از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

چشم ِ سَـــر دریچه-ی دل است ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8247873250/XAT8YE_CHASHM_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247874176/XAT8YE_CHASHM_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8247875192/XAT8YE_CHASHM_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247875868/CHASHME_DEL_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8247876384/CHASHME_HAQ_NEG8HE_KAR3M_1.jpg

 

 

 

 

 چشم ِ سَـــر دریچه-ی دل است ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  عنکبوتی درشت در خانه ای کهنه ساز تاری زیبا به منظور شکار تنیده بود و هر بار که مگسی بر آن فرود می آمد و گرفتار می شد عنکبوت آن را فوراً می بلعید تا دیگر مگسانی که از آن حوالی در گذر بودند تصور کنند که کارتنک تفرجگاهی است امن و امان.
روزی مگسی نیمه دانا، وزوز کنان بر فراز تار پرواز می کرد و آن قدر برای نشستن این پا آن پا کرد و دو دلی به خرج داد که عنکبوت ناگزیر خودی نشان داد و گفت، «کرم نما و فرود آ!»
اما مگس، که از عنکبوت زیرک تر بود، گفت، «خیر، این خانه جای ما نیست رفیق، من اینجا مگسی نمی بینم و بر جایی که مگس نباشد نمی نشینم.»
این گفت و پرواز کنان رفت و رفت تا به جایی رسید که مگسان زیادی گرد آمده بودند. قصد فرود آمدن داشت که سر و کلهٌ زنبوری پیدا شد و هشدار داد، «دست نگه دار نادان! آنچه زیر پا داری مگس گیر است و این همه مگسان که می بینی به دام افتاده اند.»
مگس گفت، «چه یاوه ها! کدام مگس گیر، کدام دام؟ مگر نمی بینی اینجا عرصهٌ میتینگ است و همه به تظاهرات و نطق و خطابه مشغولند؟!» این گفت و نشست و با دیگر مگسان زمین گیر شد.

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

بدتر از بَـــردگـــی ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8225894584/ES8RATE_AQ3DATY_1.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8247783034/BARDEGY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247783400/BARDEGY_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8247784000/BARDEGEE_3.jpg

 

 

 

 

 بدتر از بَـــردگـــی ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  دیر زمانی نیست که دریافته ام وقتی از کسی رنجش و کینه ای به دل میگیرم، درحقیقت برده ی او میشوم؛ او افکارم را تحت کنترل خود میگیرد؛ اشتهایم را ازبین میبرد؛ آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من میگیرد؛ اعتقاداتم را ازبین میبرد و مانع از استجابت دعاهایم میگردد؛ او آزادی فکرم را میگیرد و هرکجا که میروم برایم مزاحمت ایجاد میکند؛ هیچ راهی برای فرار از او ندارم.
تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم میشود؛ وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است؛ هرگز نمیتوانم احساس شادی و راحتی کنم ...
 او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر میگذارد؛ مجبورم میکند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛ او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من می دزدد ...
 دریافته ام که اگر نمی-خواهم یک برده باشم، نباید در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم! ...
خود را در آیینه نگریستم وَ دریافتم که ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است.

 

 «ناشناس»


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: بردگی، کینه، تنفر، آرامش، لذت، شادی، اعتقادات معنوی،

میم مثل مرد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8247617442/MARD_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247618142/MARDE_ZAHMATKESH_1.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8247619200/MARDE_MY8NS8L_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247623426/MARDE_TANHAA_1.jpg

 

 

 

  میم مثل  مرد  ...

 گاهی هم اینطور فکر کنید بد نیست / اﻭ «ﻣــﺮﺩ» ﺍﺳﺖ!
 خوابش از تو کوتاهتر و خواب ابدیش از تو طولانی ...

 آسایش برایش مفهومش آسایش توست! / پس صبح تا شب درپی آسایشی است که سهمش را ازعشق تو میجوید ... اگر آنرا دریابی!

 ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ... / تاحال به دستهایش نگاه کرده ای؟ / هیچگاه بدون خراش و زخم دیده ای؟ / ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ ...

 بجای ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود ... / ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... / و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ ... / به او سخت نگیر! ... / او را خراب نکن! / ﺍﻭ ﺭﺍ «ﻧﺎﻣــــﺮﺩ» ﻧﺨﻮﺍﻥ! ...

ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه گیری نکن! ...
 کمی بوی تنش عرق آلود است طبیعتش اینست ؛ حواسش به بو نیست ؛ فکر نان شب است!

 ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ! ...
 انتظار یک پیاله چای تلخ توقع زیادی نیست!
 از هر مرد وُ نامردی هرچه شنیده و دیده در صندوقچه قلبش پنهان کرده وُ آمده.
 اگر کم حرف میزند نمیخواهد کام تورا تلخ کند.

 ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ ...
 آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است! ...

ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید! ...

 ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند وُ سبک شود! / ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می-ریزد در قلبی که به وسعت دریاست ...

 یک مرد همیشه تنهاست، چرا که سنگ صبور همه است و خود شانه-ای ندارد که سرش را روی آن بگذارد ...

 یک ﻭقتهایی،
 یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،
 ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:
«میم» مثل «مرد»


 عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خوب دیدن شرط انسان بودن است ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8247495242/ESHQ_XODAA_SHAR3ATY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8247499042/ESHQ_XODAA_SHAR3ATY_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247499500/ESHQ_YA_ANEE_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8247500284/DUST_D8SHTAN_ESHQ_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247500568/ESHQ_YA_ANEE_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8247500968/ESHQ_YA_ANEE_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247501268/AASHEQ_TAHAMMOL_B8YAD_1.png

 

 

   خوب دیدن شرط انسان بودن است ...

 عشق را بیمعرفت معنا مکن / زر نداری مشت خود را وا مکن
 گر نداری دانش ترکیب رنگ / بین گلها زشت یا زیبا مکن
 خوب دیدن شرط انسان بودن است / عیب را در این و آن پیدا مکن
 دل شود روشن زشمع اعتراف / با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
 ای که از لرزیدن دل آگهی / هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
 زر بدست طفل دادن ابلهیست / اشک را نذر غم دنیا مکن
 پیرو خورشید یا آئینه باش / هرچه عریان دیده ای افشا مکن

 

 مولانا مولوی ، در کتاب «فیه ما فیها» حکایتی تأمل برانگیزی را نقل میکند که شعر فوق ، بخش بسیار کوتاهی از مقصود اوست :

 جوان عاشقی است به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این سوی دریا به آن سو می‌رفته و سحرگاه باز می‌گشته است. نه امواج خروشان دریا وَ آن همه تلاطم ،  وَ نه سرزنش وُ ملامت مردم مانع این سیر وُ جستجو نمیشده است.
شبی از شبها به معشوقش رسیده وَ او را می-بیند. پس از دیدن ِ یار ، سؤالات مکرری به ذهنش میآید وَ بطور مثال از او می-پرسد که " این چه خالی-ست که به گونه داری"؟! معشوقه هم پاسخهایی از این قبیل به او میدهد : "این خال از روز اول در چهره من بوده ، چطور متوجه نشده بودی"! جوان عاشق هم هینطور جواب میدهد که "نه! هرگز ندیده بودم".
 بعد می-پرسد: "صورت تو که جای خط وُ خراش وُ زخم نداشت"؟!
جواب می-شنود که "اینها هم از دوران کودکی در صورتم بوده ، چطور ندیده بودی"! جوان عاشق باز هم انکار میکند.
جوان عاشق که گویا از همه اینها بی-خبر بوده ، این بار سؤال میکند که "یکی از دندانهای پیشین تو هم که افتاده"؟! معشوقه-ی صبور هم میگوید : "این هم چیز جدیدی نیست ، در نوجوانی-ام به پلکان خانه خورده وُ شکسته است"! جوان باز هم انکار بی-اطلاعی میکند.
 جان کلام این پرسش وُ پاسخها تا سحرگاه ادامه پیدا میکند.  جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد.

 وقتیکه جوان تصمیم میگیرد که به دل دریا بزند وُ برگردد ، معشوقه-اش‌ می‌گوید: "دریا خیلی ناآرام است ، ساعتی صبر کن تا بهتر شود". جوان مغرور پوزخندی میزند وُ میگوید : "من از اینها بدتر را دیده-ام! بارها بی-خطر رفته-ام وُ آمده-ام"! ... معشوقه-ی معقول پاسخ میدهد : "آنوقتها تو با دلی پرشور از عشق وُ رسیدن به مقصود ، دل به این سفرها می-سپردی ؛ حال اوضاع کاملا برعکس شده، قبلا عیوبی در من ندیده بودی ، ولی امشب ، دیدن این عیوب انگیزه-ات را تغییر داده"! ... جوان ، با غرور وُ تمسخر نصیحت او را رَد میکند وَ بی-مهابا به دل امواج متلاطم میزند.
وقتی خورشید تازه روی امواج دریا افتاده بود ، آن جوان هم در نزدیکی ساحل ، روی ماسه-ها افتاده بود وُ شاید در آن دنیا با خوابهای آشفته-اش کلنجار میرفت ...

 مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ او می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد. اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی می‌بینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید. اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه شوید. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید.
«مولانا مولوی»


 عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

تیشه به ریشه نزنید! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8247162950/MONTAZERY_H8J_ALI_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247168684/T3SHEH_BE_R3SHEH_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8247169168/T3SHEH_BE_R3SHEH_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8247169492/T3SHEH_BE_R3SHEH_3.jpg

 

 

 

   تیشه به ریشه نزنید! ... 

 حاج علی ، پدر مرحوم آیت الله حسینعلی منتظری، هنگامی که به بیابان می-رفت تا بوته ای کنده و بفروشد و فرزندانش چون حسینعلی را از نان حلال بزرگ کند،می گفت:
«تیشه به ریشه نزنید!» تا هم محیط زیست حفظ شده باشد و هم ابنِ بوته ها کنده نشود ...
اگر گاه بیگاه مسوولانی از اقصی نقاط کشور در خانه محقرش در نجف آباد حاضر می شدند تا پدر دومین شخصیت کشوری را از نزدیک ببینند ، از همان نانی که به تنور خانه زده و ماستی که از گاوش شیر آن را دوشیده و سبزی باغ یا باغچه-اش از آن ها پذیرایی می کرد و بعد هم آن ها را پند می داد که : «مواظب حق الناس باشید،تیشه به ریشه نزنید!» ...
 اگر میوه ای از باغ کوچکش می-ماند تا برای فروش به بازار عرضه کند ،میوه های درشت و اعلا را زیر میوه های ریز می ریخت تا غش در معامله نشود،برای همین برای خریدن میوه های دسترنج او دست و پا می شکستند! سعی می کرد از قصابی ای گوشت خریداری کند که او را نشناسد تا مبادا به او گوشتی دهد که به یک ناشناس داده نمی شود ...
 وقتی نوبت به آب باغ حاج علی می رسید تا آب را ببندد، اگر کسی برای گشودن آب به او کمک می کرد، دست می کشید و می نشست تا یک نفره واره(سد خاکی در مقابل جوی آب) را باز کند و می گفت:
«کسی که من از دست او آب را باز می کنم، یک نفر بوده و اگر دو نفری آب را به سوی باغ خود باز کنیم، ممکن است آب بیشتری و زودتر به باغ ما بیاید و حق الناس پایمال شود!!» ...
آیت الله می گفت: پس از این که برای ادامه تحصیل به اصفهان کوچ کردم، پنج شنبه و جمعه ها به نجف آباد می آمدم. روز پنج شنبه-ای کسالت داشته و بی حال گوشه خانه افتاده بودم. پدرم گفت:
 پاشو! این مریضی و بی حالی بر اثر کار نکردن است؛ در حجره ها فقط درس می خوانید و فعالیت نمی کنید! پاشو! بقچه را بردار و به باغ برو و برای گاومان که گرسنه است، علف بیاور تا حالت سرجایش بیابد.
گفتم: آخر! پدر جان من آخوندم ، عمامه به سرم، با این عبا و عمامه چطوری بروم بقچه علف به دوش گرفته و به خانه بیایم؟!
پدرم گفت: این حرف ها و لباس را شما درآورده اید، مگر پیامبر (ص) و علی (ع) اهل کشاورزی نبودند؟! پاشو! تنبلی نکن!».
«فراز و فرود نفس ، مجتبی لطفی، نشر کویر،ص۲۲»


 عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

زیباکلام: دلیل تاییدصلاحیت احمدی نژاد وَ ردصلاحیت هاشمی یکیست!

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8237858350/TONDRAVY_1.jpeg

 

 

 

 

  زیباکلام: دلیل تاییدصلاحیت احمدی نژاد

 وَ ردصلاحیت هاشمی یکیست!  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 وی در ادامه ۴ اپیزود و شانس احمدی نژاد را برشمرد:
اپیزود نخست؛ جامعه توسعه نیافته
مساله ی نخست بازگشت احمدی نژاد این است که ایشان در جامعه ای زندگی می کنند که مسوولان در برابر اقدامات درست و غلط خویش پاسخگو نیستند.
در ایران مسوولان و مقامات کشوری و حکومتی هر کاری که کرده اند درست است و هر کاری هم که نکرده اند نیز درست است.
اگر اصولگرایان و احمدی نژاد در جامعه و کشوری توسعه یافته حضور داشتند به جای بازگشت باید پاسخگوی سیاست های ۸ ساله خود می بودند درحالی که در حال حاضر و طی ۳ سال گذشته،آنها حتی ۳ دقیقه هم به مردم توضیح نداده اند و همین مسئله سبب میشود که احمدی نژاد نامزد انتخابات شود.
 اپیزود دوم؛ اقشار تحصیل نکرده جامعه
مساله ی دومی که به احمدی نژاد برای حضور مجدد کمک می کند؛ ما در جامعه ی توسعه نیافته و احمدی نژاد آرای پوپولیستی و کاریزماتیک که به نظر بنده حدود ۱۰ میلیون است را در اختیار دارد و این رای ها، رای اقشار توسعه نیافته و رشد نکرده از لحاظ فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.
این افراد فارغ از اقدامات و سیاست های گذشته ی محمود احمدی نژاد و اصولگرایان مجددا به وی رای خواهند داد و همین مهم باعث فکر بازگشت توسط اصولگرایان و احمدی نژاد شده است.
 اپیزود سوم؛ فقدان چهره ی محبوب، دلیل رجوع اصولگرایان به احمدی نژاد
دلیل سوم رجوع اصولگرایان به احمدی نژاد فقدان چهره ی محبوب و مقبول در این جناح سیاسی است. اصولگرایان اگر به هر یک از چهره های مطرح خویش چون آقایان ولایتی، حدادعادل، محسن رضایی، باهنر و هر شخص دیگری رجوع کنند عملا هیچ شانسی برای پیروزی در انتخابات سال ۹۶ نخواهند داشت و ناچارا به احمدی نژاد روی خواهند آورد.
 امکاناتی در اختیار جناح اصولگریان است؛ امکاناتی چون ائمه جماعات، رادیو و تلویزیون، رسانه ها و مطبوعات غیرخصوصی از عواملی هستند که اصولگرایان و احمدی نژاد را در این راه یاری خواهند کرد.
 اپیزود چهارم؛ احمدی نژاد قطعا تایید صلاحیت می شود
برخی می گویند که احمدی نژاد به دلیل سیاست های ۸ ساله ی خود تایید صلاحیت نمی شود ولی بنده معتقدم ایشان قطعا تایید صلاحیت خواهند شد.
دلیل تایید صلاحیت احمدی نژاد دقیقا همان دلیل رَد صلاحیت هاشمی است، دلیل تایید ایشان همان دلیل رد صلاحیت ۳ هزار کاندیدا اصلاح‌طلب است.
 دلیل رد صلاحیت هاشمی و ۳ هزار کاندیدای اصلاح‌طلب، کدام قاعده-ی مشخص در شورای نگهبان است؟
 شورای محترم نگهبان هرکسی را که بخواهد و در خط سیاسی و فکری خود باشد تایید صلاحیت می کند و بالعکس.
 پاشنه آشیل اصولگرایان؛ موفقیت اقتصادی دولت دکتر روحانی
این موارد داشته های احمدی نژاد و اصولگرایان است
اما بزرگترین مشکل آنها این است که قشر توسعه یافته تر و تحصیل کرده ی جامعه هرگز حاضر به رای دادن به احمدی نژاد و اصولگرایان نیستند.
 اگر دولت دکتر روحانی در زمینه ی مسایل اقتصادی حداقل توفیقاتی ایجاد کند و چنانچه شخص آقای روحانی قصد کاندیداتوری در خرداد ۹۶ را داشته باشند، می توانند اصولگرایان و احمدی نژاد را شکست دهند.
 اما مواردی که سبب بازگشت احمدی نژاد می‌شود همان ویژگی های جامعه-ی ایران است و این فرصت را برای اصولگرایان فراهم می کند.
اخبار سیاسی - انصاف نیوز


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

این نوع قضاوت از روی حُب وُ بغض است؟ ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8246775226/QEZ8WATE_QALAT_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8246775684/QEZ8WATE_QALAT_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8246775976/QEZ8WATE_QALAT_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8246776176/QEZ8WATE_QALAT_4.jpg

 

 

 

 این نوع قضاوت از روی حُب وُ بغض است؟ ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 عصر ایران - "بازگشت به قدرت به هر قیمت" ؛ این خلاصه استراتژی جریان بازمانده از دولت است تا بتوانند بار دیگر در نیمه سال 96 قوه مجریه را به دست بگیرند.
آنها اما راه سختی در پیش دارند و سختی راه شان، دو دلیل عمده دارد: یکی کارنامه نابهنجارشان در آن 8 سالی است که در رأس دولت بودند و دیگری، اقدامات زیربنایی دولت روحانی است که هر چند افتان و خیزان، رو به سمت اصلاح تدریجی امور دارد.
جریان دلواپس، برای عبور از این دو مانع، یک دستور عملیاتی ساده دارد: "هر کاری که دولت روحانی انجام داد،بدون توجه به خوب و بدش، تخریبش کن."
اگر برجام به نتیجه رسید، بگو که برجام خیانت بود و اگر به نتیجه نرسید، بگو پس چه شد نتیجه این همه مذاکره.
اگر روحانی به اروپا رفت ، بگو چرا اولویت سیاست خارجی اش با منطقه نیست و اگر توسعه روابط با منطقه را در دستور کار قرار داد، بگو چرا روابط با غرب همچنان متشنج است؟
اگر قرارداد خرید هواپیما منعقد کرد، بگو هواپیما می خواهیم چه کار و اگر توافق نشد، بگو پس چه شد نوسازی ناوگان هوایی کشور؟
اگر پرداخت یارانه ها را ادامه دهد، بگو چرا بر خلاف مصوبه مجلس همچنان به اقشار پردرآمد یارانه می دهند و اگر یارانه پردرامدها قطع شد، بگو چرا توریع یارانه ناعادلانه شد؟
اگر صادرات نفت ایران افزایش نیابد، بگو چرا برغم برجام، نفت مان را نمی خرند و اگر افزایش یافت، بگو چرا خام فروشی می کنید؟
خلاصه آن که مهم نیست دولت چه می کند و کارش اساساً درست است یا غلط؛ مهم این است که هر چه کرد، کاری غلط معرفی شود و تخریب شود.
رسانه های متعلق به جریان تخریب هم که از بیت المال ارتزاق می کنند پر شمارند و عهده دار در بوق و کرنا کردن این ایرادات بنی اسرائیلی.
این روش، دو فایده برای جناج تخریب دارد:
اول این که با این بازی، فرار به جلو می کنند و خود را از پاسخگویی در قبال عملکرد 8 ساله و درآمد 700 میلیارد دلاری کشور در آن سال ها معاف می کنند، کما این که تا کنون نیز حتی به مدت 8 دقیقه درباره آن 8 سال پاسخگو نبوده اند!
دومین نفع شان هم این است که دستاوردهای دولت روحانی، مانند آغاز لغو تحریم ها، بازگشت تدریجی سرمایه گذاران خارجی به کشور، توسعه میدان های نفتی و گازی، شروع نوسازی صنایع و ... به محاق می رود و دولت ناگزیر می شود بخشی از توانش را به جای پرداختن به امور جاری ،صرف خنثی سازی حملات و توضیح واضحات بکند و مثلاً رئیس جمهور مجبور شود توضیح دهد که هواپیما، وسیله خوبی است و کشور به این وسیله نقلیه نیاز دارد.
البته این نوشتار هرگز به معنای بی اشکال بودن عملکرد دولت نیست که اگر نیک بنگریم، نقدهای متعددی بر آن وارد است ولی دو نکته در این میان وجود دارد:
اول این که هدف جریان تخریب، نقد و اصلاح نیست ، بلکه خلط حق و باطل است و تخریب دولتی که با چنگ و دندان توانسته است کشور را از حرکت به سمت جنگ و تشدید تحریم ها برهاند و اگر هیچ کار دیگری هم جز این نکند، همین که ناجی کشور از جنگ و تحریم بوده است، کاری است کارستان و ای بسا اگر دولت مورد نظر دلواپسان رأس کار بود، اکنون سخن از برنامه نفت در برابر غذا بود.
و دومین نکته نیز این است که مدعیان و تخریب‌گران، همان گونه که امروز دولت را تخریب می کنند، وقتی خودشان در دولت بودند، از آن جایگاه، کشور را تخریب می کردند و اگر منصفانه و بدون حب و بغض سیاسی نیز بخواهیم مقایسه و قضاوت کنیم، دولت کنونی، بیشتر در مسیر صلاح کشور است تا دولت قبلی که هنوز هم که هنوز است، احساس طلبکاری دارد و می خواهد برای وصول طلبش بار دیگر بازگردد!


 عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: نقد مغرضانه، انتقاد، دولت روحانی، دولت احمدی نژاد، برجام، جنگ، نحریم،

فاضل میبدی : اسلام به بیت المال بیشتر حساس-ست تا بدحجابی ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s5.picofile.com/file/8124068334/BADHEJ8BY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8208930950/SY8SAT_EQM8ZE_HAQ3QAT_2.jpg

http://s7.picofile.com/file/8236858192/PAD3DEH_SH8ND3Z_1.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8161960868/PAD3DEYE_SH8ND3Z_1.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8232016776/MAF8SEDE_EQTES8DY_D8NE_DOROSHTHAA_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8232017818/MAF8SEDE_EQTES8DY_D8NE_DOROSHTHAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8230234234/FES8DE_EQTES8DY_MOB8REZE_BAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8230233742/FES8DE_ED8RY_1.jpg

 

 

 فاضل میبدی :

 اسلام به بیت المال بیشتر حساس-ست تا بدحجابی ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم نسبت به سخنان اخیر آیت‌الله علم الهدی مبنی بر آنکه بدحجابی گناهی بدتر از اختلاس است، واکنش نشان داد و گفت: دین مبین اسلام آن‌قدر که در مسائل مالی و حقوقی مردم و بیت‌المال حساس است در سایر موارد نظیر بدحجابی حساس نیست. متأسفانه آن‌کسی که می‌گوید بدحجابی گناهی بدتر از اختلاس است توجه به این نکته نداشته است.
محمدتقی فاضل میبدی در گفت‌وگو با رویداد۲۴ نسبت به سخنان اخیر آیت‌الله علم الهدی مبنی بر آنکه بدحجابی گناهی بدتر از اختلاس است، گفت: دین مبین اسلام آن‌قدر که در مسائل مالی و حقوقی مردم و بیت‌المال حساس است در سایر موارد نظیر بدحجابی حساس نیست. متأسفانه آن‌کسی که می‌گوید بدحجابی گناهی بدتر از اختلاس است توجه به این نکته نداشته است.
عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم همچنین
به خطبه‌های حضرت علی(ع) در نهج‌البلاغه اشاره کرد و افزود:
در این کتاب ارزشمند حضرت علی آن‌چنان‌که بر مسائل مالی و بیت‌المال تأکید داشتند در خصوص حجاب نداشته‌اند. ایشان در این کتاب نفرموده‌اند که باید علیه بدحجابی مبارزه کرد یا زنان را مجبور به رعایت حجاب کنیم ولی بارها و بارها مسئولان دولت خود را به حفظ بیت‌المال و حقوق مالی مردم سفارش کردند و هرجایی که فهمیدند حاکمی در دچار تخلفات مالی شده است یا حقوق بیت‌المال را تضییع می‌کند به‌شدت با او برخورد و مسئله را علنی کردند.
مشکلات امروز جامعه ریشه در مسائل اقتصادی دارد
شاگرد آیت‌الله مکارم شیرازی در درس خارج از اصول بابیان اینکه ریشه بسیاری از مشکلات و اتفاقات جامعه مربوط به مسائل مالی است اعلام کرد: همین مسائل مالی که با رانت و رشوه و اختلاس و امثال آن در جامعه شکل می‌گیرد باعث شده تا جامعه به امراض مختلف روحی و روانی دچار شود. درحالی‌که اگر ریشه مسائل مالی در کشور خشکیده شود مردم می‌تواند دیگر مشکلات جامعه را به شکلی برطرف کنند.
شاگرد آیت‌الله منتظری در درس «خارج فقه» با نقل احادیثی از معصومین(ع)
درباره تأثیر مفاسد اقتصادی در جامعه، تصریح کرد:
مگر نه آنکه حضرت علی(ع) نسبت به آنکه کاخ ثروتمندی در جوار خانه فقیری ساخته می‌شود هشدار ندادند و آن را نشانی از فساد ندانستند یا همین‌طور پیامبر اکرم(ص) تأکید نکردند که فقر ریشه فساد است یا همچنین امیرالمؤمنین نفرمودند که از هر دری فقر وارد شود از در دیگر ایمان خارج خواهد شد. این‌ها همه حکایت از آن دارد که اسلام رعایت بیت‌المال را یک اصل دانستند.
آقایان بگویند که چرا جوانان تلگرام را بر ایشان ترجیح دادند
او همچنین به موضع‌گیری اخیر آیت الله علم الهدی علیه تلگرام اشاره کرد و گفت:
می‌گویند که توطئه دشمنان در شبکه تلگرام چنین نتایجی را در هفتم اسفند رقم زد، درحالی‌که باید از ایشان پرسید که
اگر نتایج انتخابات طور دیگری رقم می‌خورد و یا تلگرام ازجمله حامیان ایشان در انتخابات بود، همین سخنان را تکرار می‌کردند.
فاضل میبدی ادامه داد: تلگرام یا سایر شبکه‌های اجتماعی مانند تلویزیون می‌توانند زمینه‌ساز روشن گری برای مردم در موضوعات مختلف باشند. اگر تلگرام اثر بد می‌گذارد ، اگر شبکه‌ای است که هیچ منفعتی برای ملت ندارند، آقایانی که خود را دلسوز نظام می‌نامند باید پاسخ بدهند که چطور جوانان در هفتم اسفند به حرف این آقایان که مدام از یک لیست خاص حمایت می‌کردند گوش نداده و به قول خودشان پیرو اخبار و مطالب تلگرام حامی جریان دیگری شدند.
خودشان در تلگرام هستند ولی با حضور مردم مشکل‌دارند
در پایان این عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم به حضور رسانه‌های اصولگرا، شخصیت‌های برجسته اصولگرا در شبکه‌های مجازی به‌ویژه تلگرام اشاره کرد و گفت: نکته جالب این است که آقایان خودشان در این شبکه‌ها نیز فعالیت می‌کنند و دائم آن را رصد می‌کنند ولی همواره سعی می‌کنند تا جامعه را از فعالیت در این شبکه‌ها دور نگه دارند و با این مساله مشکل دارند. این مسئله بیان‌گر آن است که آقایان نمی‌خواهند شکست خود را قبول کرده و به نحوی دوست دارند که شکست را بر گردن دیگری اندازند که این دقیقاً مشکل اصلی جامعه امروز ماست.

 


 عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: بدحجابی، بیت المال، مفاسد اقتصادی، علم الهدی، فاضل میبدی، فقر ریشه فساد، فقر و ایمان،

ندیدن صورت مسأله ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8246528892/SURAT_MAS_ALEH_1.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8246529450/SURAT_MAS_ALEH_3.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8246530342/SURAT_MAS_ALEH_2.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8246530800/SURAT_MAS_ALEH_4.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8246531250/SURAT_MAS_ALEH_5.jpeg

 

 

 

  ندیدن صورت مسأله ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.
روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»
روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!»
 


 عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

پدرت شیرِ جهانگیری بود

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8246414750/KUROSH_JAH8NGOS8YE_P8RSY_1.jpeg

 

   پدرت شیرِ جهانگیری بود   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 طنز از «مجید مرسلی»
 پسری گفت چنین با پدرش / پدر مُختلس در به درش:
 که چرا وضع تو ناجور شده؟ / حال و احوال تو قمصور شده؟
 از چه اینگونه پریشان شده ای؟ / این همه بی سر و سامان شده ای؟
 صبح تا شب تو چرا بیکاری؟ / از چه همواره چنین بیعاری؟
 تا که یک جمله بگوییم از پول / تو به یک شکل در آری بامبول
 علتش چیست پدر؟! خسته شدیم / مثل یک کفتر پر بسته شدیم!
 پدر مختلس دربه درش / گفت اینگونه سخن با پسرش:
 که پسر جان تو دگر نیش مزن / هی نمک بر جگر ریش مزن
 روزگاری پدرت شیری بود / پدرت شیرِ جهانگیری بود
 غیب میکرد به یک آن دکلی / با چه ترفند و چه عکس العملی!
 رشوه میداد هزاران میلیارد / مبتکر بود و بسی آوانگارد!
 هر کجایی که زمین خواری بود / کار من نیز یقین یاری بود
 رانت خواران همه با هم بودیم / ای خوش آن روز که بی غم بودیم!
 روزگارِ خوش و رویایی رفت / حیف شد آن همه دارایی رفت
 " احمدی" رفت و ورق وارون شد / حال ما نیز چنین داغون شد!
 اگر او باز بیاید سرِ کار / میشوم بار دگر فرماندار
 آن زمان پول سرازیر شود / پدرت بار دگر شیر شود
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خدا غیور وُ رحیم-ست ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8246300776/ZANE_N8ZAA_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8246301326/MUSAA_A_S_1.jpg

 

 

 خدا غیور وُ رحیم-ست ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی علیه‌السلام، کلیم‌الله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا، برای من دعا کن و از خداوند بخواه که به من فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند.»
 حضرت موسی علیه‌السلام دعا کرد که خداوند به او فرزندی عطا کند. پس ندا آمد: «ای موسی، من او را عقیم و نازا آفریدم.»
حضرت موسی علیه‌السلام به زن گفت: «پروردگار می‌فرماید که تو را نازا آفریده است.»
 پس زن رفت و بعد از یک سال بازگشت و گفت: «ای نبی خدا، برای من نزد پروردگار دعا کن تا به من فرزندی صالح عطا کند.»
بار دیگر حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی ببخشد. دوباره ندا آمد:  «من او را عقیم و نازا بیافریدم.»
 موسی به زن گفت: «خداوند عزوجل می‌فرماید تو را نازا بیافریده.»
بعد از یک سال، حضرت موسی همان زن را دید در حالی که فرزندی در آغوش داشت.
 از زن پرسید: «این نوزاد کیست؟»
زن جواب داد: «فرزند من است.»
 پس موسی علیه السلام با خداوند صحبت کرد و گفت: «بارالها، چگونه این زن فرزندی دارد در حالی که تو او را عقیم و نازا آفریدی؟!»
 پس خداوند عزوجل فرمود: «ای موسی هر بار که گفتم «عقیم»، او مرا «رحیم» می‌خواند. پس رحمتم بر قدر و سرنوشت پیشی گرفت.»

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: غیور، رحیم، حضرت موسی، زن عقیم،

به کجا پناه باید برد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8246115568/M8DARE_P3RO_FARTUT_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8246117618/M8DARE_P3RO_FARTUT_4.jpg

 

 

http://s6.picofile.com/file/8246117168/M8DARE_P3RO_FARTUT_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8246116684/M8DARE_P3RO_FARTUT_6.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8246118676/M8DARE_P3RO_FARTUT_7.jpg

 

 به کجا پناه باید برد ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  دریکی از روزهای پایانی سال و در آستانه بهار دلنشین، دریکی ازایستگاه های مترو، به انتظار آمدن قطار بهشت زهرا، لحظه شماری می کردم.
درگوشه ای از سکو، پیرزنی ناتوان و فرتوت، توجه مرا به خود جلب کرد. حرکات و نگاه سرگردان او نشان می داد که مکان یا فرد خاصی را جست وجو می کند. به قصدکمک به پیرزن به او نزدیک شدم: " سلام مادر! کجا می خوای بری؟! "
پیرزن، هراسان چند قدم عقب رفت و با دست، صورتش را پوشاند:
" م... ما... ماموری؟! "
انگارصدای لرزانش، از ته چا بیرون می آمد. خنده ام گرفت:
" مامور؟!... نه به خدا! "
- مشهد؛ می خوام برم پابوس امام رضا!
- به سلامتی انشاءالله!... خب حالا با چی می خوای بری مادر جون؟!
پیرزن، سرش را بلند کرد و من توانستم چهره چروکیده و بغض کرده اش را ببینم: " باقطار؛
تاچنددقیقه دیگه میاد! "
- مشهد؟! باقطار؟! ازاین جا؟!
- آره دیگه! می خوام از این جا با قطار، خودم رو برسونم مشهد؛ برای ساعت هشت شب بلیت قطار دارم؛ ایناهاش!
و با دست های سست و ناتوان حاصل از رنج زمانه، ازجیب مانتوی مندرس اش بلیتی قدیمی و پوسیده را بیرون آورد و به پهنای صورت شکسته اش خندید: "ببین؛ اینم بلیت قطار درجه یک مشهد!"
چه چیزی باید به او می گفتم. آیا او نمی داند که مترو، یک وسیله نقلیه عمومی درون شهری است و به طرف مشهد نمی رود؟
... پیرزن همراه با موجی از ترس، محتاطانه به اطرافش چشم دوخته بود؛ انگارمی خواست به شکلی خود را از دید و نگاه مسافران پنهان کند. ترس و وحشت پیرزن از چه بود؟... این را می توانستم با کمی شک و تردید حدس بزنم:
" ببینم مادر، از آسایشگاه سالمندان فرار کردی؟!"
پیرزن، وحشت زده برخود لرزید: " ف... فرار؟!.. نه، نه... من مرخصی گرفتم تا با پسرم برم زیارت امام رضا... یا امام رضا! کمک کن تا هرچه زودتر این قطار مشهد بیاد منو با خودش ببره!! "
- حالا پسرت کجاست؟!
- نمی دونم؛ الان چندساله منتظرشم! جوون خوبیه؛ اون هیچ تقصیری نداره؛ زنش همش دعواش می کنه و می گه منو از دست مادرت نجات بده!... یه روز پسرم بهم گفت بیا ببرمت زیارت، اما به جای زیارت، منو برد آسایشگاه سالمندان کهریزک و گفت مادر، فردا میام دنبالت!... می دونی آقا؛ الان خیلی وقته چشم به راه همون فردام تا بیاد منو با خودش ببره... وقتی دیدم نیومد، امروز خودم بلیتم رو برداشتم و یواشکی از درآسایشگاه...
بلیت کهنه را از دست پیرزن گرفتم و به تاریخ و ساعت حرکت قطار نگاه کردم:
" هجدهم اسفند هزار و سیصد و هشتاد، ساعت هشت بعد ازظهر"
و به یکباره همه وجودم یخ کرد و ستون فقراتم تیرکشید... آیا او سال ها از زمان عقب بود و خود نمی دانست؟!...آیا او، امروزش را با چهارده سال قبل اشتباه گرفته بود؟!... آیا...
... صدای سوت ممتد، از نزدیک شدن قطارمترو به ایستگاه خبر داد. زبانم بند آمده بود و نمی دانستم چگونه حقیقت را به او بگویم... مانده بودم به چه شیوه ای به او بگویم که این قطار مترو است و مقصدش ایستگاه...
پیرزن، درمیان شلوغی جمعیت، وارد یکی از واگن های قطار شد. او خوشحال بود و برق شادی را می توانستم در چشم هایش ببینم. نمی خواستم این شادی موقت را از او سلب کنم. او تا چند دقیقه بعد، به جای حرم امام رضا، به زیارت اهل قبور می رفت؛ جایی که فاصله زیادی با آسایشگاه سالمندان کهریزک و آخرین ایستگاه مترو ندارد؛ به بهشت زهرا!

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

اسـرار ِ عَـطـش ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8245965718/ABLFAZL_ATASH_FOR8T_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8245966950/ABALFAZL_ALAMD8RE_AASHURAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8246028850/EM8M_HOSAIN_AASHURAA_ASR_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8246029200/AASHURAA_ASR_SHOHADAA_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8246029542/AASHURAA_HOSAIN_SAJ_J8D_ABABLFAZL_1.jpg

 

 

 

  اسـرار ِ عَـطـش ... 

 سر خوشم آن شهریار مهوشان / کی به مقتل پا نهد دامن کشان
 عاشقان خویش بیند سرخ‌رو / خون روان از جسمشان مانند جو
 غرق خون افتاده بر بالای خاک / سوده بر خاک مذلت روی پاک
 جان به کف برگرفته از بهر نیاز / چشمشان بر اشتیاق دوست باز
 س شراب عشقشان در جام ریخت / هر یکی را در خور اندر کام ریخت
 باده‌شان اندر رگ و پی جا گرفت / عشقشان در جان و دل ماوا گرفت
 جلوه معشوق شورانگیز شد / خنجر عاشق‌کشی خونریز شد
 ای اسیران قضا در این سفر / غیر تسلیم رضا، این المفر
 همره ما را هوای خانه نیست / هر که جَست از سوختن پروانه نیست
 نیست در این راه غیر از تیر و تیغ / گو میا هر کس ز جان دارد دریغ
 جای پا باید به سر بشتافتن / نیست شرط راه رو بر تافتن
 هر که بیرونی بد از مجلس گریخت / رشته الغتاز همراهان گسیخت
 دور گشت از شـِـکـَرسـتـانـش مگس / از گلستان مرادش خار و خَس
 خلوت از اغیار شد پرداخته / وز رقیبان خانه خالی ساخته
 جمله‌شان کرد از شراب عشق مست / یادشان آورد آن عهد الست
 گفت شا باش این دل آزادتان / باده خور دستید بادا بادتان
 سـِری اندر گوش هر یک باز گفت / باز گفت، این راز را باید نهفت
 با مخالف ساز دیگرگون زنید / با منافق نعل را وارون زنید
 خود ببینید از یَسار وُ از یَمین / زانکه دزدانند ما را در کمین
 بی‌خبر زین ره نگردد تا خبر / ای رفیقان پا نهید آهسته‌تر
 پای ما را نی اثر باید نه جای / هر که نقش پای دارد گو میای
 کس مبادا ره بدین مستی برد / پی بدین مطلب به تر دستی برد
 بر کف نامحرم افتد راز ما / بشنود گوش خران آواز ما
 راز عارف در لب عام اوفتد / طشت اهل معنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی ‌کشد / کار اهل دل به بدنامی ‌کشد
زان نمی‌آرم برآوردن خروش / ترسم او را آن خروش آید به گوش
 باورش آید که ما را تاب نیست / تاب کتان در بر مهتاب نیست
 رحمت آرد بر دل افکار ما / بخشد او بر ناله‌های زار ما
اندک اندک دست بردارد ز جور / ناقص آید بر من این فرخنده دور
 سرخوشم کان شهریار مهوشان / کی به مقتل پا نهد دامن کشان
 عاشقان خویش بیند سرخ رو / خون روان از جسمشان مانند جو
 سنگ بردارید ای فرزانگان / ای هجوم آرنده بر دیوانگان
 از چه در دیوانتان آهنگ نیست / او مهیا شد شما را سنگ نیست
عقل را با عشق تاب جنگ گو / اندر اینجا سنگ باید سنگ کو
 باز علم افراشت از مستی علم / شد سپهدار علم جف القلم؟!
 آب کم جو تشنگی آور به دست / تا بجوشد آبت از بالا و پست
 این عطش رمز است و عاشق واقف است / سر حق است این و عشقش کاشف است

 «عمانی سامانی»

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

اجابت آرزوهای یک نفر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8245748734/DODAA_EJ8BATE_AAREZUH8YE_YEK_NAFAR.jpeg

 

 

 

 اجابت آرزوهای یک نفر ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
 خدا گفت: نه! رها کردن کار توست ، تو باید از آنها دست بکشی.
 از خدا خواستم شکیبایی-ام بخشد،
 خدا گفت: نه! شکیبایی زاده-ی رنج و سختی است. شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
 از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
 خدا گفت: نه! من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
 از خدا خواستم تا از رنجهایم بکاهد،
 خدا گفت: نه! رنج و سختی تو را از دنیا دور و دورتر، و به من نزدیک و نزدیکتر می کند.
 از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
 خدا گفت: نه! بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی ، اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز خدا گفت: نه! من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
 از خدا خواستم یاری-ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
وَ خدا گفت: آه سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم! ...

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: اجابت، آرزوها، شکیبایی، سعادت، رنج و سختی، قرب، محبت،

میراث ناصرالدین شاهی ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8245388942/N8SEREDD3NS8H_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8245389434/KAB8B_KUB3DEH_1.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8245390876/SHOR8YE_SHAHRE_SHAHREZAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8245391042/SOF8LGARYE_SHAHREZAA_1.jpg

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 اینکه مسئولان منطقه-ای آنقدر فرصت داشته باشند که علاوه بر انجام وظایف معمول و ضروری جامعه به انجام کارهای خارج از وظیفه اقدام کنند بی شک از خوش اقبالی مردمانش حکایت دارد. در خبرهای چند روز گذشته اعلام شد که در یکی از شهرهای شمالغربی ایران جشنواره برای کباب برگزار شده و کباب مخصوص آن دیار را ثبت ملی نموده اند. تازه به این بسنده نکرده معاون گردشگری رئیس جمهوری را هم دعوت نموده و طی دو روز ملت دف زده و پایکوبی کرده اند که این افتخار خجسته به نام شهرشان ثبت شده است.
  تاریخ روایت میکند کباب کوبیده،غذای مورد علاقه ناصرالدین شاه قاجار بوده است که در سفر و حضر به امر ذات اقدس شهریاری بین هزار تا دو هزار سیخ طبخ و برای پادشاه و همسران و شاهزادگان و نوکران سرو میشده است. نان سنگک و ریحان و سماق و دوغ نعناع و نارنج هم جزءلاینفک کباب خوری بود. تقریبا در همه جای ایران کباب کوبیده را یک جورطبخ کرده و یک جور هم میخورند. مگر آنکه مثل دوره مشروطه بخواهیم توضیح دهیم. نقل است هنگامیکه یکی از مشروطه گرایان در تبریز مشغول سخنرانی بوده است یکی از افرادی که چلوکبابی داشته می پرسد
مشروطه یعنی چه؟ سخنران می گوید مشروطه یعنی کباب ارزان و سپس با دستش طول کباب را نشان می دهد و می گوید کبابی به این طول خواهد بود و سپس بازویش را نشان می دهد و قطر کباب هم به اندازه قطر بازوی من خواهد بود. کباب موصوف که ثبت ملی شده فقط سیخ کباب گیری-اش بزرگ تر از سیخ های معمول است ،همین و السلام.
 از آن اتفاق که بگذریم به گفته مرحوم عمران صلاحی حالا حکایت ماست. ما که مثل مردمان خوشبخت آن دیار روسای شهرمان آنقد بیکار نیستند که به این امور پیش پا افتاده و قرتی بازی های شکم سیرانه بپردازند. اگر شهرضای ما انار مشهور و محبوبی دارد که هزاران نفر را در فصل برداشت از جایجای ملک ایران به این شهر میکشاند، مسئولیتی را متوجه مدیرانش نمیکند.
اگر کارگاه های سفالگری شهرضا به مرور کم رونق و تعطیل میشوند قرار نیست مسئولی غمخوار آنها باشد و راهکاری ارائه کند. سفالینه هایی که میتوانند علاوه بر ایجاد اشتغال پایدار به حفظ و گسترش فرهنگ این دیار کمک کنند. ویا جشنواره پخت سمنو که دولت مستعجل بود و تا آمد قوامی بگیرد در دست انداز سیاست و قدرت واژگون شد. در این شهر برای انتخاب یک شهردار ماهها تحقیق کارشناسی و دقیق انجام میشود.بعد از انتخاب و کلی سلام وصلوات و تشکر از انتخاب به جا و شایسته حضرات آقایان و علیا مخدرات، ماهها تلاش میشود تا منتخبشان را استیضاح و عزل کنند. در اقدام بعد ماهها تلاش خواهد شد تا جانشین شهردار پیدا شود. بدیهی است که هر دوره شورا چهار سال بیشتر نیست که عمده اش به همین عزل و نصب و...میگذرد. هر منتقد منصفی متوجه میشود که دیگر فرصتی برای پرداختن به اموری مانند آنچه عرض شد نمیماند. فقط دو مطلب کم اهمیت وجود دارد. یکی حق الجلسه این نشستهاست که از جیب شهروندان شریف پرداخت میشود. مثل قنات کن های میرزا آقاخان نوری که اگرچاههایی که حفر کردند به آب نرسید به نان رسید.
دیگر ترقی روز افزون دیگران و واپسگرایی شهر عقل و حکمت و فلسفه و شعر ...
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: واپسگرایی، ترقی، جشمواره کباب، کباب ارزان، امور ناچیز شهر، انتخاب شهردار، حق مأموریت،