از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

روش برخورد با مردم

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 روش برخورد با مردم   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 


http://s9.picofile.com/file/8302561150/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_2.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302560876/EMAAM_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_3.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302564018/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_6.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302564168/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_4.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302564476/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_5.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302564792/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_1.jpg

 

     مرحوم شیخ طوسى رضوان اللّه تعالى علیه ، کتاب رجال :
در یکى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا علیه السلام در منزل آن حضرت گرد یکدیگر جمع شده بودند و یونس بن عبدالرّحمن نیز که از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصیّت هاى ارزنده بود، در جمع ایشان حضور داشت .
هنگامى که آنان مشغول صحبت و مذاکره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام علیه السلام ، به یونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هیچ گونه عکس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن که به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر علیه یونس ، به سخن چینى و ناسزاگوئى آغاز کردند.
و در این بین حضرت رضا علیه السلام سر مبارک خود را پائین انداخته بود و هیچ سخنى نمى فرمود؛ و نیز عکس العملى ننمود تا آن که بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن ، حضرت اجازه فرمود تا یونس از اتاق بیرون آید.
یونس با حالتى غمگین و چشمى گریان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه ! من فدایت گردم ، با چنین افرادى من معاشرت دارم ، در حالى که نمى دانستم درباره من چنین خواهند گفت ؛ و چنین نسبت هائى را به من مى دهند.
امام رضا علیه السلام با ملاطفت ، یونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى یونس ! غمگین مباش ، مردم هر چه مى خواهند بگویند، این گونه مسائل و صحبت ها اهمیّتى ندارد، زمانى که امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هیچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى یونس ! سعى کن ، همیشه با مردم به مقدار کمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بیان نمائى .
و از طرح و بیان آن مطالب و مسائلى که نمى فهمند و درک نمى کنند، خوددارى کن .
اى یونس ! هنگامى که تو دُرّ گرانبهائى را در دست خویش دارى و مردم بگویند که سنگ یا کلوخى در دست تو است ؛ و یا آن که سنگى در دست تو باشد و مردم بگویند که درّ گرانبهائى در دست دارى ، چنین گفتارى چه تاءثیرى در اعتقادات و افکار تو خواهد داشت ؟
و آیا از چنین افکار و گفتار مردم ، سود و یا زیانى بر تو وارد مى شود؟!
یونس با فرمایشات حضرت آرامش یافت و اظهار داشت : خیر، سخنان ایشان هیچ اهمیّتى برایم ندارد.
امام رضا علیه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى یونس ، بنابر این چنانچه راه صحیح را شناخته ، همچنین حقیقت را درک کرده باشى ؛ و نیز امامت از تو راضى باشد، نباید افکار و گفتار مردم در روحیّه ، اعتقادات و افکار تو کمترین تاثیرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگویند.

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

امامزاده ای که خودمون ساختیم ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 امامزاده ای که خودمون ساختیم ...   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

  در ادوار گذشته چند نفر صیاد تصمیم گرفتند ممر معاشی از رهگذار خدعه و تزویر به دست آورند و به آن وسیله زندگانی بی دغدغه و مرفهی برای خود تحصیل و تامین نمایند، پس از مدتها تفکر و اندیشه، لوحی تهیه کرده نام یکی از فرزندان ائمه را بر آن نقر کردند و آن لوح مجعول را در محل مناسبی نزدیک معبر عمومی روستائیان پاکدل در خاک کردند. آن گاه مجتمعا بر آن مزار دروغین گرد آمدند و زانوی غم در بغل گرفتند به یاد بدبختی های خود در زندگی، به خاطر امامزاده خود ساخته، گریه را سر دادند و به قول معروف «حالا گریه نکن کی بکن !» چون عابرین ساده لوح به تدریج در آنجا جمع شدند و جمعیت قابل توجهی را تشکیل دادند شیادان با شرح خواب های عجیب و غریب با آنان فهماندند که هاتف سبز پوشی در عالم رویا آنها را به این مشهد مقدس و مکان شریف هدایت فرموده و از لوح مبارکی که در دل این خاک مدفون است بشارت داده است. روستاییان پاک طینت فریب نیرنگ و تدلیس آنها را خورده به کاوش زمین پرداختند تا لوح به دست آمد و دعوی آنها ثابت گردید. دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که این چند نفر مردان خدا هستند و فضیلت و صلاحیت آنها ایجاب می کند که خدمت مزار را خود بر عهده گیرند. طبیعی است چون این خبر به اطراف و اکناف رسید و موضوع کشف و پیدایش امامزاده جدید دهان به دهان گشت، هر کس در هر جا بود با هر چه که از نذر و صدقه توانست بردارد به سوی مزار مکشوفه روان گردید. خلاصه کار و بار این امامزاده دیر زمانی نگذشت که بازار مزارات اطراف را کساد کرد و هر قسم و سوگند بزرگ وحتی الاجرا بر آن مزار شریف و بقیه منیف بوده است. زایران و مسافران از سر و کول یکدیگر برای زیارتش بالا میرفتند. این روال و رویه سال ها ادامه داشته و شیادان بی انصاف به جمع کردن مال و مکیدن خون روستاییان و کشاورزان بی سواد پاکدل متعصب مشغول بودند. از آنجا که گفته اند «نیزه در انبان نمی ماند» قضا را روزی یکی از شیادان از همکار و دستیار خویش مالی بدزدید. صاحب مال به حدس و قیاس بر او ظنین گردید و طلب مال کرد. شیاد مذکور منکر سرقت شد و حتی حاضر گردید برای اثبات بی گناهیش در آن مزار شریف و بقعه منیف سوگند بخورد که مالش ندزدیده است. صاحب مال چون وقاحت و بیشرمی شریکش را تا این اندازه دید بی اختیار و بر خلاف مصلحت خویش در ملا عام و با حضور کسانی که برای زیارت آمده بودند فریاد زد :«ای بیشرم، کدام سوگند؟ کدام مزار شریف؟ این امامزاده ایست که با هم ساختیم و با آن کلاه سر دیگران می گذاریم نه آنکه بتوانی کلاه سر من بگذاری !» گفتن همان بود و فاش شدن اسرارشان همان.

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

عـِلم غیب داری که هر جفایی عین بلاست؟! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

 عـِلم غیب داری که هر جفایی عین بلاست؟! ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

http://s8.picofile.com/file/8302476242/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_8.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302476400/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_7.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302476568/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_6.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302476800/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_4.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302476934/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_5.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302477134/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_2.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302477592/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_3.jpg

   نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بود و میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندی فاصله دارد. شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند .میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش بر حَسَب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود، مرد به سرعت قلم مویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند. اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.
 براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند. گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم ، اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:
«خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است».

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

 

رسانه میلی وَ واقعیتهای ونزوئلا ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 رسانه میلی وَ واقعیتهای ونزوئلا ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

http://s9.picofile.com/file/8302405168/NAFT_JANGE_1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302405400/DOZD8NE_BOZORG_RAHAA_1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302405568/TAWAR_ROM_MOB8REZEH_BAA_2.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302405768/AFZ8YESHE_HOQUQ_1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302405918/TAWAR_ROM_MOB8REZEH_BAA_.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302406426/AFZ8YESHE_HOQUQ_2.jpg

 

وبلاگ  دانشمندی، رضا ، خبرآنلاین :
 شوربختانه نزدیک به دو ماه است که مردم ونزوئلا، بیش از پیش، درگیر بحران و آشوب‌های خیابانی هستند. اما صداوسیما، سکوت اختیار کرده و تمایلی به انعکاس اخبار این کشور و واکاوی این بحران ندارد. اگر هم خبری از ونزوئلا منتشر شود، رویکرد قالبِ آن «مداخلۀ خارجی» است. کافی است «ونزوئلا» را در وب‌سایت خبرگزاری صداوسیما جستجو کنید، با چنین تیترهایی مواجه می‌شوید: ونزوئلا قطعنامه سازمان کشورهای آمریکایی را به رسمیت نمی‌شناسد / برگزاری شب احیا در کاراکاس / تظاهرات در مکزیک علیه دخالت خارجی در امور ونزوئلا / مادورو تغییر سیاست آمریکا در قبال کوبا را محکوم کرد / حقوق بشر و باز هم رویکرد دوگانه آمریکا! / انتقاد مورالس از دخالت آمریکا در امور داخلی ونزوئلا / ماه مبارک رمضان در ونزوئلا / مراسم گرامیداشت ارتحال امام خمینی(ره) درجهان / هواپیمایی یونایتد ایرلاینز پرواز به ونزوئلا را متوقف می‌کند / ونزوئلا از سازمان کشورهای آمریکایی خارج می شود / ارزش پول ملی ونزوئلا نزدیک به 65 درصد سقوط کرد ...
 اگر فکری برای مشکلات نظام اقتصادی کشور نشود، ممکن است امروز ونزوئلا، فردای ما باشد و با توجه به وجوه تشابه دو کشور (به‌ویژه اقتصاد نفتی)، کمتر رویدادی به این وضوح می‌تواند برای جامعۀ ما مایۀ عبرت‌ شود. پیش از وقوع آنچه اقتصاددانان «ونزوئلایی ‎شدن اقتصاد ایران» می‌نامند، باید به جامعه آگاهی‌ بخشید تا با دولت در اِعمال اصلاحات لازم همراه شود.
 رسانۀ ملی نیز اگر خواهان رشد و بلوغ مردم و جلوگیری از بروز مشکلات احتمالی است، باید به‌جای سکوت و تغافل و یا کتمان علل واقعی بحران ونزوئلا، به تببین منصفانه و واقع‌بینانۀ آن بپردازد. شایسته است علاوه بر انعکاس اخبار این آشوب‌ها در بخش‌های مختلف خبری، در برنامه‌های تحلیلی مانند گفتگوی ویژۀ خبری (شبکۀ دو)، از عُقلای اقتصاددان و باورمند به علم اقتصاد دعوت شود تا برای مردم توضیح دهند که چرا اکنون ونزوئلا در چنین شرایطی قرار گرفته است؛
آیا آنچه امروز در خیابان‌های ونزوئلا رخ می‌دهد صرفاً حاصل بدخواهی و توطئۀ آمریکاست یا معلول سیاست‌های نادرستِ اقتصادی و فساد گستردۀ اداری است(سطح کلان)؟
رئیس جمهور مادورو که خواهان تغییر قانون اساسی ونزوئلا است، کیست و چگونه مدارج قدرت را طی کرده و با کدام پیشینه و دانش، مدیریت جامعه را بر عهده گرفته است(سطح خُرد)؟
چرا کشوری که دارای بیشترین ذخایر نفتی اثبات‌شده جهان است، دچار «بحرانِ نان» شده و مبتلا به تورم 500 (و به روایتی 700) درصدی است؟

بی‌شک رنج انسان‌ها در ونزوئلا، اندوه‌ناک است، اما می‌توان این بحران را بهانه کرد و برای مردم به شکلی عینی، فرجام سیاست‌های نادرست و عوام‌پسندانۀ اقتصادی را توضیح داد.
«نلسون ماندلا» گفته است: تربیت مردمان فرهیخته، روشن‌بین و آگاه، مطمئن‌ترین مسیر سلامت‌بخشی به دموکراسی است. رسانۀ ملی چقدر برای تربیت چنین انسان‌هایی تلاش می‌کند؟
  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

حماقت هارون ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

  حماقت هارون ... 

 

http://s9.picofile.com/file/8301939442/H8RUNO_R_RASH3D_1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301939776/BOHLUL_1.gif

http://s8.picofile.com/file/8301940042/ZOBEYDEH_ZANE_H8RUNO_R_RASH3D_1.jpg

 آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند . بهلول بر آنها وارد شد، او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد. در آن حال صیادی زمین ادب را بوسه داد، او ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود.
هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیاد زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری و کشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادی هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندک مدتی تهی خواهد شد.
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پسند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .
بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده؟
صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیاد پولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت : این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد و گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .
خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارون گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم.

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

احتمال هجوم هزاران میلیارد میکرب با اسفنج ظرفشویی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 احتمال هجوم هزاران میلیارد میکرب با اسفنج ظرفشویی ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

  بر اساس تحقیق جدید اسفنج ظرفشویی حاوی میکروب‌های بی‌شماری است که موجب ذات‌الریه و مننژیت می‌شوند.
به گزارش ایسنا و به نقل از ساینس، یکی از میکروب‌های اسفنج ظرفشویی Moraxella osloensis است که موجب عفونت در افراد مبتلا به سیستم ایمنی ضعیف می‌شود و علت بوی بد اسفنج ظرفشویی است.
محققان با استفاده از توالی DNAهای میکروبی از 14 اسفنج استفاده شده در آشپزخانه دریافتند جوشاندن و یا حتی قراردادن اسفنج در برابر امواج مایکروویو این میکروب‌ها را از بین نخواهد برد .
دانشمندان اظهار کردند: علت این مورد مقاومت باکتری‌های بیماری‌زا به پاکیزگی و سرعت جابجایی آنها به قسمت‌های دیگر است، دقیقا مانند آنچه در مقاومت به درمان با آنتی‌بیوتیک روی می‌دهد.
محققان با بررسی اسفنج‌ها در زیر میکروسکوپ دریافتند که در یک سانتیمتر مکعب اسفنج بیش از 1010 *5 باکتری وجود دارد که حدود هفت برابر تعداد افرادی است که بر روی زمین زندگی می‌کنند.
آنها در ادامه اظهار کردند: چنین تراکم باکتریایی فقط در مدفوع انسان و حیوانات یافت می‌شود.
البته نگران نباشید با تعویض هفته‌ای اسفنج ظرفشویی این میکروب‌ها وارد بدن شما نخواهند شد.
نتایچ این تحقیق در نشریه Scientific Reports منتشر شده است.

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

پاچه-لیسان چه راحت بهَم نان قرض میدهند ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

  پاچه-لیسان چه راحت بهَم نان قرض میدهند ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s3.picofile.com/file/8212499384/CH8PLUSEE_3.jpg

http://s3.picofile.com/file/8212499926/CH8PLUSEE_4.jpg

http://s6.picofile.com/file/8196696350/CH8PLUSY_2.jpeg

http://s8.picofile.com/file/8302071184/Z3R8BY_RAFTAN_1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302071350/DOZD8NE_BOZORG_RAHAA_AAFT8BEHDOZD8N_MOJ8Z8T_1.jpg

 عبد الملک بن صالح از امرا و بزرگان خاندان بنی عباس بود و روزگاری دراز در این دنیا بزیست و دوران خلافت هادی و هارون الرشید و امین را درک کرد. مردی فاضل و دانشمند و پرهیزگار و در فن خطابت افصح زمان بود. چشمانی نافذ و رفتاری متین و موقر داشت به قسمی که مهابت و صلابتش تمام رجال دارالخلافه و حتی خلیفه وقت را تحت تاثیر قرار می داد. بعلاوه چون از معمرین خاندان بنی عباس بود خلفای وقت در او به دیده احترام می نگریستند. به سال 169 هجری به فرمان هادی خلیفه وقت، حکومت و امارت موصل را داشت ولی پس از دو سال یعنی در زمان خلافت هارون الرشید بر اثر سعایت ساعیان از حکومت بر کنار و در بغداد منزوی و خانه نشین شد. چون دستی گشاده داشت پس از چندی مقروض گردید. ارباب قدرت و توانگران بغداد افتخار می کردند که عبد الملک از آنان چیزی بخواهد، ولی عزت نفس و استغنای طبع عبد الملک مانع از آن بود که از هر مقامی استمداد و طلب مال کند. از طرف دیگر چون از طبع بلند و جود و سخای ابوالفضل جعفربن یحیی بن خالد برمکی معروف به «جعفر برمکی» وزیر مقتدر هارون الرشید آگاهی داشت و به علاوه می دانست که جعفر مردی فصیح و بلیغ و دانشمند است و قدر فضلا را بهتر می داند و مقدم آنان را گرامی تر می شمارد، پس نیمه شبی که بغداد و بغدادیان در خواب و خاموشی بودند با چهره و روی بسته و ناشناس راه خانه جعفر را در پیش گرفت و اجازه دخول خواست. اتفاقا در آن شب جعفر برمکی با جمعی از خواص و محارم من جمله شاعر و موسیقیدان بی نظیر زمان، اسحق موصلی بزم شرابی ترتیب داده بود و با حضور مغنیان و مطربان شب زنده داری می کرد. در این اثنا پیشخدمت مخصوص، سر در گوش جعفر کرد و گفت : «عبدالملک بر در سرای است و اجازه حضور می طلبد.» از قضا جعفر برمکی دوست صمیمی و محرمی به نام عبد الملک داشت که غالبا اوقات فراغت را در مصاحبتش می گذرانید. در این موقع به گمان آنکه این همان عبد الملک است نه عبد الملک صالح، فرمان داد او را داخل کنند. عبد الملک صالح بی گمان وارد شد و جعفر برمکی چون آن پیر مرد متقی و دانشمند را در مقابل دید به اشتباه خود پی برده چنان منقلب شد و از جای خویش جستن کرد که «میگساران جام باده بریختند و گلعذاران پشت پرده گریختند، دست از چنگ و رباب برداشتند و رامشگران پا به فرار گذاشتند.» جعفر خواست دستور دهد بساط شراب را از نظر عبد الملک پنهان دارند ولی دیگر دیر شده کار از کار گذشته بود. حیران و سراسیمه بر سر و پای ایستاد و زبانش بند آمد. نمی دانست چه بگوید و چگونه عذر تقصیر بخواهد. عبد الملک چون پریشان حالی جعفر بدید به سابقه آزاد مردی و بزرگواری که خوی و منش نیکمردان عالم است با کمال خوشرویی در کنار بزم نشست و فرمان داد مغنیان بنوازند و ساقیان لعل فام جام شراب در گردش آورند. جعفر چون آن همه بزرگمردی از عبدالملک صالح دید بیش از پیش خجل و شرمنده گردید پس از ساعتی اشاره کرد بساط شراب را برچینند و حضار مجلس - بجز اسحق موصلی - همه را مرخص کرد. آنگاه بر دست و پای عبد الملک بوسه زد عرض کرد :«از اینکه بر من منت نهادی و بزرگواری فرمودی بی نهایت شرمنده و سپاسگزارم. اکنون در اختیار تو هستم و هر چه بفرمایی به جان خریدارم.» عبدالملک پس از تمهید مقدمه ای گفت :«ای ابو الفضل، می دانی که سالهاست مورد بی مهری خلیفه واقع شده خانه نشین شده ام. چون از مال و منال دنیا چیزی نیندوخته بودم لذا اکنون محتاج و مقروض گردیده ام. اصالت خانوادگی و عزت نفس اجازه نداد به خانه دیگران روی آورم و از رجال و توانگران بغداد، که روزگاری به من محتاج بوده اند، استمداد کنم ولی طبع بلند و خوی بزرگ منشی و بخشندگی تو که صرفا اختصاصی به ایرانیان پاک سرشت دارد مرا وادار کرد که پیش تو آیم و راز دل بگویم، چه می دانم اگر احیانا نتوانی گره گشایی کنی بی گمان آنچه با تو در میان می گذارم سر به مهر مانده، در نزد دیگران بر ملا نخواهد شد. حقیقت این است که مبلغ ده هزار دینار مقروضم و ممری برای ادای دین ندارم.» جعفر بدون تامل جواب داد : «قرض تو ادا گردید، دیگر چه می خواهی؟» عبدالملک صالح گفت :«اکنون که به همت و جوانمردی تو قرض من مستهلک گردید. برای ادامه زندگی باید فکری بکنم زیرا تامین معاش آبرومندی برای آینده نکرده ام.» جعفر برمکی که طبعی بلند و بخشنده داشت با گشاده رویی پاسخ داد : «مبلغ ده هزار دینار هم برای ادامه زندگی شرافتمندانه تو تامین گردید چه می دانم سفره گشاده داری و خوان کرم بزرگمردان باید مادام العمر گشاده و گسترده باشد. دیگر چه می فرمایی؟» عبد الملک گفت : «هر چه خواستم دادی و دیگر محلی برای انجام تقاضای دیگری نمانده است.» جعفر با بی صبری جواب داد : «نه، امشب مرا به قدری شرمنده کردی که به پاس این گذشت و جوانمردی حاضرم همه چیز را در پیش پای تو نثار کنم. ای عبدالملک، اگر تو بزرگ خاندان بنی عباسی، من هم جعفر برمکی و از دوده ایرانیان پاک نژاد هستم. جعفر برای مال و منال دنیوی در پیشگاه نیکمردان ارج و مقداری قایل نیست. می دانم که سال ها خانه نشین بودی و از بیکاری و گوشه نشینی رنج می بری، چنانچه شغل و مقامی هم مورد نظر باشد بخواه تا فرمانش را صادر کنم.» عبدالملک آه سوزناکی کشید و گفت :«راستش این است که پیرو سالمند شده ام و واپسین ایام عمر را می گذرانم. آرزو دارم اگر خلیفه موافقت فرماید به مدینه منوره بروم و بقیه ی عمر را در جوار مرقد رسول به سر برم.» جعفر گفت :«از فردا والی مدینه هستی تا از این رهگذر نگرانی نداشته باشی.» عبد الملک سر به زیر افکند و گفت :«از همت و جوانمردی تو صمیمانه تشکر می کنم و دیگر عرضی ندارم.» جعفر دست از وی بر نداشت و گفت :«از ناصیه تو چنین استنباط می کنم که آرزوی دیگری هم داری. محبت و اعتماد خلیفه نسبت به من تا به حدی است که هر چه استدعا کنم بدون شک و تردید مقرون اجابت می شود. سفره دل را کاملا باز کن و هر چه در آن است بی پرده در میان بگذار.» عبدالملک در مقابل آن همه بزرگی و بزرگواری بدوا صلاح ندانست که آخرین آرزویش را بر زبان آورد ولی چون اصرار و پافشاری جعفر را دید سر بر داشت و گفت :«ای پسر یحیی، خود بهتر می دانی که من در حال حاضر بزرگترین فرد خاندان عباسی هستم و پدرم صالح همان کسی است که در محل ذات السلاسل نزدیک مصر- بر مروان آخرین خلیفه اموی غلبه کرد و سرش را نزد سفاح آورد. با این مراتب اگر تقاضایی در زمینه وصلت و پیوند زناشویی از خلیفه امیر المومنین بکنم توقعی نابجا و خارج از حدود صلاحیت و شایستگی نکرده-ام. آرزوی من این است که چنانچه خلیفه مصلحت بداند فرزندم صالح را به دامادی سر افراز فرماید. نمی دانم در تحقق این خواسته تا چه اندازه موفق خواهی بود.» جعفر برمکی بدون لحظه ای درنگ و تامل جواب داد : «از هم اکنون بشارت می دهم که خلیفه پسرت را حکومت مصر می دهد و دخترش عالیه را نیز به ازدواج وی در می آورد.» دیر زمانی نگذشت که صدای اذان صبح از موذن مسجد مجاور خانه جعفر برمکی به گوش رسید و عبدالملک صالح در حالی که قلبش مالامال از شادی و سرور بود خانه جعفر را ترک گفت. بامدادن جعفر برمکی حسب المعمول به دارالخلافه رفت و به حضور هارون الرشید بار یافت. خلیفه نظری کنجکاوانه به جعفر انداخت و گفت :«از ناصیه تو پیداست که در این صبحگاهی خبر مهمی داری.» جعفر گفت :«آری امیر المومنین شب گذشته عموی بزرگوارت عبدالملک صالح به خانه ام آمد و تا طلیعه صبح با یکدیگر گفتگو داشتیم.» هارون الرشید که نسبت به عبد الملک بی مهر بود با حالت غضب گفت :«این پیر سالخورده هنوز از ما دست بردار نیست. قطعا توقع نابجایی داشت، اینطور نیست؟» جعفر با خونسردی جواب داد :«اگر ماجرای شب گذشته را به عرض برسانم امیرالمومنین خود به گذشت و بزرگواری این مرد شریف و دانشمند که به حق از سلاله بنی عباس است، اذعان خواهند فرمود.» آن گاه داستان بزم شراب و حضور غیر مترقب عبدالملک و سایر رویدادها را تفصیلا شرح داد. خلیفه آنچنان تحت تاثیر بیانات جعفر قرار گرفت که بی اختیار گفت : «از عمویم عبدالملک متقی و پرهیزکار بعید به نظر می رسید که تا این اندازه سعه ی صدر و جوانمردی نشان دهد. جدا از مردانگی و بزرگواری او خوشم آمد و آنچه کینه از وی در دل داشتم یکسره زایل گردید.» جعفر برمکی چون خلیفه را بر سر نشاط دید به سخنانش ادامه داد و گفت :«ضمن مکالمه و گفتگو معلوم شد پیرمرد این اواخر مبلغ قابل توجهی مقروض شده است که دستور دام قرض هایش را بپردازند.» هارون الرشید به شوخی گفت :«قطعا از کیسه خودت !» جعفر با لبخند جواب داد :«از کیسه خلیفه بخشیدم، چه عبدالملک در واقع عموی خلیفه است و حق نبود از بنده چنین جسارتی سر بزند.» هارون الرشید که جعفر برمکی را چون جان شیرین دوست داشت با تقاضایش موافقت کرد. جعفر دوباره سر بر داشت و گفت : «چون عبد الملک دستی گشاده دارد و مخارج زندگیش زیاد است مبلغی هم برای تامین آتیه وی حواله کردم.» هارون الرشید مجددا به زبان شوخی و مطایبه گفت :«این مبلغ را حتما از کیسه شخصی بخشیدی !» جعفر جواب داد :«چون از وثوق و اعتماد کامل بر خوردار هستم لذا این مبلغ را هم از کیسه خلیفه بخشیدم.» هارون الرشید لبخندی زد و گفت :«این را هم قبول دارم به شرط آنکه دیگر گشاده بازی نکرده باشی !» جعفر عرض کرد :«امیر المومنین بهتر می دانند که عبدالملک مانند آفتاب لب بام است و دیر یا زود افول می کند. آرزو داشت که واپسین سال های عمر را در جوار مرقد پیغمبر بگذراند. وجدانم گواهی نداد که این خواهش دل رنجور و شکسته اش را تحقق نبخشم، به همین ملاحظه فرمان حکومت و ولایت مدینه را به نام وی صادر کردم که هم اکنون برای توقیع و توشیح حضرت خلیفه حاضر است.» هارون به خود آمد و گفت :«راست گفتی، اتفاقا عبد الملک شایستگی این مقام را دارد و صلاح است حکومت طائف را نیز به آن اضافه کنی.» جعفر انگشت اطاعت بر دیده نهاده پس از قدری تامل عرض کرد :«ضمنا از حسن نیت و اعتماد خلیفه نسبت به خود استفاده کرده آخرین آرزویش را نیز وعده قبول دادم.» هارون گفت :«با این ترتیب و تمهیدی که شروع کردی قطعا آخرین آرزویش را هم از کیسه خلیفه بخشیدی !؟» جعفر برمکی رندانه جواب داد :«اتفاقا بخشش در این مورد بخصوص جز از کیسه خلیفه عملی نبود زیرا عبدالملک آرزو دارد فرزندش صالح به افتخار دامادی از خلیفه امیر المومنین نایل آید. من هم با استفاده از اعتماد و بزرگواری خلیفه این وصلت فرخنده را به او تبریک گفتم و حکومت مصر را نیز برای فرزندش، یعنی داماد آینده خلیفه در نظر گرفتم.» هارون گفت :«ای جعفر، تو در نزد من به قدری عزیز و گرامی هستی که آنچه از جانب من تقلیل و تعهد کردی همه را یکسره قبول دارم، برو از هم اکنون تمشیت کارهای عبدالملک را بده و او را به سوی مدینه گسیل دار.»

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

از پشت کوه آمده ام ...


 

﷐  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  از پشت کوه آمده ام ... 


 آری از پشت کوه آمده ام ...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام
سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ! 


« محمد_بهمن_بیگی »


 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 



مدیر باهوش وُ موفق ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

 مدیر باهوش وُ موفق ... 


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

http://s9.picofile.com/file/8301620318/MOD3RE_B8HUSHE_MOWAF_FAQ_1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301620492/MOD3RE_B8HUSHE_MOWAF_FAQ_3.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301620750/MOD3RE_B8HUSHE_MOWAF_FAQ_2.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301621092/MOD3RE_B8HUSHE_MOWAF_FAQ_4.jpg

 

 روباه: می‌دونی ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده.
شیر : اوه. من می‌تونم به راحتی برات درستش کنم.
روباه : اوه. ولی پنجه‌های بزرگ تو فقط اونو خرابتر می‌کنه.
شیر : اوه، نه بده برات تعمیرش می‌کنم.
روباه : مسخره است. هر احمقی میدونه که یک شیر تنبل با چنگال‌های بزرگ نمی‌تونه یه ساعت مچی پیچیده رو تعمیر کنه.
شیر : البته که می‌تونه. اونو بده تا برات تعمیرش کنم.
شیر داخل لانه‌اش شد و بعد از مدتی با ساعتی که به خوبی کار می‌کرد بازگشت.
روباه شگفت زده شد و شیر دوباره زیر آفتاب دراز کشید و رضایتمندانه به خود می‌بالید.
بعد از مدت کمی گرگی رسید و به شیر لمیده در زیر آفتاب نگاهی کرد.
گرگ : می‌تونم امشب بیام و با تو تلویزیون نگاه کنم؟ چون تلویزیونم خرابه.
شیر : اوه. من می‌تونم به راحتی برات درستش کنم.
گرگ : از من توقع نداری که این چرند رو باور کنم. امکان نداره که یک شیر تنبل با چنگال‌های بزرگ بتونه یک تلویزیون پیچیده رو درست کنه.
شیر : مهم نیست. می‌خواهی امتحان کنی؟
شیر داخل لانه‌اش شد و بعد از مدتی با تلویزیون تعمیر شده برگشت.
گرگ شگفت زده و با خوشحالی دور شد.
حال ببینیم در لانه شیر چه خبره؟
در یک طرف شش خرگوش باهوش و کوچک مشغول کارهای بسیار پیچیده بوسیله ابزارهای مخصوص هستند و در طرف دیگر شیر بزرگ مفتخرانه لمیده است.
نتیجه :اگر می‌خواهید بدانید چرا یک مدیر مشهور است به کار زیر دستانش توجه کنید.
اگر می‌خواهید مدیر موفق و مؤثری باشید از هوشمندی و ارتقاء کارکنانتان نهراسید بلکه به آنها فرصت رشد بدهید. این مسأله چیزی از توانمندی‌های شما نمی‌کاهد.
** بیل گیتس: «مدیران موفق، افراد باهوش‌تر از خود را استخدام می‌کنند».
 «بیل گیتس»
 

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

هر دروغ وُ دَغلی ابتدا از یک چیز کوچک شروع شده ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  هر دروغ وُ دَغلی ابتدا از یک چیز کوچک شروع شده ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

http://s8.picofile.com/file/8301516768/DORUQ_VA_SALBE_E_ETEM8D_2.jpg 

http://s9.picofile.com/file/8301522250/DORUQ_VA_SALBE_E_ETEM8D_4.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301522584/DORUQ_VA_SALBE_E_ETEM8D_3.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301522850/DORUQ_VA_SALBE_E_ETEM8D_5.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301523142/DORUQ_VA_SALBE_E_ETEM8D_1.jpg

 

 در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم. بچه ای بسیار شلوغ میکرد. خواستم او را آرام کنم به او گفتم «اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید». آن بچه قبول کرد و آرام شد.
قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم ... ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای ... به او گفته-ای شکلات میخرم ولی نخریدی!!!
با کمال تعجب بازداشت شدم! ... در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!!! آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!!!
به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!!! آنها گدای یک بسته شکلات نبودند ... آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند!!! ...

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

فرهنگ «هیس!»، سنگر کودک آزارها

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

    فرهنگ «هیس!»، سنگر کودک آزارها    
 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 میگنا : همنشینی ندا، ستایش، آتنا و... در این تصاویر همچون یادداشت این فیلمساز اجتماعی و دیگر اهالی فرهنگ و هنر پیوندی http://s9.picofile.com/file/8301435076/HEES_BE_KUDAK8N_VA_NOJAV8N8N_3.jpgمشترک با یک عبارت دارد: «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند». برگرفته از عنوان فیلمی که حدود 4 سال قبل با نشستن بر پرده سینما قصه تلخ فریادهای فروخورده از آزارجنسی کودکان را روایت کرد و با برچسب تکراری سیاه‌نمایی از سوی جامعه اخلاقی تخریب شد. حالا هیسِ تابویی که آن زمان کمتر کسی پروای ورود به آن را داشت با انفجار بی‌محابای بمب‌های خبری شکسته شده و دیگر واقعیت مگوی آزارهای جنسی غیرقابل کتمان شده است. در زمانه‌ای که حتی به گفته شیرین احمدنیا فعالان اجتماعی با محافظه‌کاری با این واقعه مواجه می‌شدند دغدغه طرح این معضل اجتماعی و آگاه‌سازی جامعه، پوران درخشنده را بر آن داشت تا با نگاهی اصلاح‌گرایانه و هشداردهنده مسأله تجاوز به کودکان را در سطح سینما و به بیانی بهتر در سطح جامعه مطرح کند.

http://s8.picofile.com/file/8301435226/HEES_BE_KUDAK8N_VA_NOJAV8N8N_1.jpg متأسفانه در چنین شرایطی در دسترس‌ترین رسانه‌ جمعی یعنی تلویزیون خود را کنار کشیده است و اساساً ضرورتی در این باره احساس نمی‌شود. ضریب مراقبت از جسم و روح کودکان در مملکت ما بسیار کم است و بچه‌ها موجودات بی‌پناهی هستند. کسی حق مؤاخذه پدری که فرزندش را بر دیوار سد کرج قرار داده تا از او عکس بگیرد، ندارد؟ کسی حق ندارد از مادری بپرسد چرا دست بچه ات لای چرخ گوشت رفته است؟ اصلاً تو پدر عزیز و مادر عزیز کجا هستید که بچه‌تان قربانی چنین حوادث تلخی می‌شود. پدر و مادرها بدون هیچ تعهدی نسبت به فرزندانشان از هم جدا می‌شوند و بچه‌ها را تقسیم می‌کنند و بچه‌ها قربانی جنسی ناپدری‌ها و نامادری‌ها می‌شوند. شاید نگاهم تلخ باشد اما من امیدی به اصلاح این وضعیت ندارم.اتفاقات تلخ مشابه آتنا مختص کشور ما نیست و در همه کشورهای دنیا شاهد این اتفاقات هستیم. بیمار زیاد است و کشور ما هم مستثنی از کشورهای دیگر نیست اما ما برای مقابله با آن چه کرده‌ایم. تک تک ما از مسئولان و تصمیم‌گیرندگان تا عامه مردم برای مقابله با این اتفاق چه کرده‌ایم.  ما نمی‌توانیم همه انتظارات را از دولت و جامعه داشته باشیم. درست است که دولت نقش مهمی دارد اما http://s9.picofile.com/file/8301435418/HEES_BE_KUDAK8N_VA_NOJAV8N8N_9.jpgحالا که نیست ما چه نقشی داریم؟! یا اصلاً در کنار دولت پدر و مادرها چه نقشی دارند؟!

 این غفلت ما شهروندان، مسئولان، والدین و... است که حداقل دانشی که بچه‌ها باید راجع به بدن خود بدانند را از آنها دریغ کرده‌ایم.»

 «این موارد مثل الفباست که بچه‌ها باید آن را یاد بگیرند اما متأسفانه حتی در سطح والدین هم آموزشی وجود ندارد و هروقت هم راجع به ضرورت این آموزش صحبت می‌شود تحذیر می‌شویم که نباید مطرح شود. امیدوارم حداقل پیامد چنین فجایعی این باشد که هشیار شویم و مسئولیتمان را در هرجایگاه و مقامی که هستیم بدرستی انجام دهیم.»

http://s9.picofile.com/file/8301435618/HEES_BE_KUDAK8N_VA_NOJAV8N8N_8.jpg وقتی می‌خواهیم درباره مهارت‌های ده گانه‌ای که بخشی از آن بهداشت و تربیت جنسی است صحبت کنیم می‌گویند شما می‌خواهید س ک  س را به بچه‌ها آموزش دهید در حالی که هدف این آموز‌ش‌ها این است که آنها یاد بگیرند چگونه از خودشان مراقبت کنند.»

  جای خالی مددکاران اجتماعی در مدارس نکته مهم دیگری است که لیلا ارشد از آن یاد می‌کند. او در این باره توضیح می‌دهد: «ما علاوه بر اینکه پیشگیری سطح یک را نداریم متأسفانه در پیشگیری سطح دو که حضور مددکار اجتماعی در مدارس است هم کوتاهی کرده‌ایم. اگر به جای کارمند پرورشی مددکار اجتماعی در مدارس بود می‌توانست مداخله کند و با مراجعه به خانواده بخشی از مسائل برطرف شود. کودکان ما امکان مطرح کردن دلایل مشکلاتی چون منزوی بودن، پرخاشگری، افت تحصیلی و... را ندارند و این مسائل برای همیشه با آنها سنگینی می‌کند. تمام این موارد را خانم درخشنده بدرستی در فیلم دیدند و به آن توجه کردند که بسیار ارزشمند است.»
 ««سلطه» در آزارگری و خشونت خانگی علیه زن، شوهر، سالمند و کودک بروز و ظهور دارد. در جامعه‌ای که فرهنگ سلطه بر آن غالب http://s9.picofile.com/file/8301435834/HEES_BE_KUDAK8N_VA_NOJAV8N8N_5.jpgاست هر کس که زورش بیشتر می‌رسد اگر دچار اختلال باشد براحتی می‌تواند هر آدم دیگری را گوشه‌ای گیر بیندازد حال این آدم می‌تواند کودک باشد، زن یا حتی مرد. این مسأله بویژه در تهران بیشتر از جاهای دیگر است اما انکارش می‌کنیم. «انکار» همان مفهوم دوم مورد نظر من در بافت فرهنگی ماست که همه مسائل و مشکلات انکار می‌شود.»

 «اگر فشار اجتماعی کمتر شود و نقاب‌ها کنار رود، خواهیم دید که آدم‌های بالقوه دیگری هستند که به همین میزان آسیب دیده‌اند یا می‌توانند به دیگران آسیب برسانند اما در جامعه ما این خواسته بخصوص در بخش حکومتی و دولتی وجود دارد که ویترینی شسته و رفته و شیک از جامعه ارائه شود و بگوییم که ما مردمی با اخلاق هستیم.»

 گرچه کم و کاستی‌های زیادی وجود دارد اما در وهله اول باید از خودمان شروع کنیم و هر کس در حد و اندازه خود برای کمک کردن داوطلب شود.

http://s9.picofile.com/file/8301436026/HEES_BE_KUDAK8N_VA_NOJAV8N8N_6.jpg «در دوره شورای چهارم، وقتی نخستین بار در صحن شورا راجع به کودکان کار و استفاده چند خانواده از یک سرویس بهداشتی و کودک شش ماهه‌ای که به خاطر اسهال فوت شد صحبت کردم یا بعدها که به بحث فروش کودک رسیدیم  بر حذر شدم که چرا باید چنین مسائلی مطرح شود.

 به گفته او در برخورد با آسیب‌دیده‌های اجتماعی بیشتر با یک نوع غفلت عجیب از سوی مادر مواجه هستیم که سرمنشأ آن کم‌کاری در بحث آموزش است که کار بسیار سختی است چرا که این افراد باید یک سطح استانداردی از درک داشته باشند که از آنها بخواهیم سر کلاس بنشینند و بعد نحوه مراقبت از فرزند به آنها آموزش داده شود.

 «هیچ جایی در کشور ما وجود ندارد که به موضوعات اجتماعی و علی‌الخصوص آسیب‌های اجتماعی بپردازد. در مجلس ششم سازمان برنامه‌ریزی در اتاق فکر که مغز کشور بود و آقای احمدی‌نژاد آن را گردن زد به این http://s9.picofile.com/file/8301436150/HEES_BE_KUDAK8N_VA_NOJAV8N8N_7.jpgنتیجه رسید که این کشور به یک وزارت رفاه و تأمین اجتماعی نیاز دارد تا به رفاه آحاد ملت توجه کند اما شش ماه از عمر این وزارتخانه نگذشته بود که آقای احمدی‌نژاد آن را با وزارت کار و وزارت تعاون ادغام کرد و شد یک وزارت گردن کلفتی که هیچ کدام از کارهایش را هم نمی‌تواند درست انجام دهد.

 نکته تکان‌دهنده این است که حتی کادر درمانی ما اطلاعی درباره آسیب‌های اجتماعی ندارند و باید آموزش ببیند. بر این اساس ضرورت آموزش فقط مختص کودکان و خانواده نیست و بر اساس بررسی‌هایی که شده همه ما نیاز به آموزش داریم؛ از مجلس گرفته تا عامه مردم.»

 «بهداشت روانی مهم‌تر از جسم است. اگر جسم با مشکلی رو به شود با درمان و جراحی حل می‌شود اما اگر روح آسیب ببیند عوارض آن سالیان سال بروز خواهد داشت.»

    متن کـــامـــل 

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

اجازه دهید فرزندتان این اشتباهات را مرتکب شود!


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

اجازه دهید فرزندتان این اشتباهات را مرتکب شود!
 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

http://s8.picofile.com/file/8301340234/ESHTEB8H_5.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301340326/ESHTEB8H_2.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301340484/ESHTEB8H_6.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301340592/ESHTEB8H_1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301340700/ESHTEB8H_4.jpg

http://s9.picofile.com/file/8301340726/ESHTEB8H_3.jpg

 

 میگنا: گاهی پدر و مادرهای دلسوز و عاقل، در تلاش برای آماده کردن فرزندان خون جهت رویارویی با دنیای واقعی، اصرار دارند که آنها همیشه نمرات و امتیازات عالی را کسب کنند، در زندگی اجتماعی فعال باشند و بهترین ایمنی‌ها را برای آنها فراهم می‌کنند.
متاسفانه اگر به فرزندان آزادی کافی ندهیم که مرتکب اشتباه شوند، تلاش ما به عنوان پدر و مادر هدر رفته و موفقیت‌هایی را که ایده‌آل ماست، از فرزندان‌مان دور خواهیم کرد.
هرچند مهم است که حمایت کافی از فرزندان‌مان داشته باشیم و راهنمایی‌شان کنیم، اما به همان اندازه نیز
مهم است که به آنها فرصت تجربه‌ شکست و اشتباه را بدهیم. به جای پیشگیری از اشتباهات، به نوجوان‌مان کمک کنیم تا از لغزش‌هایش درس بگیرد.
در ادامه اشتباهاتی را برای‌تان می‌گوییم که باید اجازه دهید فرزند نوجوان شما مرتکب شود:
۱. بگذارید چند دوست مشکوک و غیرقابل اعتماد داشته باشد!
تا حدودی باید به فرزند نوجوان‌تان اجازه دهید دوستانش را خودش انتخاب کند، حتی اگر چند دوست غیر قابل اطمینان در حلقه‌ی اطرافیانش باشند.
اگر نوجوان‌تان را از وقت گذراندن با یک سری از افراد منع کنید این احتمال وجود دارد که تمایل او به بودن با همین افراد بیشتر شود.
اگر فرزندتان چند دوست مشکوک دارد، نگرانی‌های خود را بابت این موضوع با او در میان بگذارید و رفتارها و فعالیت‌هایش را کنترل کنید. به جای اینکه ارتباط با این افراد را کاملا رد کنید، به او اجازه دهید تعاملات اجتماعی محدود با شرایط خاص و شفاف با این تیپ افراد داشته باشد؛ شرایط را بدون ابهام و به روشنی وضع کنید. با این کار به فرزند نوجوان خود فرصت می‌دهید چیزهایی را که شما نگرانش هستید با چشم‌های خود ببیند، شاید خودش تصمیم بگیرد به این رابطه پایان بدهد، به تشخیص و اراده‌ شخص خودش، نه به اجبار شما!
۲. بگذارید گاهی از قبول مسئولیت سرباز بزند
گاهی والدین از فرزند خود توقع دارند همه را راضی نگه دارند و همه را تحت تاثیر رفتارهای عالی و بی‌نقص خود قرار دهند، تا حدی که اجازه‌ هیچ خطایی به او نمی‌دهند. یک پدر ممکن است با تحکم از فرزندش بخواهد هر شب تمام تکالیف خود را انجام دهد تا هرگز نمره‌ بد یا امتیاز منفی نگیرد. یک مادر ممکن است ساک ورزشی فرزندش را بارها چک کند تا مطمئن شود که او هرگز چیزی را فراموش نکرده است.
مدیریت و کنترل کردن ریز به ریز فعالیت‌های روزمره‌ فرزندتان که مبادا اشتباهی بکند، مسئولیت پذیری را به او یاد نمی‌دهد. بلکه باعث می‌شود همیشه وابسته‌ هشدارها و یادآوری‌های مکرر شما بماند و مدام انتظار حمایت کردن از شما داشته باشد.
اجازه دهید نوجوان‌تان گاهی مسئولیت‌هایش را فراموش کند، اشتباهی انجام دهد و پیامدهای رفتارهایش را تجربه کند.
۳. بگذارید ابراز وجود کند، حتی اگر به شیوه‌ای که شما نمی پسندید
خودمختاری و خودسری و استقلال طلبی، بخشی از رشد طبیعی انسان است و گاهی ممکن است فرزندتان دوست داشته باشید به شیوه‌ای که ایده‌آل نیست ابراز وجود کند. اجازه دهید کارش را بکند، حتی اگر اصرار دارد موهایش را سبز کند یا لباس‌هایی بپوشد که اصلا با هم جور نیستند!
البته مراقب مرزها باشید؛ باید تعادل نسبی وجود داشته باشد تا فرصت ابراز وجود فرزندتان تبدیل به یک رفتار تهاجمی یا آسیب رسان نشود. وقتی که بزرگ‌تر شد، حتما نگاهی به گذشته خواهد کرد تا برخی از رفتارهای آن دوران خود را ببیند و احتمالا به خیلی از آنها خواهد خندید یا بابت‌شان شرمنده خواهد شد،میگنا دات آی آر، اما اگر در این دوران حساس به او اجازه‌ی ابراز وجود طبق میل خودش را ندهید احتمال اینکه از راههای دیگری، طغیان کند بیشتر خواهد شد.
۴. بگذارید گاهی شکست بخورد
گاهی والدین نمی‌توانند شکست فرزندشان را تحمل کنند و تمام سعی خود را می‌کنند تا از شکست و ناکامی او جلوگیری کنند. بنابراین تمام توجه‌شان را معطوف هدایت نوجوان‌شان طی مسیری که دارد می‌کنند تا حتما موفق شود. اما جلوگیری از شکست، خیانت در حق فرزندتان است، چون اجازه نمی‌دهید یاد بگیرد چطور از پس ناامیدی و ناکامی بربیاید و خودش را نبازد.
اگر کودک ۵ ساله‌تان اصرار دارد برای اولین باربسکتبال بازی کند، بگذارید این کار را بکند. یا اگر دخترتان دوست دارد وارد گروه کُر بشود در حالیکه حتی آوازخواندن ساده را هم بلد نیست، مانعش نشوید. اگر فرزندتان در هدفش موفق نشد، حالا وقت آن است که حضورتان را پررنگ کنید و به او یاد بدهید چگونه از این فرصت، چیزهای جدید یاد بگیرد تا بر موانع و ناامیدی‌اش غلبه کند.
۵. بگذارید احساسات منفی را تجربه کند و در شرایط ناراحت کننده قرار بگیرد
بهتر است در برابر وسوسه‌ همیشه حامی بودن مقاومت کنید و بگذارید فرزندتان تجربه‌ی ناخوشایند را هم از سر بگذراند.
یک نوجوان باید یاد بگیرید با هیجانات منفی‌اش مانند اضطراب، خشم، اندوه و تنهایی چطور کنار بیاید. تجربه کردن این احساسات و فراگرفتن شیوه‌ی مدیریت آنها، به فرزندتان اعتماد بنفس داده و توانایی‌اش را برای رویارویی با نارحتی‌های اجتناب ناپذیر زندگی تقویت می‌کند.
حتی خیلی خوب است که اجازه دهید فرزندتان گاهی در شرایط جسمی ناخوشایند قرار بگیرد. اگر دوست دارد در سرمای هوای بیرون، شلوارک بپوشد، بگذارید این کار را بکند. یا
اگر فراموش کرده ناهارش را با خود ببرد، بگذارید گرسنه بماند. پیامدهایی که تجربه می‌کند، درس‌هایی ارزشمند، ضروری و به یادماندنی هستند.
ترجمه از: هدی بانکی

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 


برچسب ها: تجربه‌ شکست، تجربه‌ اشتباه، فرصت فهم اشتباه، وابسته‌ هشدارها، مسئولیت پذیری، استقلال طلبی، اعتماد بنفس،