حوزه توان موشکی گفت: «موشک‌های ایران بی‌صاحب نیست که برخی ببرند آن را با بتن پر کنند!» او همچنین به موضوع دیدار فائزه هاشمی با برخی عناصر بهایی در کشور اشاره کرد و افزود: «این‌بار رفتند با بهایی‌ها نشستند؛ جلسه بعد احتمالا می‌روند با همجنس‌بازها می‌نشینند». عباسی به صورت غیرمستقیم دولت آینده را از طیف خود دانسته و قطع روابط مالدیو با ایران را «جوک سال» عنوان کرد و با کنایه به سیاست خارجی دولت، گفت: «این جزیره که خودش در حال زیرآب‌رفتن است، ارتباطش با ما را قطع کرده حالا ما حتما انرژی هسته‌ای را برخواهیم گرداند اما در دولت آینده».
 سردار فدوی: شیطان بزرگ بعد از برجام برنامه‌ریزی کرده بود که ما را تحقیر کند
سردار علی فدوی، فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران نیز در این مراسم با طرح این سؤال که ماهیت دعوای ایران و آمریکا چیست، گفت: «اگر چالش‌ها بین ایران با شیطان بزرگ حل‌شدنی بود، در این ٣٧ سال حل می‌شد. ما باید به ماهیت این دشمنی توجه کنیم؛ زیرا اگر به این مهم توجه نکنیم محاسباتمان دچار اشتباه می‌شود، بنابراین ماهیت دعوای حق و باطل اینجا مطرح است و این دو در کنار هم نمی‌توانند قرار بگیرند». او افزود: «اگر کسی ماهیت دعوای ما با آمریکا را کج‌سلیقگی سیاسی بداند، در تحلیل‌های خود دچار اشتباه خواهد شد و مشکل اینجاست که برخی ماهیت حق را نمی‌دانند». فرمانده نیروی دریایی سپاه با اشاره به توافق هسته‌ای ایران و کشورهای ١+٥ و اجرای برجام تأکید کرد: «شیطان بزرگ بعد از برجام برنامه‌ریزی کرده بود ما را تحقیر کند که سخنرانی آقای اوباما در کنگره نیز همین مسیر را دنبال می‌کرد؛ ولی بحمدالله و با لطف خدا موضوع دستگیری آمریکایی‌ها اتفاق افتاد و این رخداد باعث شد آنها تحقیر شوند». او افزود: «آقای ظریف، وزیر امور خارجه، درباره این موضوع می‌گفت صدای جان کری را می‌شنیدم که بر سر رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا فریاد می‌زد که چرا چنین اشتباهی انجام داده‌اید و همچین اتفاقی افتاده است».
 کارخانه‌ای: بندهای ٣٦ و ٣٧ جانکاه‌ترین بخش برجام است
ابراهیم کارخانه‌ای، از مخالفان جدی برجام در مجلس نهم که از حضور در مجلس دهم بازماند نیز در سخنانی با اشاره به بیش از ‌هزار صفحه مصاحبه خود درباره برجام، بیان کرد: «آنچه بیش از همه برای من جانکاه بود بندهای ٣٦ و ٣٧ برجام به نام «ماشه تفنگ» است که اگر ما از ١+٥ به شورای امنیت شکایت کنیم و شورا تا ٣٠ روز به آن رسیدگی نکند خود‌به‌خود تمام قطع‌نامه‌ها و تحریم‌ها بازمی‌گردد».
 زاهدی: گفتیم نمی‌گذاریم عوامل آمریکا به داخل مراکز نظامی ما وارد شوند
 محمدمهدی زاهدی، نماینده مردم کرمان در مجلس نیز در این مراسم با اشاره به روزها و لحظات سخت و فشار سنگینی که در کمسیون ویژه بررسی برجام بر اعضای کمیسیون وارد شد، گفت: «این فشار از آن جهت بود که می‌خواستند آن‌طور که دیگران درست می‌دانند گزارش دهیم». وزیر علوم دولت اول احمدی‌نژاد با یادآوری ارائه گزارش کمیسیون ویژه بررسی برجام، گفت: «از نظر من غیرقابل قبول‌ترین بند برجام آن بود که در بخشی از آن خرید ابزاری با اهداف دوگانه پیش‌بینی شده است که تا عمق صنایع نظامی ما را رصد می‌کرد که ما محکم ایستادیم و گفتیم نمی‌گذاریم عوامل آمریکا به داخل مراکز نظامی ما وارد شوند». زاهدی گفت: «یکی از مسئولان دولتی در پاسخ به ما می‌گفت از آنجا که رهبر انقلاب تولید سلاح هسته‌ای را ممنوع کردند، عوامل آژانس و آمریکا به داخل مراکز نظامی رفته و از نزدیک مشاهده می‌کنند که ما سلاح هسته‌ای تولید نمی‌کنیم، پس این ورود اشکالی ندارد».
 سعید قاسمی: ان‌شاءالله شاهد شکست جریان «استکبار بلیسی» خواهیم بود
 سعید قاسمی که از شناخته‌شده‌ترین منتقدان دولت‌های سازندگی، اصلاحات و تدبیر و امید است و زمانی گفته بود اگر فائزه هاشمی به زندان برود ریش‌های خود را می‌تراشد اما به وعده‌اش عمل نکرد نیز در این مراسم با تشکر از دست‌اندرکاران برنامه، گفت: «سال گذشته به ما و شما و رهبر انقلاب سخت گذشت چراکه هفته‌ای نبود که رفیقی ایرانی، افغانی، پاکستانی یا لبنانی را دفن نکنیم». او با ذکر این نکته که به علت اشتباه اصولگرایان جریان انحرافی بر سر کار آمد که روند انقلاب اسلامی را ٢٠ سال به عقب انداخت افزود: «بر اثر اشتباه و بی‌بصیرتی عده‌ای برجام امضا شد اما اجرا نشد و از همان اول رهبر انقلاب عاقبت امر را پیش‌بینی کرد و گفت که به آن خوش‌بین نیست لذا این طرح هم در ابتدا و هم در اجرا مطلقا شکست خورده است». قاسمی با ابراز امیدواری نسبت به شکست جریان انحرافی جدید همانند شکست جریانات انحرافی گذشته از جمله بازرگان، رجوی، فرقان و ... گفت: «ان‌شاءالله شاهد شکست جریان «استکبار بلیسی» و سازش با استادان و ریشه‌های دانشگاه آزادی‌اش که عاشقان آمریکا و انگلیس هستند خواهیم بود».
 روایت وزیر احمدی‌نژاد از شتر و الاغ و عمه‌قزی
 محمد سلیمانی دیگر نماینده مخالف دولت در مجلس نهم که از حضور در مجلس دهم بازماند نیز در این مراسم در سخنان کوتاهی با بیان اینکه داستان آقای روحانی و اقتصاد کشور داستان تحقیر شتر با بستن او به الاغ است، گفت: «آقای روحانی اقتصاد ما را به برجام وابسته و ما را تحقیر کرد و اقتصاد کشور، روحانی را نخواهد بخشید». سلیمانی که مانند زاهدی از وزیران دولت احمدی‌نژاد هم بوده، تأکید کرد: «به آقای سیمانی (صالحی) گفتم اینکه مسئولیت‌های برجام را می‌پذیری به درد عمه‌قزی می‌خورد!»
 پرویز داوودی: آقایان خود را به نفهمی زده‌اند
 پرویز داوودی، معاون‌اول دولت اول احمدی‌نژاد هم در اظهارات کوتاهی در این مراسم، گفت: «حرف‌های جدی ما را که آقایان جدی نمی‌گیرند و خود را به نفهمی زده‌اند؛ امیدواریم حرف‌های شوخی دکتر سلام را بشنوند و از خر شیطان پیاده شوند و با منافع ملت بازی نکنند».
 فائزه هاشمی؛ فریدون سال!
 در مراسم سه سالگی «دکتر سلام» جایزه «فریدونِ سال» به فائزه هاشمی داده شد. بنابر آنچه مسئولان این مراسم اعلام کردند، جایزه «فریدون سال» به کسی تعلق می‌گیرد که در جایی که به او مربوط نیست، حضور دارد و فائزه هاشمی نیز به‌دلیل حضور در جمع بهائیان و گرفتن عکس یادگاری زیر عکس «عبدالبها»، مفتخر به دریافت این جایزه شد. این جایزه کنایه‌ای است به عملکرد حسین فریدون، برادر رئیس‌جمهور که باوجود نداشتن مسئولیت خاص، در بسیاری از مراسم‌ها مانند مجلس خبرگان، رژه نیروهای مسلح، گفت‌وگوی خبری نوبخت، سخنگوی دولت، با رسانه ملی و برخی مراسم‌های دیگر حضور پیدا می‌کند. خبرگزاری «فارس» گزارش داد در بخشی از مراسم، مجری، تصاویر ایستادن حسین فریدون در کنار نوبخت را در پخش زنده اخبار سراسری به آقای دوربینی نشان داد و گفت نظرت درباره این عکس چیست که او هم پاسخ داد من اگر جای آقای فریدون بودم در نقطه طلایی دوربین و پشت نوبخت قرار می‌گرفتم، این صحبت آقای دوربینی مایه خنده و تشویق حضار شد.
 معصومه ابتکار به‌دلیل حضور در «بی‌بی‌سی»، محمدجواد ظریف به‌دلیل حضور در برنامه ٩٠، سیدعباس عراقچی به‌دلیل حضور در برنامه عموپورنگ، کاظم جلالی به‌دلیل حضور در فهرست اصلاح‌طلبان و محمود علوی وزیر اطلاعات به‌دلیل حضور در کنار سیدمحمد خاتمی، از دیگر نامزدهای دریافت جایزه فریدون سال بودند. به‌طور‌کلی آنچه در این مراسم رخ داده در واقع گعده مخالفان دولت بوده که با طعم تند و اظهارات و کلمات سخیف همانند محتوای برنامه «دکتر سلام» نمایشی برپا شده است.
منبع : شرق 1395/3/1 
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

باران که شدى ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  باران که شدى  ... 

 

 

http://s7.picofile.com/file/8252992642/B8R8N_KE_SHODY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252992976/B8R8N_KE_SHODY_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252993284/B8R8N_KE_SHODY_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252993492/B8R8N_KE_SHODY_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252993834/B8R8N_KE_SHODY_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252994176/B8R8N_KE_SHODY_6.jpg

 

 

 

 باران که شدى مپرس ، این خانه ى کیست
 سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
 باران که شدى، پیاله ها را نشمار
 جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
 باران! تو که از پیش خدا مى آیی
 توضیح بده عاقل و، فرزانه یکیست
 بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
 شیر وُ شتر وُ پلنگ وُ پروانه یکیست
با سوره-ى دل ، اگر خدا را خواندى
حمد وُ فلق وُ نعره-ى مستانه یکیست
 این بى خردان، خویش ، خدا مى دانند
 اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
 از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
 در خلقت حق، رستم وُ موریانه یکیست
 گر درک کنى، خودت خدا را بینى
 درکش نکنى , کعبه وُ بتخانه یکیست

 «مولانا مولوی»
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

وقتیکه دلی از کرامت خدا وَ زبونی خود میشکند ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 وقتیکه دلی از کرامت خدا وَ زبونی خود میشکند ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s6.picofile.com/file/8252835926/KER8MAT_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252836268/KER8MAT_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252836592/KER8MAT_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252836934/KER8MAT_4.jpg

 

 

 

 روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
 ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.
 حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
 پس از بازگشت، رو به درگاه خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت : بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.
 ندا آمد : آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.
هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت
 دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت : خداوندا! چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟
 ندا آمد:
 ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما، هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید: بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
 پدر گفت:زمین.
 فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟
 پدر پاسخ داد: آسمان ها.
 فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟
 پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم، گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.
 فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟
 پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت: عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

برای معجزه ، اعتقاد قوی هم لازمه ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 برای معجزه ، اعتقاد قوی هم لازمه ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s7.picofile.com/file/8252693850/MO_JEZEH_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694292/MO_JEZEH_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694500/MO_JEZEH_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694934/MO_JEZEH_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252695100/MO_JEZEH_1.jpg

 

 

 وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود،شنید که پدر و مادرش درباره ی برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه-ی جراحی پر خرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با نارحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط ۵ دلار.
بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر، به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند، ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه ی بچه ای هشت ساله شود.
دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد. بالاخره حوصله-ی سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه ی پیشخوان ریخت.
داروساز جا خورد،رو به دخترک کرد و گفت:چه می خواهی؟
دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است،می خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسید:ببخشید؟!
دخترک توضیح داد: برادر کوچک من،داخل سرش چیزی رفته و بابایم می گوید که فقط معجزه می تواند او را نجات دهد،من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متأسفم دختر جان،ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا،او خیلی مریض است،بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد، این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟
مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت،از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟
دخترک پولها را از کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب، فکر می کنم این پول برای خرید معجزه ی برادرت کافی باشد! بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت:من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می-کنم معجزه ی برادرت پیش من باشد.
آن مرد، دکتر آرمسترانگ ، فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.
فردای آن روز،عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه-ی واقعی بود، می-خواهم بدانم بابت هزینه-ی عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟
دکتر لبخندی زد و گفت:فقط ۵ دلار!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی