از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

نه خدایی هست و نه پیغمبری! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

   نه خدایی هست و نه پیغمبری! ... 

 سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند. پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند. چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می شود. سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی دهند.
سردار حسین خان به افضل الملک، ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود.افضل الملک نزد فرمانفرما می رود و وساطت می کند، اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد. سردار حسین خان حاضر می شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می کند، اما باز هم فرمانفرما نمی پذیرد.
افضل الملک به فرمانفرما می گوید: قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که پسری درکنار پدر در زندان بمیرد. اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد. فرمانفرما پاسخ می دهد: در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان،نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی فروشد.
همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می سپارد.دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می شود.هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد.به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه ای نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می دهد.
فرمانفرما در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می برد.درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می شود.فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می گوید:
افضل الملک!باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده، لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می بایست فرزند من نجات می یافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می دهد می گوید:
این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه-ی فرمانفرما ناصرالدوله نمی فروشد!


«منبع : تبیان»                      

 

عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

به همین سادگی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 
 

به همین سادگی ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

 وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.
مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم.
وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم.
مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد.
مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: مادر.
یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مرد، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش.
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر یواشکی 
مادرم عادت داشت کارهای روزانه‌ش را یادداشت کند
و من از سر شیطنت، سعی می‌کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم
فقط برای اینکه در تنهایی‌اش او را بخندانم.
مثلن اگر در لیست تلفن‌هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش می‌نوشتم: ناپلئون
می‌شد زنگ به دایی جان ناپلئون..!
هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می‌دیدیم می‌گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم
یک روز شدیدا مریض بودم
به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم: مُسکّن برای دردم.
کنارش مادر نوشته بود: دردت به جانم!
عجب دردی بود جان مادر را گرفت و دیگر نخندیدم ...
 

«برگرفته ازکتاب به همین سادگی»
 

  تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

دختر گل‌فروش به چه کسی اعتماد کرد؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

دختر گل‌فروش به چه کسی اعتماد کرد؟

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  خبرآنلاین، وبلاگ  مسجد جامعی، احمد : در تهران‌گردی‌ها، زمانی هم به محله باغ‌فردوس رسیدیم که از حسن اتفاق، در آنجا همان روز مدرسه‌ای با سابقه حدود یک قرن نیز گردهمایی سالانه‌اش را برگزار می‌کرد.
در آن گردهمایی، آقایی به نام وحیدی را به من معرفی کردند که معلم ادبیات بود و می‌گفتند نامش به‌ عنوان پرتدریس‌ترین معلم جهان در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده است. با آقای وحیدی صحبتی دلنشین کردیم و فهمیدم او از مسجدی‌های مسجد مرحوم پدرم نیز بوده است. از او در مورد دیگر مشاهیر احتمالی مدرسه پرسیدم. گفت جلال آل احمد نیز در این مدرسه درس می‌داده است. پرسیدم کسی خاطره‌ای از جلال به یاد دارد؟ کسی از دانش‌آموزان قدیم مدرسه خاطره‌ای تعریف کرد که مرحوم آل‌احمد با یکی دیگر از معلمان میانه خوشی نداشت. روزی دانش‌آموزی را صدا زد تا انشا بخواند و دانش‌آموز در انشایش به آن معلم تاخته بود. همه گمان می‌کردیم آل‌احمد او را تشویق کند. آل‌احمد دستی به شانه او زد و گفت: «رئیس! نامردی، نامردی، نامردی، اگر به قلعه بی‌قلعه‌بان شلیک کنی».
 هاشمی‌رفسنجانی از قلعه‌های متین انقلاب و ایران بود که پس از کناره گرفتنش از بعضی سمت‌های رسمی بسیار به او تاختند. در زمانی این حمله‌ها شدت یافت که هیچ رسانه رسمی‌ای اعم از تلویزیون و رادیو و خطبه‌های نماز جمعه و روزنامه‌های دولتی و نشریات و منابر در اختیار او نبود که بتواند از خود دفاع کند. حتی عموم آنها ابزار دست همان مهاجمان نیز شده بود. کسانی که گاه حتی عنوان رسمی معلم اخلاق دارند اما رفتارشان انسانی نبود، تیرها به سمت این قلعه بی‌قلعه‌بان انداختند. ولی جالب بود که هربار که آنها چنین می‌کردند، مردم که تا پیش از آن به دلایل متعدد فاصله خود با هاشمی را حفظ کرده بودند، اکنون برعکس به او نزدیک و نزدیک‌تر شدند، با او همدل‌تر و مهربان‌تر از پیش شدند و حتی اگر ناشادی‌ای از او به دل داشتند، گذشتند و او را عزیز خود کردند. مردم خیلی ساده می‌فهمیدند آنچه آنها درباره هاشمی می‌گویند، درباره بسیاری دیگر از جمله خود آن گویندگان نیز، گفتنی است.؛ سخنانی که البته در صورت طرحشان (برخلاف حرف زدن در مورد هاشمی) با شدت با آن برخورد می‌شد. این نکته‌ای بود که آن حمله‌کننده‌ها در‌نیافته بودند.
 هاشمی نیز که پیش از آن متهم بود که به مردم چندان اهمیتی نمی‌دهد، در عمل نشان داد که چنین نیست و هر اندازه که توانست این نزدیکی را قدر دانست و کوشید سخنگوی گوشه‌های فروخفته و حاشیه‌های بی‌بلندگوی جامعه باشد. البته دغدغه همیشگی او مانند شخصیت محبوبش امیرکبیر، رشد و پیشرفت ایران زمین، عدالت اجتماعی و رفاه عمومی بود. خلاصه نامردمان، مدام حمله می‌کردند و مردم هم مردانه می‌ایستادند و الفت میان سیاستمدار سالخورده و مردم بیشتر و بیشتر شد.
 از سوی دیگر، هاشمی نیز بر خلاف اغلب سیاستمداران، دانش‌آموز خوبی بود و هر روز درسی از روزها و سال‌های گذشته خود می‌گرفت. و درست همین بود که هاشمی را از معدود سیاستمداران همیشه در حال رشد نگاه داشته بود. چند روز پیش جلد نشریه‌ای را نشانم دادند که با تیتر «شاه و گدا» و با تمهیدات تصویری، کوشیده بود به شایعه همیشگی رفتار شاه‌وار و بی‌اعتنایی هاشمی به حال و روز مردم بینوا، دامن بزند؛ نشریه‌ای که با بودجه عمومی نه‌چندان با حساب و کتاب منتشر می‌شود. آن زمان به خودم گفتم، برای‌شان چه اهمیتی دارد لابد مهم نیست، پول بیت‌المال را حیف و میل می‌کنند! حالا فکر می‌کنم بازیگران این نمایش در پاسخ به مردم چه دارند که بگویند. پیام مردم به این‌قلعه‌کوبان نامردم در آخرین انتخاباتی که هاشمی در آن شرکت داشت روشن است و جای شک و انکار ندارد: به او رأی دادند و مخالفان او را حذف کردند.
 دیروز در مراسم بدرقه پیکر هاشمی، در فردای سالروز رگ زدن امیرکبیر، مدام نشان دادند که اگر کسی گامی به سوی آنها بردارد، آنان گام‌های بلند تری به سویش بر می‌دارند. دیروز آن چراغ قرمز تصویر روی جلد آن نشریه سبز شد و مردم نشان دادند که به گمان‌شان شاه و گدا کیست و دختر گل‌فروش به چه‌کسی اعتماد کرده است. 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

کاش در گربه کمی شرم وُ حیا بود! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 کاش در گربه کمی شرم وُ حیا بود! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s6.picofile.com/file/8222658884/WA_ADEH8YE_TUX8LY_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8222658468/WA_ADEH8YE_TUX8LY_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281941150/WA_ADEYE_TUX8LY_1.jpg

 

 

  ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ / ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭُ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ 
 ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴِـﭙـُﺮﺩَﻧﺪ / ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭُ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ؟ 
 ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ َﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ / ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭُ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ 
 ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭُ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭُ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭُ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ / ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭُ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ 
 ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭُ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ... / ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ 
 ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ / ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭُ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ!  

   « ایرج میرزا »

 

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

خواب زن چپه یعنی چی؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 
 

خواب زن چپه یعنی چی؟

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

 

«خواب زن چپه» عبارتی که به توهین و تمسخر در مورد زنان بکار میرود و اسباب تحقیر بانوان است. اما بدانیم این عبارت تحریفی است از واقعیتِ "خواب ظن چپه". "ظن" یعنی توهم، گمان بردن و شک کردن و "خواب ظن" هم خوابی است که برمبنای توهم و شک و گمان شکل گرفته. در واقع وقتی چیزی ذهن مارا بخود مشغول کرده باشد، وقتی در طول روز با موضوعی زیاد سر و کار داشته باشیم، وقتی موضوع حل نشده ای داشته باشیم یا مواردی شبیه به این، همۀ اینها در ناخودآگاه ما بخشی را به خود اختصاص میدهد که در خواب و رویاهای ما خود رو نشان میدهد و به این خواب ها " خواب ظن" میگویند که معمولا بی اعتباراست و قابل اعتماد نیست. هرچند شاید خیلیها این را بدانند اما هستن افرادی که هنوز بعد از این که زنی خوابی را تعریف میکند از جملۀ خواب زن چپه استفاده میکنند. واقعیت این است که مردم عامی بدون آگاهی از نگارش ظن (به اشتباه زن) و جهل از معنی و واقعیت آن، این جمله را تکرار میکنند. 

 

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

واکنش‌های داخلی و خارجی به درگذشت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی


  انا لله و انا الیه راجعون

واکنش‌های داخلی و خارجی به درگذشت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی

19 دی 1395 - 22:51
هاشمی رفسنجانی

مقامات و مسئولان داخلی و خارجی درپی درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی واکنش نشان دادند.

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، مقامات و مسئولان داخلی و خارجی درپی درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام واکنش نشان دادند.

این خبر در حال تکمیل است . . . . .

امام خامنه‌ای: فقدان همرزم و همگام "سخت و جانکاه" است

بسم‌الله الرحمن الرحیم

انّا لله و انّا الیه راجعون

با دریغ و تأسف خبر درگذشت ناگهانی رفیق دیرین، و همسنگر و همگام دوران مبارزات نهضت اسلامی، و همکار نزدیک سالهای متمادی در عهد جمهوری اسلامی جناب حجت‌الاسلام والمسلمین آقای شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی را دریافت کردم.

فقدان همرزم و همگامی که سابقه‌ی همکاری و آغاز همدلی و همکاری با وی به پنجاه و نه سال تمام می‌رسد، سخت و جانکاه است. چه دشواریها و تنگناها که در این دهها سال بر ما گذشت و چه همفکریها و همدلیها که در برهه‌های زیادی ما را با یکدیگر در راهی مشترک به تلاش و تحمل و خطرپذیری کشانید.

هوش وافر و صمیمیت کم‌نظیر او در آن سالها، تکیه‌گاه مطمئنی برای همه‌ی کسانی که با وی همکار بودند به ویژه برای اینجانب به شمار می‌آید. اختلاف نظرها و اجتهادهای متفاوت در برهه‌هائی از این دوران طولانی هرگز نتوانست پیوند رفاقتی را که سرآغاز آن در بین‌الحرمین کربلای معلّی بود به کلی بگسلد و وسوسه‌ی خناسانی که در سال های اخیر با شدت و جدیت در پی بهره برداری از این تفاوت های نظری بودند، نتوانست در محبت شخصی عمیق او نسبت به این حقیر خلل وارد آورد.

او نمونه‌ی کم نظیری از نسل اول مبارزان ضد ستم شاهی و از رنج دیدگان این راه پر خطر و پر افتخار بود. سال ها زندان و تحمل شکنجه های ساواک و مقاومت در برابر این همه و آن گاه مسئولیت های خطیر در دفاع مقدس و ریاست مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان و غیره، برگ های درخشان زندگی پر فراز و نشیب این مبارز قدیمی است.

با فقدان هاشمی اینجانب هیچ شخصیت دیگری را نمی شناسم که تجربه ای مشترک و چنین دراز مدت را با او در نشیب و فرازهای این دوران تاریخ ساز به یاد داشته باشم.

اکنون این مبارز کهنسال در محضر محاسبه‌ی الهی با پرونده‌ای مشحون از تلاش و فعالیت گوناگون قرار دارد، و این سرنوشت همه‌ی ما مسئولان جمهوری اسلامی است.

غفران و رحمت و عفو الهی را برای وی از صمیم قلب تمنا می‌کنم و به همسر گرامی و فرزندان و برادران و دیگر بازماندگان ایشان تسلیت عرض می‌کنم .

غفرالله لنا و له

سید علی خامنه ای

19 دی‌ماه 1395

پیام توئیتری روحانی درپی درگذشت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی

حجت الاسلام حسن روحانی رئیس جمهور در پی درگذشت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی پیامی کوتاه در توئیتر منتشر کرد.

متن این پیام به این شرح است: روح بزرگ‌مرد انقلاب و سیاست، مظهر صبر و استقامت به آسمان عروج کرد.

روحانی: انقلاب اسلامی پرچمداری شجاع و نظام مُدبری کم‌نظیر را از دست داد

متن پیام تسلیت حجت الاسلام و المسلمین دکتر حسن روحانی به این شرح است:

بسم ‌الله الرحمن الرحیم

إنا لله وإنا إلیه راجعون

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ

در ایام سوگ فاطمه معصومه(س) و شهادت مظلومانه امیرکبیر، ایران به سوگ سردار شایسته خویش نشست و قهرمان ملی مبارزه با استبداد و استعمار، سر بر آستان حق نهاد.

حضرت آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی فرزند ثابت قدم روح الله، همراه و همدل دیرین رهبری، چهره ممتاز و تاریخ‌ساز انقلاب اسلامی و دلسوز واقعی مردم؛ پس از عمری مجاهدت و صبوری به ملاقات حق شتافت. تاریخ چه تقدیر پر معنایی داشت که آن اسطوره حلم و تحمل و ایمان و اعتدال، در روزی به دیدار خداوند متعال شتافت که نقطه آغاز خیزش و قیام ملت در دفاع از خمینی کبیر، بنیانگذار انقلاب اسلامی بود.

سخن گفتن از هاشمی که سال‌ها در کنار او بودم برای من بسیار دشوار است. وی در طول مبارزات مردم ایران تحت زعامت امام بزرگوار، یک انقلابی تمام‌عیار بود. سال‌ها زندان و شکنجه، او را از راه آن مراد جدا نکرد. او همواره یکی از پیشتازان بنام انقلاب اسلامی بود. او بود که از قم تا نجف و از پاریس تا تهران هرگز امام و مرادش را تنها نگذاشت. هاشمی از معماران برجسته نظام جمهوری اسلامی ایران است؛ قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان رهبری، ریاست جمهوری، مجمع تشخیص مصلحت نظام، حزب جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جهاد سازندگی و تمام نهادهای انقلاب اسلامی مدیون تدبیر و آینده‌نگری این مرد فرداها است.

امروز اسلام سرمایه‌ای پرارزش، ایران امیری بزرگ، انقلاب اسلامی پرچمداری شجاع و نظام مُدبری کم‌نظیر را از دست داد.

او محبوب امام بود و خادم مردم؛ هرکجا که او مسئولیت آن را بر عهده داشت، مایه آرامش امام و رهبری و مردم بود. او تحلیل‌گیری توانا بود که جهان را به‌خوبی می‌شناخت. خطبه‌های نمازش در روزهای سخت دفاع مقدس به همه روحیه می‌داد. او در مظلومیت، چون یار دیرینش شهید بهشتی بود و ناسپاسی‌ها را به آسانی تحمل می‌کرد.

هاشمی هیچ‌گاه از جنگ نهراسید ولی همواره صلح را گرامی می‌داشت؛ هم فرمانده شجاع میدان‌های جهاد و شهادت بود و هم قهرمان مذاکره برای پایان جنگ. سخن گفتن از بزرگ‌مردی که به‌حق سنگ زیرین آسیای نظام بود، ساده نیست. محرم امام و یاور بی بدیل مقام معظم رهبری بود. برای ایران و ایرانی، آرزوهای بزرگی داشت و تا جان داشت برای سربلندی میهن اسلامی کوشید. بسیار جفا دید و بسیار وفا کرد. با انحراف از مسیر اعتدال اسلامی سر سازش نداشت و مصلحت نظام را از هر امری بالاتر می‌دانست. مردم فهیم ایران، قدر خادمان خود را به خوبی می‌شناسند و دینشان را به سردار سازندگی ادا خواهند کرد.

نام هاشمی بزرگتر از آن است که احدی بتواند نقش‌آفرینی و حضور موثر او را در برگ برگِ تاریخ نهضت اسلامی، از ابتدای مبارزات در دهه چهل تا پیروزی انقلاب، و از سابقه بی‌بدیل و درخشان او در مدیریت دفاع مقدس تا همه مقاطع حساس تا واپسین دقائق زندگانی ایشان، و حیات همیشگی او در قلب مردم قدرشناس ایران عزیز را انکار کند. که پیر و مراد همه ما خمینی عزیز قدس الله نفسه الزکیه فرمود: «بدخواهان بدانند که هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.»

اینجانب با اعلام سه روز عزای عمومی و یک روز تعطیل رسمی؛ مصیبت بزرگ فقدان این قهرمان ملی، اندیشمند بزرگ اسلامی و سرمایه بی‌بدیل نظام جمهوری اسلامی ایران را محضر حضرت بقیه الله روحی له الفداه، مقام معظم رهبری، مراجع عظام تقلید، علما و فضلا، شخصیت‌های انقلاب و نظام، ملت قدرشناس ایران به‌خصوص مردم شریف استان کرمان و شهر رفسنجان، همه یاران و دوستداران و ارادتمندان ایشان به‌ویژه خانواده گرامی، همسر مکرمه و صبور و همچنین فرزندان و برادران آن مجاهد نستوه صمیمانه تسلیت می‌گویم و از درگاه خداوند متعال برای آن مرد بزرگ علو درجات و همجواری با ائمه اطهار(ع) و مرادش امام خمینی(ره)، همرزمان و شهدای انقلاب اسلامی، و برای همه بازماندگان صبر و أجر مسألت می‌دارم.

حسن روحانی

رییس جمهوری اسلامی ایران

   ادامه مطلب 

 


سکه-ی ارتباط با گذشته ...

-

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 
 

 سکه-ی ارتباط با گذشته ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

 دنبال سکه می گردم 
 می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم 
 به روزهای خوب 
 به دل های بزرگ 
 به پدر پیرم 
 به جوانی مادرم 
 به کودکی-ای که کوچه ها را خاطره کرد 
 می خواهم زنگ بزنم 
 به دوچرخه-ی خسته-ام 
 به مسیر مدرسه ام 
 که خنده های مرا فراموش کرده 
 به نیمکت های پر از یادگاری مهر 
 به سفره ی وصله خورده-ی خالی از نان 
 به زمستانی که با زمین قهر نبود 
 به چراغ نفتی ِ رنگ وُ رو رفته ای 
 که همه ی ما را 
 با عشق دور هم جمع می کرد 
می-دانم آن خاطره ها از آن محل 
 کوچ کرده اند 
 می-دانم هیچ سکه ای 
 در هیچ گوشی ِ تلفنی 
 دیگر مرا به آن روزها وصل نخواهد کرد ... 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

مَـــرد ِ حـُـــر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 
 

   مَـــرد ِ حـُـــر ... 

 

 مرد حُر محکم ز و ِرد ِ «لاتخف» / ما بمیدان سر بجیب، او سَر به کف 
 مرد حر از لااله روشن ضمیر / می-نگردد بندهٔ سلطان وُ میر 
 مرد حر چون اشتران باری برد / مرد حر باری برد خاری خورد 
 پای خود را آنچنان محکم نهد / نبض رَه از سوز او بر می جهد 
 جان او پاینده تر گردد ز موت / بانگ تکبیرش برون از حرف وُ صوت 
 هر که سنگ راه را داند زُجاج / گیرد آن درویش از سلطان خراج 
 گرمی طبع تو از صهبای اوست / جوی تو پروردهٔ دریای اوست 
 پادشاهان در قباهای حریر / زرد رو از سهم آن عریان فقیر 
 ِسرّ ِ دین ما را خبر ، او را نظر / او درون خانه ما بیرون در 
 ما کلیسا دوست ، ما مسجد فروش / او ز دست مصطفی پیمانه نوش 
 نی مغان را بنده ، نی ساغر بدست / ما تهی پیمانه، او مست الست 
 چهره گل از نم او احمر است / ز آتش ما دود او روشنتر است 
 دارد اندر سینه تکبیر اُمَم / در جبین اوست تقدیر امم 
 قبلهٔ ما گه کلیسا ، گاه دیر / او نخواهد رزق خویش از دست غیر 
 ما همه عَبد فرنگ، او عبدُهُ / او نگنجد در جهان رنگ وُ بو 
 صبح وُ شام، ما به فکر ساز و برگ / آخـِر ما چیست تلخیهای مرگ 
 در جهان بی ثـُبات او را ثبات / مرگ، او را از مقامات حیات 
 اهل دل از صحبت ما مُضمحل / گل ز فیض صحبتش دارای دل 
 کار ما وابستهٔ تخمین وُ ظن / او همه کردار وُ کم گوید سخن 
 ما گدایان، کوچه گرد وُ فاقه مست / فقر او از لااله تیغی بدست 
 ما پر کاهی اسیر گرد باد / ضربش از کوه گران جوئی گشاد 
 مَحرم او شو ز ما بیگانه شو / خانه ویران باش وُ، صاحب خانه شو 
 شـِکوه کم کن از سپهر گرد گرد / زنده شو از صحبت آن زنده مرد 
 صحبت از علم کتابی خوشتر است / صحبت مردان حـُر آدم گر است 
 مرد حـُر دریای ژرف و بیکران / آب گیر از بحر وُ نی از ناودان 
 سینهٔ این مردمی جوشد چو دیگ / پیش او کوه گران یک توده ریگ 
 روز صلح آن برگ وُ ساز انجمن / هم چو باد فرودین اندر چمن 
 روز کین آن مَحرم تقدیر خویش / گور خود می کندَد از شمشیر خویش 
 ای سرت گردم گریز از ما چو تیر / دامن او گیر و بیتابانه گیر
 می-نَروید تخم دل از آب وُ گل / بی نگاهی از خداوندان دل 
 اندر این عالم نـَیـَرزی با خسی / تا نیاویزی بدامان کسی 


« اقـبال لاهـوری »

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

نـــامـــه-ی کـــاسـبـــان تـــحـــریـــم به تـــرامـــپ ...



نـــامـــه-ی کـــاسـبـــان تـــحـــریـــم به تـــرامـــپ ...



کاسبان تحریم/ کارتون روز / اثر طراوت نیکی



در حاشیه ی نامه ی ٣٠ مثلا ایرانی به ترامپ برای افزایش تحریم ها بر علیه ایران!
کارتون روز
اثر طراوات نیکی

شنبه شب گذشته بود که شبکه فاکس‌نیوز آمریکا از ارسال نامه جمعی از عناصر ضد انقلاب به دونالد ترامپ خبر داد...

آن ۳۰ نفر در این نامه از رئیس‌جمهور تازه برگزیده آمریکا خواسته بودند تا تحریم‌های بیشتری را علیه جمهوری اسلامی ایران اِعمال کند.

دراین نامه خطاب به ترامپ می‌خوانیم:«در زمان مبارزات انتخاباتی شما، ما و میلیون‌ها ایرانی هم‌عقیده در اعتراض صریح شما به توافق اتمی اوباما رییس جمهور کنونی با جمهوری اسلامی ایران بودیم. صمیمانه امیدواریم که با انتخاب دولت جدید و کنگره برای اولین بار فرصتی برای بازنگری نسبت به عواقب فاجعه‌بار این توافق و اجرای تعهدی که به رای دهندگان در این زمینه داده شد، فراهم شود.»

احمد باطبی، سیاوش صفوی، مجید محمدی، امیرحسین اعتمادی، علیرضا کیانی و چندتن دیگر در ادامه نامه سرگشاده خود تصریح کرده‌اند: «امیدواریم که تحت رهبری شما آمریکا به مردم ایران برای باز پس‌گیری کشور از اسلام گرایانی که برای چهار دهه است در رأس کشور هستند، کمک کند.»

آنها همچنین ضمن مقایسه ایران با داعش، حملات صورت گرفته در اروپا را هم به جمهوری اسلامی مرتبط کرده و نوشته‌اند که اقدامات ایران آغازگر بحران تروریسم بوده است...

در همین راستا، علی صفوی از اعضای برجسته گروهک منافقین نیز در مصاحبه با فاکس نیوز محتوای نامه فوق را تکرار کرده و از ترامپ خواسته است تا با ادعای نقض حقوق بشر و حمایت از تروریسم، تحریم‌های شدیدتری علیه ایران وضع کند.


مرام وُ محبت ماندگار جوانمردی از ایران ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 مرام وُ محبت ماندگار

 

 جوانمردی از ایران ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 یاد اون سالها بخیر ... مرام، معرفت، محبت، وَ انسانیت اکثر مردم ما با این دوره که فیلسوف-نماها وُ روشنفکرنماها ، اسم-شو گذاشتن دوره-ی «پسا مدرنیته» (البته برای توجیه رفتار، گفتار، وَ افکار خودشون)، خیلی تفاوت داشت ؛ حتما دوره-ی پدران ما هم تفاوتهایی داشته وَ نسبت به دوران زندگی من ِ نوعی از خصلتهای خوبشون پایدارتر وُ دلنشین-تر بوده ... مثلا، ستاره-های ورزشی فقط مشهور نبودند، بلکه اکثرشون معقول-تر وُ بامعرفت-تر بودن ، در یک کلام، خیلی بیشتر مرام پهلوانی وُ انسانی داشتند، حتی فوتبالیستهای اون دوره باوجود رقابتهایی که بین خودشون وَ طرفداراشون بود، بیشتر اهل مرام وُ معرفت بودن ؛ اگر چه چند نفر از فعالین اون موقع وَ حالا در عالم فوتبال، از سکوی معرفت، نزولی هم کرده باشند، بخاطر زرق وُ برقهای محیط اطراف-شون وَ کم داشتن ظرفیتهای لازمه ...

 پایگاه «آفتاب نیوز»، به مناسبت سالگرد رحلت ملکوتی یکی از این ستارگان ِ ماندگار ِ دنیای ورزش ایران وَ جهان، خاطراتی را به نقل از دوستان وُ همراهان ِ آن عزیز، خاطرات جالبی رو منتشر کرده که غفلت از آن فقط یک خلاء عاطفی وَ اطلاعاتی-ای است نسبت به کسی که جوانمردانه زندگی کرد وَ با یک دنیا خاطرات خوب وُ ماندگار، بسوی خدایش پَر کشید ...

 

  ادامـــه  مـطـلـب 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

افسار به دست دو سه گمراه نیفتد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 افسار به دست دو سه گمراه نیفتد ...  
  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

نتیجه تصویری برای جنگ

نتیجه تصویری برای بمب اتم هیروشیما

نتیجه تصویری برای جنگ

نتیجه تصویری برای جنگ

نتیجه تصویری برای جنگ

 

نتیجه تصویری برای تبعیض نژادی

نتیجه تصویری برای تبعیض نژادی

 

  قربان جهانی که در آن جنگ نباشد / مشت و لگد و سیلی و اوردنگ نباشد 
 از وحشت بمب اتم و توپ و مسلسل / پیوسته به پا خار و به سر سنگ نباشد 
 باهم نستیزند سپیدان و سیاهان / دعوا سر نام و نسب و رنگ نباشد 
 در باغ وفا مرغ بد آواز نیابیم / در بزم صفا ساز بد آهنگ نباشد 
 افسار به دست دو سه گمراه نیفتد  / ایام به کام دو سه الدنگ نباشد 
 مادون ز ستمکاری مافوق ننالد / از دست دلی سنگ دلی تنگ نباشد 
 هر مملکتی تا طلبد حق خودش را / محتاج به صد لشکر صد هنگ نباش 

 

«ابوالقاسم حالت»

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

به این میگن مُبصر زیرک وُ باهوش ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  به این میگن مُبصر زیرک وُ باهوش ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 


http://s8.picofile.com/file/8281189892/DOXTARE_B8HUSH_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281190468/XAL3FEH_Q8FELG3R_SHODANE_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281190650/WAH8BY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281190934/MOFTYE_WAH8BY_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8281191368/SAHYON3SM_U_S_A_WAH8BY_1.jpg

 

 سوال یک دختربچه ۹ساله شیعه ازمدیر خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند: ما درکلاس ۲۴نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره به من میگه : خانم محمدی ، شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه . . . وبه بچه ها میگه: بچه ها ، گوش به حرف مبصر کنید ، تا برگردم . شما میگید پیامبر(ص) از دنیا رفت وکسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد ، آیا پیامبر(ص) ، به اندازه معلم ما ، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه . . . اسلامی به هم نریزد ؟! جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه: برو فردا با ولی ات بیا کارش دارم ، دانش آموز رفت وفرداش با دوستش اومد. مدیرگفت: پس چرا ولیتو نیاوردی ، مگه نگفتم ولیتو بیار ؟ دانش آموز گفت: این ولیه منه دیگه . مدیر عصبانی شد وگفت: «منظور من از ولی سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو آوردی»؟ دانش آموز گفت: «نشد دیگه اینجا میگی ولی یعنی سرپرست ، پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست»! ...
 

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

محبت وُ همدلی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 محبت وُ همدلی ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

http://s8.picofile.com/file/8281131542/MOHAB_BATO_HAMDELY_5.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281131868/MOHAB_BATO_HAMDELY_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281132334/MOHAB_BATO_HAMDELY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281132600/MOHAB_BATO_HAMDELY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8281132784/MOHAB_BATO_HAMDELY_4.jpg

 

  آموزگار سر کلاس گفت: "کشتی مسافران را بر عرشه داشت؛ در حال گردش و سیاحت بودند. قصد تفریح داشتند.امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست! کشتی با حادثه روبرو شد و نزدیک به غرق شدن و به زیر آب فرو رفتن! روی عرشه زن و شوهری بودند. هراسان به سوی قایق نجات دویدند امّا وقتی رسیدند،فهمیدند که فقط برای یک نفر دیگر جا مانده است! در آن لحظه، مرد همسرش را پشت سر گذاشت و خودش به درون قایق نجات پرید. زن، مبهوت، بر عرشۀ کشتی باقی ماند! کشتی در حال فرو رفتن بود. زن، در حالی که سعی می‌کرد، در میان غرّش امواج دریا، صدای خود را به گوش همسرش برساند، فریاد زد و کلامی بر زبان راند."
 آموزگار دم فرو بست و دیگر هیچ نگفت. از شاگردان پرسید: به نظر شما زن چه گفت؟ هر کسی چیزی گفت. بیشتر دانش‌آموزان حدس زدند که زن گفت: "بیزارم از تو! چقدر کور بودم و تو را نمی‌شناختم!"  آموزگار خشنود نگشت. ناگاه متوجّه شد پسرکی در تمام این مدّت سکوت اختیار کرده و هیچ سخن نمی‌گوید! از او خواست که جواب گوید و اگر مطلبی به ذهنش میرسد بیان کند. پسرک اندکی خاموش ماند و سپس گفت: "خانم معلّم! بر این باورم که زن فریاد زده است که مراقب فرزندمان باش!"  آموزگار در شگفت ماند و پرسید: "مگر تو قبلاً این داستان را شنیده بودی؟ " پسرک سرش را تکان داده گفت: "خیر؛ امّا مادر من هم قبل از آن که از بیماری جان به جان‌آفرین تسلیم کند، به پدرم همین را گفت." آموزگار با ندایی حزین گفت:"آری!پاسخ تو درست است."
 بعد، ادامه داد:کشتی به زیر آب فرو رفت. مرد به خانه رسید و دخترشان را به تنهایی بزرگ کرد و پرورش داد. سال‌ها گذشت. مرد به همسرش در آن عالم پیوست! روزی دخترشان، هنگامی که به مرتّب کردن اوراق و آنچه که از پدرش باقی مانده مشغول بود، دفتر خاطرات پدر را یافت! دریافت که قبل از آن که پدر و مادرش به مسافرت دریایی بروند، معلوم شده بود که مادرش به بیماری بی‌درمانی دچار شده بود که دیگر زندگی او چندان به درازا نمی‌کشید! در آن لحظۀ حسّاس، پس در حقیقت پدر از تنها فرصت زنده ماندن برای پرورش دخترشان سود جُسته بود! پدر در دفتر خاطراتش نوشته بود: «چقدر مشتاق بودم که با تو در اعماق اقیانوس مقرّ گیرم، امّا به خاطر دخترمان، گذاشتم که تو به تنهایی به ژرفنای آبهای دریا بروی.»" داستان خاتمه یافت. کلاس در خاموشی فرو رفت.
آموزگار می‌دانست که دانش‌آموزانش درس اخلاقی این داستان را دریافته بودند؛ درس مربوط به خیر و شرّ،خوبی و بدی، در این جهان را. در ورای هر کاری،هر فریادی، هر سخنی، پیچیدگی‌ بسیاری وجود دارد که درک آنها مشکل است. به این علّت است که هرگز نباید سطحی بیاندیشیم و دیگران را بدون آن که ابتدا آنها را درک کرده باشیم، محلّ داوری خود قرار دهیم.

 کسی که مایل است صورت حساب را پرداخت کند، بدان علّت نیست که جیبی مملو از پول دارد، بلکه دوستی و رفاقت را بیش از پول ارج می‌نهد. کسانی که در محلّ کار، ابتکار عمل را به دست می‌گیرند، نه بدان علّت است که احمقند بلکه چون مفهوم مسئولیت را نیک می‌دانند! کسانی که بعد از هر جنگ و دعوایی،زبان به پوزش باز می‌کنند و از در اعتذار وارد می‌شوند،نه بدان علّت است که خود را مدیون شما می‌دانند؛ بلکه از آن روی است که شما را دوست واقعی خود می‌دانند. کسانی که برای شما متنی را می‌فرستند، نه بدان سبب است که کار بهتری ندارند که انجام دهند، بلکه از آن روی است که مهر شما را در دل و جان دارند!

 یک روز، همۀ ما از یکدیگر جدا خواهیم شد! دلمان برای گفتگوهای خویش دربارۀ همه چیز و هیچ چیز تنگ خواهد شد! رؤیاهای خویش را به یاد خواهیم آورد. روزها و ماه‌ها و سالها از پی هم خواهد گذشت تا بدانجا که دیگر هیچ تماسی برقرار نخواهد بود. یک روز فرزندان ما نگاهی به این عکس‌های ما خواهند افکند و خواهند پرسید: "اینها چه کسانند؟" و ما با اشکی پنهان، در چشم لبخندی خواهیم زد زیرا سخنی بس مؤثّر قلب ما را متأثّر می‌سازد؛ پس خواهیم گفت: "اینها همان کسانند که من بهترین روزهای زندگی‌ام را با آنها گذرانده‌ام." شخصی می گفت: «من سی سال دارم.» بزرگی به او خرده گرفت و گفت: «نباید بگویی سی سال دارم، باید بگویی آن سی سال را دیگر ندارم.» راستی شما به جای سال هایی که دیگر ندارید، چه دارید؟ جز محبت و نیکی چیزی باقی نمی ماند.

 

 "فلورانس نایتینگل"
 

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

کبد چرب بمب ساعتی ِ بدن انسان


  بسم الله الرحمن الرحیم  

 کبد چرب بمب ساعتی ِ بدن انسان 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s9.picofile.com/file/8281037600/KABED_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8281037876/KABED_4.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281038268/KABED_6.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8281043892/KABED_5.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281044292/KABED_8.jpg

 

 بی‌شک، بیماری‌ها و اختلالات متعددی وجود دارد که بدون علامت بروز می‌کند و به همین دلیل ممکن است مدتی هم تشخیص داده نشود.  کبد چرب هم یکی از همین بیماری هاست؛ بدون علامت، اما شایع و مهم.
 بیماران مبتلا به سیروز کبدی که کبدشان از کار افتاده است، در مراحل پایانی به کما می روند؛ زیرا کبد دیگر نمی تواند وظیفه سم زدایی را به درستی انجام دهد و در نتیجه میزان مواد سمی مانند آمونیاک در خون فرد افزایش یافته و بر مغز تاثیر می گذارد.
 وظیفه کیسه صفرا فقط ذخیره کردن صفراست و کبد کار ساخت صفرا را برعهده دارد. همچنین باید به این نکته هم توجه داشته باشیم اگر صفرا تولید نشود، نه تنها چربی جذب نمی شود که حتی جذب ویتامین های محلول در چربی مانند ویتامین های A، K، D و E هم مختل می شود؛ پس ساخت صفرا هم یکی دیگر از وظایفی است که کبد برعهده دارد.
 
 کبد چرب چیست؟
 دکتر ابراهیمی دریانی :
 این بیماری مانند یک بمب ساعتی است که می تواند در بدن افراد وجود داشته باشد و به همین دلیل آنها هم باید بیشتر به این موضوع توجه کنند. کبد چرب که به معنای تجمع چربی در کبد است، طی سه مرحله پیش می رود.
 

  مـتـن کـامـل 

 

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

بعضی مسئولین یا بین مردم زندگی نمیکنند یا این نیاز اساسی را ندارند!؟ ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s9.picofile.com/file/8280882926/MOSTARAAH_6.jpg 

 

http://s9.picofile.com/file/8280883042/MOSTARAAH_8.jpg
 

 بعضی مسئولین یا بین مردم زندگی نمیکنند یا این نیاز اساسی را ندارند!؟ ...

 

 بارها شاهد بودم که زن وُ مرد وُ کوچک وُ بزرگ بخاطر نیاز شدید به سرویس بهداشتی، با شرمندگی وُ اضطراب به دفتر نگهبانی ِ مجتمع مسکونی-ای میآمدند وَ میگفتند :

 «ببخشید، توالت پارک روبرو ساعت هشت شب تعطیله! اجازه میدین از توالت شما استفاده کنم» ... آقای نگهبان هم که مردی نوعدوست وَ سَرد وُ گرم چشیده-ی روزگار بود، مؤدبانه، «با مسئولیت خودش اجازه میداد». هنوز طرف بیرون نیامده بود که همکار نگهبان میگفت: «حسین آقآ! اینا برات درد سَر میشه آ آ ...»!؟ او هم جواب میداد: «نمی-تونم تحمل کنم. تمام مسئولیت-اش هم با خودم؛ دوربین هم که فیلمبرداری کرده، خودم جواب مدیر رو میدم» ...  تا اینکه مدیر مجتمع بالاخره خبردار شد یا «خبر-چینهای خَناس» بهش خبر دادن! در جواب اعتراض شدید مدیر که میگفت: "تو از کجا میدونی، شاید یکی از همینآ اومد وُ دو لول تریاک رو تو توالت جاسازی کرد وُ بعدش ما رو تو دردسَر انداخت"! ، حسین آقا هم میگفت : «اولا حواسم هست، ثانیاٌ در شیفت من اگه این اتفاق بیفته، منم که گیر می-اوفتم! شما یا به من اعتماد داری یا نداری، اگه داری دیگه حرفی نیست». مدیر مجتمع که آدم «یک-دنده» وُ لجوجی بود، زیر بار نمیرفت. آخرش حسین آقا بهش گفت: «یکی، دو هفته مهلت دارین یـــه نفر جای من بیارین، من شَرّم رو کم میکنم»! ... آخرش حسین آقا بخاطر همین نوعدوستی وُ انسانیتی که تو خونش بود، عملاً اخراج شد وُ رفت ؛ تا بحال هم بخاطر صداقت، صراحت، تنفر از تملق-گویی، دو، سه جا کار عوض کرده، اونم با «نصف حقوق مصوبه وزارت کار وَ بدون بیمه وُ تأمین اجتماعی ... شاید با خودتون فکر کنین که حتما تا حالا «بُـــریـــده»! ... نه عزیز برادر، با وجود تمام مشکلاتی که داره، وَ همه-ی کمبودهایی که می-فهمه وُ حس میکنه، بخاطر خدا وَ اسلام پرچمدار مقاوم راهپیمایی-هاست، مثل 22 بهمن، روز قدس، و ... بهترین اخلاقش اینه که اولا از خدا طلبکار نیست، ثانیا تا جاییکه بتونه از کار خیر دریغ نمیکنه وَ مسئولیت-پذیر وُ متعهده ؛ بیسواده! خوندن وُ نوشتن روهم از رو دست خواهراش، تو نوجوونی یاد گرفته.

 کمتر کسیه که ندونه که عدم دسترسی به سرویس بهداشتی وَ عدم رفع این نیاز اساسی، چه مُصیـبـتـیـــه وُ باعث بُروز یا تشدید چه امراضی میشه. در تمام کشورهای پیشرفته، در شهر وُ جاده-ها، با وفور رستورانها، پارکها، جایگاههای سوختگیری، فروشگاههای بزرگ، وَ غیره وُ غیره، وجود چنین سرویسهایی «یک بـــایـــد قـــانـــونـــی»-ست، بدون هیچگونه محدودیتی ... خواه مشتری یکی از آنها باشی، یا نباشی. درست برعکس کشور ما که حتی خیلی از رستورانهای جاده-ها اگر ببینند که برای «قضای حاجت» اومدی، معترض وَ مانع-ات میشوند، مگر آنهایی که نماز-خانه وَ سرویس بهداشتی-شان، بیرون وَ نزدیک رستوران ساخته شده است. _ چند روز قبل به اولین بانک ایرانی، یعنی بانک سپه گذارم افتاد وَ حدود یکساعت وُ نیم معطل شدم! متأسفانه این بانک دولتی هم سرویس بهداشتی برای مشتریانش نداشت! ..._ مساجد ما که صدای همه را درآورده که چرا فقط موقع نماز جماعت باز هستند؛ البته به جز بعضی که با هیأت امنای منصفی اداره میشوند وَ خانه-ی خدایی را که وقفی-ست وَ متعلق به خلق الله، حداقل از نماز صبح تا بعد از نماز مغرب وُ عشاء، باز نگه میدارند. حالا نمیدانم که مسئولین رونق مساجد وَ ساخت مساجد بیشتر، با فقط یک معضل این چینی_ گذشته از ضعفهای دیگر مساجد_ چطور میخواهند خلق الله بیشتری را جذب کرده وَ اعتماد-سازی کنند؟

 عملکرد مسئولین مختلف ذیربط شهری وُ برون شهری که جسارتا طوری-ست که انگار در بین مردم زندگی نمیکنند وَ فقط برای خالی نبودن عریضه، هرگاه مجتمع تجاری ِ برون شهری وَ امثالهم ساخته شود، بعنوان «نوکر وَ خدمتگزار ِ مردم» جلوی دوربینهای خبری، برای افتتاح، بر این ملت نجیب، منّت میگذارند که بعله ...

 به خدای احد وُ واحد، هر نوع کوتاهی وُ بی-تفاوتی، هر نوع خطای آگاهانه وُ نا-آگاهانه، در پیشگاه مقدس الهی، شهدای اسلام،جانبازان، آزادگان، وَ سایر آحاد ذیحق، پاسخگویی ِ بسیار سختی دارد ؛ آن هم در مملکتی که به اسم اسلام وَ امام زمان قیامها کرده وَ قرار بوده وَ هست که الگوی سایر ملل اسلامی وَ دیگر ملتها، قرار گیرد.

 نوشته : عـبـــد عـا صـی