بسم الله الرحمن الرحیم
عشق لیلا در دلت انداختم ...
یک
شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
«مرتضی
عبدالهی»
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا دست اوباما با دست کری تفاوت دارد؟!
عابد فتاحی
،نماینده مردم ارومیه ، با
اشاره هجمههای انتقادی تندروها درپی دیدار کوتاه ظریف و اوباما، اظهار
داشت: برخی بر روی این موضوع تاکید دارند که این دیدار از پیش برنامهریزی
شده نبوده و مسئله اینجاست که حتی اگر چنین دیداری برنامهریزی شده باشد،
هم باز مشکلی وجود ندارد.
به گمان من، تخریب دولت و زیرسوال بردن عملکرد ظریف تنها به دلیل دست دادن
با اوباما، نه به لحاظ اخلاق سیاسی و نه از نظر اخلاق دینی و انسانی درست
نیست.
مسئله اینجاست که ما بیش از دو سال بهصورت رسمی درحال مذاکره با مقامهای
آمریکایی هستیم و سوالی که پیش میآید این است که آیا دست باراک اوباما با
دست جان کری تفاوتی دارد؟!
آیا جان کری که بهعنوان نماینده رسمی رئیس جمهور ایالات متحده در مذاکرات
با ما حضور داشت، آمریکایی نیست؟! آیا نامهنگاری میان سران دوکشور در
بالاترین سطح انجام نشدهاست؟!
کسانی که امروز به هر بهانهای از ظریف و روحانی و عملکرد دولت انتقاد میکنند،
هیچگاه جرات حضور در مذاکرات سیاسی و رو در
رو را نداشتهاند. خط قرمز نظام در رابطه با آمریکا صحبت درباره
مسائل غیرهستهای است و آقای ظریف و روحانی هم هیچگاه این خط قرمز را
زیرپا نگذاشتهاند و بهعنوان مثال درباره مسائل حقوق بشر یا تسلیحات موشکی
با کسی صحبت و مذاکرهای انجام نداده است.
رئیس فراکسیون اهل سنت مجلس ادامه داد:
فارغ از اینها، در اسلام همواره بر سلام کردن سفارش و تاکید شده که اگر
کسی بهما سلام گفت، باید پاسخ او را بدهیم. ضمن آنکه پیشدستی در سلامدادن
هم از مسائلی است که در اسلام سفارش شده است.
بهنظر من آقای ظریف بهترین کار را انجام داده، چراکه فرهنگ غنی ایرانی و
عظمت اخلاقی اسلامی ما بر رفتار نیکو تاکید دارد و ما فرزندان انقلاب بهخوبی
از وظایف و حد و حدود خود آگاهیم.
کری و ظریف بهعنوان کسانی که بزرگترین مذاکرات سیاسی تاریخ را به
سرمنزل رساندهاند، حق دارند پس از پیروزی در مذاکرات، با یکدیگر گفتوگو
کنند، به یکدیگر خستهنباشی بگویند و ادامه روابط را تسهیل کنند و از
دیگرسو اوباما نیز حق دارد، بهعنوان رئیس جمهور یکطرف مذاکرات، به
نماینده ایران در مذاکرات خستهنباشید بگوید
و من متوجه نمیشوم که دلیل هجمههای انتقادی تندروها چیست.
این نماینده مجلس نهم اضافه کرد: بهنظرم آنچه در سازمان ملل بهوقوع
پیوسته، اتفاق ساده و البته حرکت در چارچوبهای اخلاقی بوده و فکر میکنم
همانطور که همه ما در ایران به ظریف، این دانشمند بزرگ سیاست افتخار میکنیم،
اوباما نیز حق دارد از امکان ارتباط با ظریف خوشحال باشد و برای دیدار با
او پیشقدم شود.
فتاحی در پایان تصریحکرد:
چندسال پیش همین منتقدان، سیاستمداران مطلوبشان را معجزه قرن میخوانند.
حال ما قصد گزافگویی نداریم اما فکر میکنیم، آقای ظریف باتوجه به حسن
صورت، حسن سیرت، توانایی بالای علمی و تجربه طولانی حرفهای در دیپلماسی
بینالمللی شایسته چنین توجهاتی است.
عکس، وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
زمانی که از فرزندان مان درخواست هایی داریم که با شرایط، رشد و مهارت های
مورد نیاز اکتسابی تعریف شده برای سن آنان تناسب نداشته باشد، توقع بیش از
حد انتظار از آن ها داریم.
والدینی که از فرزند خود توقع گرفتن نمره۲۰ از تمام امتحانات را دارند این
ذهنیت را در دانش آموز ایجاد می کنند که باید نمره ۲۰ بگیرد تا همواره مورد
قبول و احترام باشد.
از آن جا که دانش آموز همیشه نمی تواند بهترین باشد، کم کم اعتماد به نفس
خود را از دست داده، برای هر امتحانی بسیار مضطرب شده، درصورت نگرفتن نتیجه
مورد نظر پرخاشگر و تندخو خواهد شد. اگر والدین از فرزندان خود توقع بیش از
حد و نامتناسب با سن، میزان رشد و مهارت های تعریف شده در شرایط سن آنان
داشته باشند به مرور فرزندان در واکنش های خود آثار و نشانه های ناسازگاری
را بروز خواهند داد. ناتمام رها کردن کار و بازی، ناآرامی هنگام غذا
خوردن نافرمانی، دعوا کردن با بچه های دیگر، بروز مشکلات گفتاری، بی
احتیاطی و نسنجیده عمل کردن، زیاد حرف زدن، خرابکاری لوازم و اسباب بازی از
فرط استفاده غیر اصولی، آزار و اذیت دیگران، نرفتن به رختخواب و لجبازی.
باید بدانیم قرار نیست فرزند ما با فردی مقایسه شود و همیشه بهترین باشد
بلکه قرار است از درس خواندن لذت ببرد و تلاش کافی برای رشد و پیشرفت خود
را داشته باشد و بداند بین دوست داشته شدن و نمره، ارتباطی وجود ندارد. بنابراین دانش آموزی که نمره ۱۵ گرفته و تمام تلاش خود را کرده است باید از
رفتار و گفتار خانواده متوجه شود تلاش او برایشان کافی است و نیازی به
گرفتن نمره 20 نیست.
او به تدریج خواهد آموخت چیزی باعث افتخار است که برای آن تلاش کرده و زحمت
کشیده باشد و پس از هر شکستی، بیشتر تلاش خواهد کرد.
عکس، وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
عصر ایران 6 مهر 94 ، جعفر محمدی
:
در هجدهم خرداد 1389
، جلسه ای در یکی از شرکت های وزارت نفت برگزار شد. دستور کار این جلسه،
جمع بندی آزمایش های انجام شده بر روی آب های معدنی/آشامیدنی موجود در
بازار بود تا خریدهای وزارت نفت، با توجه به میزان سلامت آب های معدنی
انجام گیرد.
چندی نگذشت که صورتجلسه این شرکت در خصوص میزان سالم یا آلوده بودن آب های
معدنی/آشامیدنی به بیرون درز کرد:
از 21 برند آب معدنی که در آزمایشگاه های مجهز وزارت نفت بررسی شده بودند،
تنها 9 برند از نظر سالم بودن مورد تأیید قرار گرفت.
"دماوند" یکی از برندهایی بود که طبق آن صورتجلسه تأیید نشده بود.
در آن زمان، مدیران آب دماوند، در مقام دفاع از خود برآمدند و با استناد به
پروانه های بهداشتی و تأییدیه های استاندارد، مدعی شدند که تولیدات شان
سالم است و جای هیچگونه نگرانی نیست.
در چنان وضعی انتطار می رفت وزارت بهداشت، به مسؤولیت قانونی خود عمل کند و
به عنوان داور ، کیفیت دماوند و دیگر آب های معدنی/آشامیدنی را بسنجد و
گزارش آن را به مردم بدهد
ولی گویا مسؤولان آن دوران، چندان به سلامت مردم اهمیتی نمی دادند و ای بسا
فکر می کردند این فقط دعوایی است بین وزارت نفت و شرکت دماوند!
مسؤولان وقت ، نه تنها در این مورد بلکه
پیشتر نیز بعد از انتشار اخباری راجع به مرجوع کردن محموله آب دماوند از
افغانستان به دلیل سرطان زا بودن نیز سکوت اختیار کردند.
خبری که روز هفدهم مهر 1388 در روزنامه اعتماد منتشر شد
و البته ما بر صحت و سقم آن اشراف نداریم این بود:
« پس از آنکه نیروهای ناتو مستقر در افغانستان برای تامین آب شرب مورد نیاز
خود با طرف ایرانی وارد مذاکره شدند، مقرر شد شرکت آب معدنی دماوند به
عنوان بزرگ ترین تولیدکننده آب معدنی در ایران، آب شرب ناتو را تامین کند.
در این راستا اولین محموله هم به افغانستان صادر شد اما پس از مدتی محموله
مذکور به دلیل غیربهداشتی و سرطان زا بودن به ایران عودت داده شد.
این در حالی است که در این خصوص اطلاع رسانی صورت نگرفت و محموله مذکور به
همراه سایر تولیدات آب معدنی دماوند در داخل توزیع و در اختیار مردم قرار
داده شد... .»
اینک اما اتفاق جدیدی در وزارت بهداشت رخ داده است و معروف ترین برند آب
بسته بندی ایران، به اتهام توزیع آب آلوده، هم پلمپ شده و هم تحت پیگیرد
قضایی قرار گرفته است.
ماجرا نیز از آنجا آغاز شد که وزیر بهداشت، دستور بررسی تمام آب معدنی های
موجود در بازار را به سازمان غذا و دارو صادر کرد و نهایتاً اعلام شد که
حدود 10 درصد از آب های بسته بندی در بازار ، غیربهداشتی هستند و ملزم به
توقف خط تولید و اصلاحات هستند. دماوند یکی از این شرکت ها بود که علیرغم
دریافت دستور توقف تولید، همچنان به کارش ادامه داد و آن طور که وزارت
بهداشت اعلام کرده ، محصولاتش را که دارای آلودگی میکروبی بودند با "تاریخ
قبل از دستور توقف" به بازار عرضه کرد.
این جا بود که وزارت بهداشت، نام دماوند را اعلام کرد و از مردم خواست این
برند آب معدنی را مصرف نکنند.
در این باره نکاتی چند قابل توجه است:
1 - در ابتدا باید از وزارت بهداشت و مشخصاً وزیر بهداشت قدردانی کرد که
بعد از مدت ها، یکی از دغدغه های اصلی مردم در خصوص سلامت آب های معدنی را
مورد توجه قرار دادند.
امیدواریم این بررسی ها ، مستمر و بی رحمانه ادامه یابند و مسؤولان سازمان
غذا و دارو ، منتظر دستور وزیر برای انجام این وظیفه قانونی نمانند.
از این رو، همچنان منتظر هستیم که این سازمان، در بازه های زمانی تعریف شده
ای، گزارش سلامت آب های معدنی/آشامیدنی موجود در بازار را به مردم ارائه
دهد.
2 -
شجاعت سازمان غذا و دارو در اعلام نام معروف ترین برند آب معدنی ایران
ستودنی است.
در ایران معمولاً گزارش های این چنینی به ذکر کلیات می گذرد و نامی از
متخلفان ( و نه صرفاً متهمان برده نمی شود)
ولی این بار خرق عادت شد و مردم امیدوار شدند. با این حال انتظار می رود
اعلام نام متخلفانی که منافع مادی خود را بر سلامت جامعه ترجیح می دهند، به
عنوان یک روال دائمی در پیش گرفته شود چرا که این کار، خود عامل مهمی در
بازدارندگی است.
اگر نام متخلفان اعلام نشود یا به اعلام یکی دو نام بسنده شود، آنگاه خود
مسؤولان در مظان اتهامات خاص در محضر افکار عمومی خواهند بود، هر چند که
ناوارد باشد.
3 - تنها آب معدنی نیست که مردم را نگران کرده است.
چندی پیش ، در عصر ایران خبری منتشر شد مبنی بر این 500 تن آبلیمو که توسط
برند مطرح "دستچین" تولید شده بود، در واقع آب لیمو نبود بلکه یک ماده
شیمیایی با طعم و رنگ آبلیمو بود.
این مایع به حدی خطرناک بود که سازمان حفاظت محیط زیست اعلام کرد معدوم
کردنش در طبیعت نیز به محیط زیست آسیب می رساند.
اخیراً
هم سازمان تعزیرات حکومتی اعلام کرد که اکثر برندهای آبلیمو و آبمیوه در
ایران، صرفاً محصولات شیمیایی هستند که به اسم محصولات طبیعی به مردم
فروخته می شوند.
هم اکنون انواع بیسکویت ها، آب میوه ها، نوشابه ها، لبنیات، کمپوت ها،
کنسروها، تن ماهی ها، سوسیس ها و کالباس ها و محصولات دیگر با نشان بهداشت
و آرم استاندارد در بازار توزیع می شوند و مردم نگرانند که نکند این
محصولات هم - دستکم برخی شان - دچار مشکلات بهداشتی باشند و همانند برخی آب
معدنی ها ، مشکلات شان لاپوشانی شود.
از وزارت بهداشت، تقاضای جدی می شود، در یک برنامه ضربتی اولیه ، همه این
محصولات را با شجاعت و قاطعیت و البته شفافیت، تحت بررسی قرار دهد و نتایج
را اعلام کند و بعد از آن نیز این روند را ادامه دهد.
اطمینان بخشی باید به حدی بالا باشد که درج پروانه بهداشتی بر روی یک محصول،
خیال مصرف کننده را نه 99 درصد که 100 در صد، آسوده کند.
4 -
سازمان ملی استاندارد، باید پاسخ دهد که چگونه آرم بر روی محصولاتی قرار
دارد که نه تنها استاندارد نیستند بلکه اساساً چیزی غیر از نامشان هستند.
مثلاً یک ماده شیمایی که تنها رنگ و طعمش شبیه آبلیمو یا آب میوه است را به
نام محصول طبیعی عرضه می کنند و سازمان استاندارد هم آن را استاندارد اعلام
می کند!
نامه شرکت دماوند بعد از افشاگری سال 89 که در آن تصریح شده که آب معدنی
دماوند ، هم پروانه بهداشتی دارد ، هم استاندارد است و هم از موسسات خارجی
تأییدیه دارد.
به نظر می رسد یکی از ریشه های اساسی مصائب موجود در عرصه تولیدات داخلی،
استاندارد نبودن عملکرد سازمان استاندارد ایران است.
اگر این سازمان به وظائف خود درست عمل می کرد، این همه شرکت و حتی برندهای
مشهور به خود جرأت نمی دادند تحت پوشش آرم استاندارد، محصولات آلوده و
غیراستاندارد به مردم عرضه کنند و سلامت جامعه را به سخره بگیرند.
این موضوع ، فقط در خصوص مواد غذایی نیست و درباره محصولات دیگری مانند
خودرو نیز صادق است.
به عنوان مثال، اگر سازمان استاندارد، کامیون های چینی "هوو" را که به علت
نقص فنی در سیستم ترمزهایشان صدها ایرانی را به کام مرگ فرستادند، تأیید
نمی کرد یا اگر به خودروی تاریخ مصرف گذشته ای مانند پراید، تأییدیه
استاندارد نمی داد، سایپا نمی توانست برای سال ها خود را پشت نام استاندارد
پنهان کند و این ارابه مرگ را به مردم بفروشد و هزاران فاجعه را رقم بزند.
از این رو، بازبینی ساختار و عملکرد سازمان استاندارد به عنوان یک الزام
گریز ناپذیر باید در دستور دولت و مجلس قرار گیرد و الّا اگر این نهاد
نظارتی همچنان با وضعیت اسفناک کنونی به کار خود ادامه دهد، باید منتظر
فجایع بیشتری باشیم.
5 - از قوه قضائیه به عنوان نهادی که حافظ جان و مال مردم است انتظار می
رود، با قاطعیت بیشتری وارد این پرونده شود اجازه ندهد برخی مناسبات ناسالم
و سودجویی های جنایتکارانه، جان و مال مردم را در سطحی چنین گسترده به خطر
بیندازند.
محاکمه علنی و محکومیت سنگین و عبرت آموز چند تن از این اشخاص و شرکت های
بی مسؤولیت، می تواند به طور جدی بازدارنده و اطمینان آفرین باشد.
اگر مجرمی مانند یک کیف قاپ یا زورگیر با به جان خریدن خطر و پذیرفتن
بدنامی اقدام به جنایت می کند و هر بار ، یک نفر را قربانی می کند و آسیب
مالی به او می زند، این
مجرمان در لباس انسان های محترم، هر روز نه فقط مال که جان مردم را می
گیرند و نه فقط یک نفر که مردم یک کشور را قربانی می کنند.
مردم چشم انتطار دستگاه عدالت هستند.
عکس، وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
بیا با گل لاله بیعت کنیم
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
از آن ها که خونین سفر کرده اند
سفر بر مدار خطر کرده اند
از آن ها که خورشید فریادشان
دمید از گلوی سحر زادشان
غبار تغافل ز جانها زدود
هشیواری عشقبازان فزود
عزای کهنسال را عید کرد
شب تیره را غرق خورشید کرد
حکایت کنیم از تباری شگفت
که کوبید درهم، حصاری شگفت
از آن ها که پیمانه «لا» زدند
دل عاشقی را به دریا زدند
ببین خانقاه شهیدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون می زنند
دف عشق با دست خون می زنند
سر عارفان سرفشان دیدشان
که از خون دل خرقه بخشیدشان
به رقصی که بی پا و سر می کنند
چنین نغمه عشق سر می کنند:
«هلا منکر جان و جانان ما
بزن زخم انکار بر جان ما
اگر دشنه آذین کنی گرده مان
نبینی تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، این مرهم عاشق است
که بی زخم مردن غم عاشق است
بیار آتش کینه نمرود وار
خلیلیم! ما را به آتش سپار
در این عرصه با یار بودن خوش است
به رسم شهیدان سرودن خوش است
بیا در خدا خویش را گم کنیم
به رسم شهیدان تکلم کنیم
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشی است هان! اولین شرط عشق
بیا اولین شرط را تن دهیم
بیا تن به از خود گذشتن دهیم
ببین لاله هایی که در باغ ماست
خموشند و فریادشان تا خداست
چو فریاد با حلق جان می کشند
تن از خاک تا لامکان می کشند
سزد عاشقان را در این روزگار
سکوتی از این گونه فریادوار
بیا با گل لاله بیعت کنیم
که آلاله ها را حمایت کنیم
حمایت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است
«سید حسن حسینی»
عکس، وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
میگن یکروز که کریم خان زند از بالای مهتابی (بالکن) اتاقش بیرون رو تماشا میکرد ، چشمش به مرد فقیری افتاد که با اشاره-ی سر وُ دستش به جناب خان سلام میکرد. یک دفه به دل او افتاد که پیرمرد را به باغ دعوت کنه. کریمخان قلیون بدست زیر درختی نشسته بود که یکی از خادمینش او را پیش خان آورد.
از پیرمرد پرسید که بعد از عرض ادبی که کردی ، کف دستهات رو بطرف آسمون گرفتی وُ زیر لب چیزی گفتی! میشه بپرسم قضیه چی بود؟ او هم خیلی راحت وُ بیخیال گفت :
_ به خدا گفتم «اسم من کریمه ، اسم این خان هم کریمه ، وَ اسم تو هم کریم! خدایا به من چی دادی وُ به این کریمخان ، چی»؟!
خان پرسید که خب ، حالا بگو ببینم چقدر برات بسه؟ پیرمرد هم فورا جواب داد :
_ همین قلیون کریمخانی ما رو بسه! ...
کرم خان هم بدون معطلی وُ حساب کتاب کردن وُ چـُــرتـــکـه انداختن ، قلیون رو به پیرمرد داد.
مَرد فورا رفت بازار وُ با بازار-گرمی ، قلیون رو به با یک قیمت کلون به تاجری فروخت ؛ تاجر هم بدنبال یک تحفه-ی درست وُ حسابی بود برای روزی که میخواد بره خدمت خان!
پیرمرد فردای ِ اونروز با خودش گفت که بهتره زود برم پیش کریمخان وُ ازش تشکر کنم. وقتی به حضور خان رسید ، دید که زیر همون درخت کنار تاجر نشسته وُ داره به همون قلیون پُک میزنه! ... کریمخان بعد از اینکه جواب سلام پیرمرد رو داد با تعجب پرسید :
_ چیه حیرت-زده-ای؟! کاری داری؟
_ جسارت نباشه خان! نه من کریم-ام ، نه شما ... کریم فقط خود ِ خداست که کرامتش هم با حکمته ... من به پول حسابی-ای رسیدم ، تاجرباشی هم به تحفه-ای لایق خان ، وَ شما هم به قلیونی که بخشیده بودین!
نوشته وَ عکس : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
دیلی میل (Daily Meal) نوشته:
در 10 دقیقه نخست
پس از مصرف انواع فست فود از جمله یک همبرگر عادی (با پنیر و سس) که حاوی
افزون بر 500 کالری است، میزان قند خون بدن به سطح غیر عادی افزایش می یابد.
غذاهای فست فود با آزاد سازی مواد شیمیایی بیشتری که در بدن احساس خوب
ایجاد می کند
مانند ناقل عصبی دوپامین که باعث بروز احساس لذت می شود موجب
فعال شدن سیستم پاداش مغز می شوند.
این رویه که میل نامعمول به خوردن را ایجاد می کند، فرآیندی مشابه عملکرد
تخدیرکننده هایی همچون کوکائین است.
پس از 20 دقیقه
با توجه به این که این نوع غذاها سطح بالایی شربت ذرت و سدیم دارند و هر دو
خاصیت اعتیاد آور دارند،
اشتهای کاذب برای خوردن ایجاد می کنند.
پس از 30 دقیقه
فست فودها حاوی مقادیر زیادی سدیم هستند. این مقدار زیاد نمک باعث تحریک کم
آبی بدن می شود. کم آبی بدن با ایجاد علائمی که دقیقا شبیه گرسنگی است،
نیاز به صرف غذای بیشتر را به فرد تلقین می کند.
همچنین زمانی که بدن سدیم زیادی را جذب می کند، از بین بردن نمک برای کلیه
ها دشوار می شود و شرایط را بیش از پیش پیچیده می کند.
به این معنی که وجود
سدیم زیاد و بیش از حد باعث می شود که قلب برای پمپاژ خون به رگ های بدن،
سریعتر کار کند.
همین امر باعث بروز فشار خون بالا و نهایتا به بیماری های قلبی و سکته مغزی
منجر می شود.
بعد از 40 دقیقه
40 دقیقه بعد از صرف فست فودها انسان همچنان احساس گرسنگی می کند، زیرا
کنترل قند خون از بین می رود و باعث می شود که اشتیاق به صرف فست فودها
بیشتر شود.
زمانی که برای اولین بار یک غذای پر کالری مصرف می شود، واکنش
انسولین سطح گلوکز خون را پایین می آورد و موجب می شود که انسان میل بیشتری
به غذا خوردن داشته باشد.
فست فودها حاوی شربت ذرت هستند؛ این شربت مملو از فروکتوز به سرعت در بدن
جذب می شود و باعث افزایش انسولین و ایجاد احساس گرسنگی بیشتر می شود.
بعد از 60 دقیقه
هضم غذا در بدن معمولا حدود 24 تا 72 ساعت طول می کشد. فست فودها از جمله
انواع همبرگر که چربی های ترانس (اشباع نشده) دارند، از غذاهایی هستند که
به واسطه چرب بودن هضم کامل آنها زمان زیادی می طلبد.
بر اساس این گزارش، هضم کامل چربی های ترانس (اشباع نشده) تقریبا 51 روز
طول می کشد.
علاوه بر این، مطالعات مختلف ثابت کرده اند که چربی های ترانس
با ابتلا به بیماری های قلبی، چاقی، سرطان و دیابت نیز ارتباط دارند.
در این گزارش به مشتاقان فست فود توصیه شده است که مواد غذایی موجود در این
غذاها به ویژه اگر به طور مرتب از آنها استفاده شود، آسیب جدی به بدن می
زنند و بهتر است مصرف این غذاها کاهش یابد.
عکس، وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
تفاوت زنان و مردان در دو چیز است: تفاوتهای فیزیکی و تفاوتهای روحی.
ما معمولا وقتی میخواهیم بگوییم فلان آدم زن است یا مرد، روی تفاوت فیزیکی
قضاوت میکنیم. ولی نباید از تفاوتهای روحی نیز غافل شد.
روحیات زنانه یا مردانه را نباید سیاه و سفید دید. بلکه حالت طیفی دارد.
یعنی یک سوی طیف مرد کامل و سوی دیگر زن کامل و در فاصله بین این دو افرادی
که به صورت کمرنگ یا پررنگ روحیات جنس مقابل خود را دارند. اگر بپذیریم که
هر انسان سالمی کشش و علاقه به جنس مخالف خود دارد، می توان گفت هرچه فرد
روحیاتش با جسمش هماهنگ تر باشد، تمایل بیشتری به جنس مخالف خود دارد.
هرچند انتخاب جسم زنانه یا مردانه دست خود افراد نیست، اما جنبه روحی را
میتوان مدیریت کرد. قبل ترها روی این تفاوتها بیشتر تاکید میشد و سعی
میکردند هرکس را به سمت انتهای طیف خود نزدیک کنند. مثلا بازی ها تقسیم
میشد به پسرانه و دخترانه، کارها تقسیم میشد به زنانه و مردانه، لباسها
تقسیم میشد به مردانه و زنانه، و خیلی چیزهای دیگر.
اما الان چه؟ تفکیکی بین بازی دختربچه ها پسربچه ها نیست، مرز بین شغلهای
مردانه و زنانه از بین رفته، لباس زنان و مردان شبیه هم شده، تفریحات زنانه
و مردانه به هم نزدیک شده و خیلی چیزهای دیگر. الان حتی مرز بین اسمهای
دخترانه و پسرانه هم معلوم نیست!
نتیجه این اتفاقات این شده که هر روز با زنانی مواجه می شویم که روحیات
مردانه پیدا کرده اند و نیز مردانی را می بینیم که روحیات زنانه دارند. و
این خود سرآغاز معضلاتی مثل همجنسگرایی است.
باید سعی کنیم روحیات فرزندانمان را از ابتدا مطابق با جنسیت آنها تقویت
کنیم و مرزهای بین زنان و مردان را پررنگ تر کنیم تا با معضلات بعدی آن
مواجه نشویم.
عکس، وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
فرهنگ-سازی به سبک «سیما»-ی خودمان ...
«خدایا
ما را بخاطر قمپوزهایی که تابه حال در کردیم و لُغُزهایی که
خواندیم ببخش و بیامرز و در آمپاس قرارنده... الهی
آمیییین».شاید اگر این پیامک بامزه، یک ماه زودتر میان مردم
دست به دست می شد، کسی نمی توانست زیاد از مفهومش سردربیاورد.
اما وقتی این اصطلاحات در ماه مبارک رمضان هرشب بارها و در
موقعیت های مختلف، در سریال «دودکش» و از زبان شخصیت اصلی
سریال شنیده می شود، خیلی زود ان را تبدیل به تکه کلام های
محبوب میان مردم کرده است. اما این تکه کلام ها چه معنایی دارد
و در چه مواردی گفته می شود؟
قُمپُز در کردن:
این اصطلاح از زمان جنگ دولت عثمانی با ایران مورد استفاده
قرار گرفت. قمپزنوعی توپ جنگی سَرپُر بود که دولتِ امپراطوری
عثمانی در جنگهایش با ایران به کار می برد. قمپز اما برخلاف
توپ های جنگی دیگر، هیچ اثر تخریبی نداشت و تنها در نقاط
کوهستانی شلیک می شد تا با کمک پژواک صدا در کوهستان،صدای
مهیبی تولید کند و موجب رعب و وحشت سربازان ایرانی شود.
این توپ گلوله ای نداشت و فقط در آن مقدار زیادی باروت می
ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سُنبه داخل آن می
کردند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود و سپس آن را شلیک
می کردند. چندی بعد که ایرانیان به ماهیت دروغین و توخالی این
توپ ها پی بردند، اصطلاح «قمپز در کردن» را برای ادعایی که
سروصدای زیادی دارد اما بی اثر و دروغین است به کار می بردند.
لُغُز خواندن :
در لغت نامه دهخدا، معنای لغز که از نظر دستوری «مصدر مرکب»
تعریف شده، این طور بیان شده است:«بر کسی عیب گرفتن, به کنایه
از کسی بد گفتن، کرکری خواندن.» اصطلاح لغز خواندن وقتی
استفاده می شود که کسی از روی دشمنی یا حسادت و مدعی بودن،
حرفی بزند یا از کسی بدگویی کند. هرچند گفته می شود لغز، نام
دیگر علم «منطق» هم بوده است و فیلسوفان باستان علم منطق را به
نام لغز می خواندند. شاید به همین دلیل باشد که لغز را کلام
پیچیده و غیرقابل درک هم معنا کرده اند.
ان قُلت آوردن:
ریشه این واژه عربی از یک جمله آمده است. در واقع معنای واژه
به واژه این عبارت، «اگر تو بگویی» است. این تکه کلام وقتی به
کار می رود که مخاطب سعی در ایرادگرفتن و اشکال تراشی بیهوده
از حرف های گوینده و یا کار و عمل او را داشته باشد. آن موقع
است که گوینده تذکر می دهد:«ان قلت نیار»!
آمپاس:
شاید مورد استفاده ترین اصطلاح میان تکه کلام های سریال دودکش،
همین اصطلاح باشد. آمپاس از واژه آلمانی Engpass گرفته شده و
وارد زبان فارسی شده است. این واژه آلمانی در لغتنامه دهخدا به
معنای تنگنا ، فشار و کار انجام شده آمده است.
آچمز :
شطرنج بازها این اصطلاح را خیلی خوب می شناسند. این اصطلاح که
ریشه ترکی دارد، در شطرنج وقتی استفاده می شود که یکی از مهره
های شطرنج در موقعیتی قرار می گیرد که اگر حرکت داده شود، مهره
شاه در موقعیت کیش قرار می گیرد و بنابراین چاره ای ندارد جز
این که یا از جایش حرکت نکند و یا این که مهره شاه به خانه های
دیگر منتقل شود تا از خطر کیش دور شود. معمولا مهره هایی که در
موقعیت آچمز قرار می گیرند، با همین ترفند توسط حریف از جریان
بازی خارج می شوند. بنابراین اصطلاح آچمز شدن وقتی استفاده می
شود که فردی در موقعیت انجام شده قرار بگیرد و چاره ای نداشته
باشد جز این که کاری را به اجبار انجام دهد. معنای لغوی آچمز
در زبان ترکی هم «بازنشدنی» است.
ضرس قاطع:
این اصطلاح از دو واژه تشکیل شده. ضرس به معنای دندان تیز و
برنده است. اما این اصطلاح دوکلمه ای وقتی به کار می رود که
بخواهند از چیزی، حرفی یا کاری با قاطعیت دفاع کنند. آن موقع
است که می گویند:«به ضرس قاطع می گم ...»
عکس، وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
نخود هر آشی میشدم
طالقانی و بهشتی با هم بد بودند
بنیصدر خائن نبود، قدرتطلب بود
از زندان شاه آزاد شدم، توبهنامه ننوشتم
عضو مجاهدین خلق نبودم، رفیقشان بودم
فرودگاه پیام را دادند، عدهای خوردند و بردند
گوشت مخابرات را بردند، استخوانش را گذاشتند
وصله حمایت از «منافقین» به هاشمی نمیچسبد
مصباح از ١٥ خرداد ٤٢ خودش را از مبارزه کنار کشید
حرف آقای هاشمی در مورد آقای مصباح درست است
اعضای حزب جمهوری تنها از حزب خودشان دفاع میکردند
هاشمی را روی صندلی آتش سوزاندند اما نه اقرار کرد نه اعتراف
محمد غرضی را امروز جامعه ایرانی به کاندیدای ریاستجمهوری میشناسد که
ساده و بیپیرایه حرف میزد و گاهی همین سادگیاش اسباب شوخیهای سیاسی
ایام انتخابات را فراهم میکرد. اما آیا او محدود به همین شناخت حاصل از
ایام تبلیغات انتخاباتی است؟ حتما اینگونه نیست.
برای غرضی که از دهه چهل
مبارزه را شروع کرده و از مریدان و نزدیکان امام و آیتالله منتظری بوده
تنها حرف زدن از تورم و وضعیت اقتصادی دولتها کافی نیست هر چند که در این
باره هم حرفهایی دارد که میتواند شنیدنی باشد
اما او معدنی از خاطرات است؛ خاطراتی که هر کدام میتواند قطعهای گم شده
از پازل تاریخ سیاسی پیش و پس از انقلاب را تکمیل کند.
از اسلحهای که فداییان اسلام به وسیله آن حسنعلی منصور را ترور کردند تا
غائله کردستان و دعوا با شهید چمران و از ارایه گزارشهای شنود بیت آیتالله
منتظری به ایشان تا متلک به وزیر اطلاعات در جلسه هیات دولت خاطره دارد.
غرضی را باید از نو شناخت و از رهگذر این شناخت به تکمیل نقاط کور و کمتر
دیده شده انقلاب پرداخت. مشروح گفتوگوی «اعتماد» با او که این روزها به
کاندیداتوری در انتخابات مجلس میاندیشد در ادامه میآید
چرا هیچوقت عضو حزب ملل یا هیاتهای موتلفه که پس از قیام ١٥ خرداد متولد
شدند، نشدید؟
من تربیت شده جریان اجتماعی هستم.
مشروطه را خیلی خوب میشناسم. خانوادهام در همه جریانهای مهم اجتماعی-
سیاسی آن روز حضور داشته و برای من هم تعریف کردهاند که چه اتفاقاتی رخ
داده است.
من فراز و فرود حزب توده را دیده بودم، همچنین جبهه ملی را دیدهام، همینطور
فعالیت حزب قوامالسلطنه هم خاطرم هست.
برای فردی مثل من که از کنشگران اجتماعی است حضور در احزاب خیلی جذاب نبود.
به همین خاطر نه عضو موتلفه و حزب ملل شدم و نه مجاهدین خلق.
هیچوقت هم تمایل پیدا نکردید که عضو شوید؟ به هر حال بعد از سال ٤١ بازار
این احزاب داغ شده بود؟
از همان زمان دعوای من با محمد حنیفنژاد سر همین بود. امثال او میخواستند
یک تمرکز دموکراتیک درست کنند و من جزو مخالفان این تز بودم.
من میگفتم که شما موفق به انجام این کار نمیشوید، اما به هر حال با هم
رفیق بودیم و کار میکردیم.
قبل از سالهای ٤١ و ٤٢ مشخصترین فعالیت سیاسیتان چه بود؟ بعد از کودتای
٢٨ مرداد و اتفاقات آن زمان چه میکردید؟
من در جریان ٣٠ تیر١٣٣١ حضور داشتم که البته این اتفاق در اصفهان ٢٩ تیر
اتفاق افتاد.
به افق اصفهان یک روز جلوتر بود؟
همیشه اصفهان یک روز جلوتر از بقیه ایران و به خصوص تهران است. انقلاب ٢١
بهمن در اصفهان به پیروزی رسید و در تهران ٢٢ بهمن. من نخود همه آشها شدهام.
٢٨ مرداد ٣٢ بودهام. همینطور نهضت مقاومت ملی، جبهه ملی اول و جبهه ملی
دوم بودهام. خلاصه آنکه همه جا سر زدهام.
در بین این سر زدنها عضو کدام یک از این تشکیلاتها شدید؟
هیچ کدام.
شما با عضو تشکیلات شدن مساله داشتید؟ یا هیچ کدام از تشکلهای موجود را
نمیپسندیدید؟
اساسا تشکل توانایی ماندگاری ندارد. از دوران مشروطه و اتفاقات آن دوره این
برای من مسجل شده بود.
جریان اجتماعی ایران همیشه نسبت به جریانهای سیاسی قویتر و جلوتربوده.
همیشه عقبه اجتماعی اجتماعات خیلی محکم و به عکس عقبه اجتماعی احزاب و گروهها
خیلی ضعیف بوده است.
وقتی مردم وارد صحنه میشوند همهچیز ایجاد میشود اما وقتی سیاسیون و گروههای
سیاسی در کاری حضور پیدا میکنند همهچیز از بین میرود.
اینها تجربیاتی است که از مطالعه دوران جنگهای ایران و روس پیدا کردهام.
از طرف دیگر اصفهان در طول هزار سال تاریخ ایران مرکز بسیار مقتدری بوده
است.
ما نسل به نسل و سینه به سینه در اصفهان گفتمان مسائل دیگر را در سینههایمان
و حافظههایمان داریم. در محله احمدآباد اصفهان مزار دو بزرگ قرار دارد؛
سلطان جلالالدین خوارزمشاهی و دیگری خواجه نظام الملک.
ما در تاریخ خواندهایم که چطور ملکشاه به اصفهان آمده و خواجه نظامالملک
را کشته یا اینکه چگونه صفویه و افاغنه روی کار آمدند. من و امثال من تربیت
شده دورهای از ایران هستیم که جریان اجتماعی تفوق بسیار خوبی داشته است.
به هر حال این جریانهای اجتماعی بُروز و ظهوری در
تشکلهای سیاسی که در آن مقطع کار میکردند پیدا میکرد. این تشکلهای
سیاسی هیچ زمانی برای شما جذابیت نداشتند؟
بهترین و قویترین این تشکلهای سیاسی حزب توده بود. حزب توده در اصفهان به
دلیل اینکه حزبی کارگری بود، بسیار قدرتمند بود. منزل رییس حزب توده در
محله زندگی من یعنی محله شیخ یوسف بود. نام او تقی فداکار بود.
وضع حزب توده، جریان انحلال مجلس، جریان ٣٠ تیر و ٢٨ مرداد مرا به اندازه
کافی آگاه کرده بود که بدانم حزب و گروه توانایی نگهداری خودش را ندارد.
در آن مقطع خیلی جوان بودید و خیلی سخت است که یک جوان به این تحلیل رسیده
باشد که نگاهی اجتماعی به پدیدههای سیاسی داشته باشد. حتما باید یک الگوی
سیاسی در دوران جوانی داشته باشید.
من در ماجرای ١٥ خرداد ٤٢ نزد آقای خادمی در اصفهان رفتم. او شک داشت که به
میدان بیاید. وقتی به میدان آمد مردم به خیابانها ریختند. این حضور مردمی
عظمتی پیدا کرد. مرحوم خادمی به من گفت؛ غرضی فکر نمیکردم مردم اینگونه
از ما استقبال کنند.
من هم به ایشان عرض کردم؛ شما تهران نبودید که بدانید چه شرایطی وجود دارد.
آقای خادمی را روز ٢١ بهمن سوار جیپ کردند و روی سیوسه پل بردند.
فرماندار فرار کرد. خلقالله میگفتند که ما نمیدانستیم که اصفهان اینقدر
جمعیت دارد. وقتی سرلشکر ناجی فهمید که چنین جمعیتی به خیابان ریخته از شهر
فرار کرد. ما در اصفهان شش شهید دادیم و انقلاب پیروز شد.
در کل فرآیند انقلاب یا در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب؟
نه. روزهای دهه فجر در بهمن ماه.
در حد فاصل ١٢ تا ٢٢ بهمن شش شهید دادید؟
بله.
روایتی را برای شما تعریف میکنم.
زمان جنگ من به اصفهان زنگ زدم و گفتم ٥٠ نفر لازم داریم تا بروند روی مین.
فکر میکنید چند نفر آمدند؟ ٥٠٠ نفر آمدند ٥٠ نفر شهید شدند تا راه باز شود.
وقتی به یک جریان اجتماعی نگاه میکنیم باید بدانیم که آن جریان اجتماعی
خصوصیتهای خودش را دارد. الان داعش و طالبان و دیگر گروههای تروریستی همه
جا هستند اما در کشور ما نیستند.
دلیل آن این است که از این ملت نمیتوانند سربازگیری کنند. چرا منافقین از
بین رفتند؟ آنها خیلی محکم بودند و ستاد و پول و حمایت خارجی داشتند.
دلیل نابودی آنها این بود که مردم دیگر به آنها سرباز ندادند. مردم میفهمیدند
که آنها طالب قدرت هستند پسشان زدند.
بیست تا سی هزار نفر را جمع کردند و به عراق بردند، روزی صدهزار بشکه نفت
هم از صدام میگرفتند. اما جریان مرصاد که پیش آمد تمام شدند چراکه پشتوانه
مردمی نداشتند.
آقای غرضی، تمایل داریم بیشتر در مورد فعالیتهای خودتان گفتوگو کنیم.
من باید با شواهد برای شما توضیح دهم.
وقتی میگویید چرا عضو حزب نشدید باید بگویم که بیشتر با جریانهای اجتماعی
کار کردهام و ذهنم بیشتر دنبال رصد جنبشهای اجتماعی است.
اما عضو سازمان مجاهدین خلق که شدید.
نه من فقط رفیق سازمان بودم.
من با محمد حنیفنژاد، سعید محسن، اصغر بدیعزادگان و مهندس لطفالله میثمی
و آقای ربانی هم سن و سال هستم و در جریان سالهای ٢٩ تا ٤٢ خیلی با هم
نزدیک شدیم. البته آنها از قبل وارد جبهه ملی شده بودند.
نهضت آزادی هم از دل جبهه ملی متولد شد و بعد از ١٥ خرداد آنها شروع به کار
مبارزات سیاسی و نظامی کردند که در این اتفاقات ما در کنار آنها بودیم.
شما چه تیپ آدمی بودید؟
هیچ کدام. دعوای من با اینها این بود که میگفتم آن کسی که توانسته است ١٥
خرداد را به وجود بیاورد در تاریخ بی نظیر است و هیچ کس نتوانسته چنین کاری
کند. شما میخواهید چه کار کنید؟ به این روشها میخواهید حرکت کنید.
محمد حنیفنژاد تعبیر سنگینی داشت و البته سن ٢٥ سالگی او بود.
او میگفت این امریکاییها نمیتوانند عکسبرداری کنند و ببینند در مغز
خمینی چیست. من میگفتم که درست است و آنها میتوانند اما بیا و ببین ١٥
خرداد چه اتفاقی افتاد.
باور کنید وقتی در ١٥ خرداد در سبزه میدان من جنازه جمع میکردم و مقاومت
عظیم مردم را در مقابل رژیم دیدم
مطمئن شدم که این رژیم سرنگون میشود. از بس که قدرت اجتماعی در مقابل قدرت
نظامی و سیاسی قوی بود.
مردم را میکشتند اما هیچکسی عقبنشینی نمیکرد. بنابراین از نظر من دعوا
سر این است که یک جریان اجتماعی قوی باید با حکومت بجنگد یا یک جریان سیاسی
تعریف شده.
این دعوایی بود که در سازمان مجاهدین داشتید؟
من عضو سازمان نبودم. من بیرون از سازمان اینها را مشاهده میکردم و با
اینها فقط رفیق بودم. به خاطر همین رفاقت هم دستگیر شدم. ارتباطات من خیلی
گسترده بود، با قم و آقای منتظری و مرحوم بهشتی ارتباط داشتم.
همکاری شما با سازمان چقدر بود؟
از وقتی که سازمان تشکیل شد.
در ماجرای تغییر ایدئولوژی سازمان شما کجا بودید؟
فراری بودم. از زندان که بیرون آمدم، فراری شدم.
چند بار دستگیر شدید؟
یک بار.
چه سالی؟
سال ٥٠ وقتی سازمان لو رفت، من به خانه بهرام بازرگانی رفتم و دستگیر شدم.
محکومیتم شش ماه بود. بعد از آزادی فراری شدم.
سازمان تا سال ٥٠ و ٥١ تا وقتی که رضا رضایی بود قوتی داشت. وقتی رضا رضایی
شهید شد، تقی شهرام بالا آمد. وقتی تغییر ایدئولوژی شد ما جزو محکومین به
اعدام بودیم.
بنابراین به هیچوجه عنوان عضویت سازمان مجاهدین به شما نمیچسبد؟
نه.
با اینکه از ابتدا به ساکن درسازمان حضور داشتید؟
از قبل شروع سازمان نیز بودم. من به عنوان یک سرباز کشور نخود همه آشی شدم.
با مسعود رجوی در زندان و جلسات جروبحث داشتید؟
مسعود رجوی تحصیلات حقوقی خوبی داشت. مکتوبات خوبی مینوشت. سال ٤٦ وارد
سازمان شد و مورد احترام بود. وقتی رهبران سازمان اعدام شدند رجوی شأنی
پیدا کرد.
یعنی هد و راس اصلی سازمان
را زدند و یک سری تصفیههای درون سازمانی هم اتفاق افتاد و لایههای پایینتر
در راس کار رهبری سازمان قرار گرفت؟
نه در زندان این اتفاق افتاد. بیرون از زندان نبود. مسعود رجوی هم مثل ناصر
صادق و علی باکری و دیگران جزو همین چیزها بود. وقتی اعدام او به حبس ابد
تبدیل شد کمکم این حرفها شروع شد که او با آنها ارتباط دارد.
مسعود رجوی چطور وارد سازمان شده بود؟
سازمان با سه، چهار نفر تشکیل شد اما پس از مدت کوتاهی اعضا به این حلقه
فشار آوردند که کار باید توسعه پیدا کند. همین بود که این ٣، ٤ نفر شدند
سیزده، چهارده نفر. مسعود رجوی در بین این ١٣ نفر است.
آقای هاشمی چطور؟
هاشمی هم سال ٤٨ مطلع نبود.
تا سال ٦٨آقای هاشمی اصلا از سازمان خبری نداشت؟
هیچ خبری نداشت. بعد از سال٥٠ که سیل امکانات مثل پول و اسلحه شروع شد او
هم فهمید سازمان فعالیت دارد.
سازمان سلاح از کجا تهیه میکرد؟
از همه جا.
شما در همین سفرها برای سازمان سلاح از عراق وارد ایران نکردید؟
من مبدع این فکر بودم اما مرجع آن نبودم.
قایل به مبارزه مسلحانه بودید؟
نه.
پس چرا مبدع ورود سلاح به ایران بودید؟
حرف من این بوده است که جریان اجتماعی بر جریان سیاسی قالب میشود. هر چه
جلو میآییم جریان سیاسی عقب مینشیند و جریان اجتماعی شما را رها میکند.این
همان حرفی است که سال ٥٤ امام به تراب حق شناس گفتند. او میگفت شما صد
نفرید که کشته میشوید و فایده ندارد.
سازمان در دهه ٤٠ دچار گرفتاریهای فلسفی شد
که یک طرف اسلام و طرف دیگر مارکسیسم بود.به
همین دلیل نام آن را
گذاشتند مارکسیسم اسلامی.
من شخصا نه مارکسیست را قبول دارم و نه جریان سانترالیزم دموکراتی را.
یکی از مشکلاتی که میان آیتالله هاشمی و آیتالله مصباح وجود دارد سر همین
مسائل است. آقای هاشمی مدعیاند که در دهه ٤٠ آقای مصباح حاضر نبود از
مبارزات حمایت کند.
این ایراد مربوط به ١٥ خرداد و جریان امام است.
آیتالله مصباح همواره در جواب هاشمیرفسنجانی گفته است که شما از سازمان
مجاهدین حمایت کردهاید.
آقای هاشمی هم پاسخ میدهد که آن زمان هنوز سازمان بود و منافق نبودند. به
نظر میرسد که در دهه ٤٠ آقای هاشمی در جریان فعالیتهای سازمان بوده است.حرف
آقای هاشمی در مورد آقای مصباح درست است. حرف آقای مصباح مربوط به بعد از
سال ٥٠ است.
بعد از سال ٥٠ وقتی که جریانات اجتماعی -سیاسی قوت گرفت آقای هاشمی
از مجاهدین حمایت کرد البته فقط آقای هاشمی نبود که از سازمان حمایت کرد
همه حمایت کردند.اینکه
آقای مصباح میگوید تو میخواستی از منافقین حمایت کنی تنها یک وصله لم
یتچسبک به آقای هاشمی است.
شما یک چهره انقلابی هستید، نام آیتالله مصباحیزدی را از چه زمانی شنیدید؟
آقای مصباح جزو کسانی است که در حوزه نامآور بود و تا ١٥ خرداد نیز با
انقلاب همراه بوده اما وقتی ماجرای ١٥ خرداد پیش میآید و خونریزی میشود
ایشان کنار میرود و روش را تایید نمیکند.
روش امام را؟
روش مبارزه کشته شدن و کشتار را تایید نمیکند. از ٤٢ به بعد دیگر وارد
معرکه نمیشود و هیچ کاغذی را امضا نمیکند.
ما به آقای میلانی خیلی نزدیک بودیم. وقتی انجمن اسلامی اروپا و امریکا
تشکیل شد آقای میلانی مقاله بسیار زیبایی را نوشت که من تعداد زیادی از آن
را رفتم و توزیع کردم. در
جریان منصور شهید مهدی عراقی برایم تعریف کرد که ما برای ترور منصوررفتیم
از امام حکم بگیریم که ایشان حکم نداد و ماهم رفتیم از آیتالله میلانی حکم
ترور منصور را گرفتیم.
این موضوع را حاج هاشم امانی هم تعریف کرده. پس سهم آقای هاشمی در ترور
منصور چه بود؟ این سلاحی که میگویند از مرحوم تولیت گرفت صحت دارد؟
من این را نمیدانم اما آقای هاشمی در آن جریان سهم پیدا کرد و آقای مطهری
و آقای بهشتی سهم پیدا نکردند.
زیر پوست اینکه میگویید سهم پیدا کرد چیست؟
بالاخره آقای هاشمی دستگیر میشود و او را در صندلی آتش مینشانند که دلیل
آن هم معلوم نیست. هاشمی
میسوزد، وقتی میسوزد یک ابزار تبلیغی خیلی خوبی برایش میشود. همه جا میگفتند
آقای هاشمی را سوزاندند اما اوبه چیزی اقرار و اعتراف نکرد.
برخورد اول شما با آقای هاشمی چه سالی بود؟
سال ٤٢ بعد از ١٥ خرداد که آقای طالقانی آزاد شد. آقای طالقانی، آقای هاشمیرفسنجانی
را به سخنرانی در مسجد هدایت دعوت کرد. اولین باری که ما آقای هاشمی را
دیدیم در مسجد هدایت بود که پای منبر او به همراه آقای طالقانی نشستم.
جایی به نقل از شما خواندم که وقتی امام در پاریس بودند کار مترجم را برایشان
انجام میدادید.
البته یک بار دیگر هم در سال ٤٩ به فرانسه رفت اما در سال ٥٧ من مترجم امام
بودم.
شما که اینقدر علاقهمند به سیر تحولات اجتماعی هستید چرا مهندسی خواندید؟
آدم باید نانش برای خودش باشد تا بتواند کار اجتماعی هم بکند. همه ما بچههایی
که دنبال مهندسی رفتیم برای این بود که نانمان را بتوانیم درآوریم.
با سید علی اندرزگو چگونه آشنا شدید؟
سالهای ٤٥ یا ٤٦ با او آشنا شدم.
کجا با او آشنا شدید؟
سید علی معمم میشد و به مدارس حوزه علمیه میآمد و
رفت و آمد میکرد.
شما در آن مقطع طلبه بودید؟
نه. مهندس بودم.
مهندسی که بعدا عبا و عمامه هم گذاشتید؟ چه زمانی این کار را کردید؟
وقتی به پاریس رفتیم و میخواستیم اعتصاب غذا کنیم. من و محمد منتظری و علی
جنتی و آلادپوش و چند نفر دیگر رفتیم و تعدادی از ما عمامه هم گذاشتیم.
درس حوزوی که نخوانده بودید پس چرا عمامه گذاشتید؟
من درس حوزوی بلد بودم. میخواستیم در ماجرای اعتصاب غذا در پاریس جلب
توجه کنیم. شکل کار اینطور بود و در فرانسه داد و قال میکردیم.
احمد سلامتی همشهری من است. در ماجرای اعتصاب غذا کنار من نشست و
گفت من تو را از صدا شناختم. گفتم حرف نزن و چیزی نگو.
چقدر نجف ماندید؟
از ٥٤ تا ٥٧ بین سوریه، مصر و لبنان جابهجا میشدم.
چه شد که عضو سازمان فتح شدید؟ کار چریکی و مسلحانه و آموزش فتح را چگونه
یاد گرفتید؟
اینها دیگر روال طبیعی بود. تعداد زیادی ما را در آنجا میشناختند.
چه کسی در سازمان فتح به شما آموزش چریکی میداد؟
در کمپ فتح همه در حال جنگ و یادگیری مسائل نظامی بودند. وقتی رفتم آنجا
اسلحه دستم دادند و به تدریج کار با سلاح را یاد گرفتم.
جلا الدین فارسی را آنجا دیدید؟
جلال را از سال ٤٠ میشناختم. او هم آنجا بود. مرا به خانهاش دعوت کرد.
اما او جزو طرفداران یاسر عرفات بود.
مصطفی چمران و برخی دیگر اما طرفدار عرفات نبودند و بیشتر به سمت آقا موسی
صدر بودند. خلاصه آنکه کمپ فتح یک معجون شلوغی بود که آدمهای زیادی به
آنجا رفت و آمد میکردند.
در سمتهای اجرایی چه کسانی را دیدید؟ صادق طباطبایی رفت و آمد داشت؟
همه اینها به نجف میآمدند. بنیصدر و آقای یزدی و صادق قطبزاده به نجف
رفت و آمد داشتند. یک جمله به شما بگویم. من تنها تحصیلکردهای هستم که در
بیت امام تثبیت شدم.
یعنی هر که بود آمد و رفت؟
بله.
از بچههای چپ خط امامی با کسی ارتباط داشتید؟ مثل بهزاد نبوی؟
بهزاد وقتی من به دانشکده فنی رفتم او در دانشکده پلی تکنیک درس میخواند.
بهزاد نبوی جزو همین گروهها بود و شعاعی هم که شهید شد، بهزاد نبوی به
زندان افتاد.
از سازمان فتح چرا بیرون آمدید؟
ما سازمان فتح را به عنوان یک پدیده انقلابی میشناختیم اما کمکم احساس
کردم که یک پدیده سیاسی است.
گفتید بر خلاف جلالالدین فارسی طرفدار امام موسی صدر بودید نه یاسر عرفات؟
ما بیشتر با ابوجهاد کار میکردیم و حشر و نشر داشتیم نه با عرفات.
جلالالدین فارسی تلاش نمیکرد تا بروید سمت عرفات؟
چرا خیلی تلاش کرد.
امام موسی صدر را از کجا میشناختید؟
رفیق بودیم. صدریها همه اصفهانی هستند.
امام موسی صدر با بازاریهای اصفهان رفت و آمد داشت. من با برادر او به نام
رضا رفیق بودم. آنها در بازاریهای اصفهان نفوذ داشتند و ما آنها را میشناختیم.
ماجرای ناپدید شدن امام موسی صدر برای شما جالب نبود؟
اینکه ناپدید شدن موسی صدر زیر سر قذافی است، درست است.
با علی جنتی چرا به لیبی رفتید ؟
ما انقلابی بودیم و به انقلابیون سر میزدیم.
در لیبی ما چه انقلابیونی داشتیم؟
شما دوره قذافی را به خاطر ندارید.
قذافی وقتی سال ١٩٦٩ کودتا کرد و به عنوان یک فرد مسلمان، متعهد، متدین و
کارآمدی در جوامع اسلامی شناخته شد. وقتی در ترکیه بودم ترکها به او میگفتند؛
چوخ گزل مسلمان.
دیداری که با قذافی داشتید را تعریف میکنید؟ چرا با علی جنتی رفتید؟
من و محمد منتظری و علی جنتی یک گروه بودیم.
گروهی که همهجا میرفتیم. محمد منتظری نتوانست بیاید که من و علی جنتی
رفتیم.
انقلاب ایران یک پدیده جهانی بود. اتفاقی که در ١٥ خرداد افتاد راه ما را
به همه جا باز کرد. وقتی جریانات ایران را با مصر یا سوریه یا ترکیه
مقایسه میکنید، عظمت ١٥ خرداد برایتان احراز میشود. همین بود که قذافی
هم طرفدار انقلاب ایران بود و انقلابیون را دوست داشت.
رفتید تا با او بر سر چه چیزی مذاکره کنید؟
حرفهایی که به ابوجهاد و یاسر عرفات میزدیم به آنها نیز میزدیم. میگفتیم
ما انقلابی هستیم و میخواهیم شاه را سرنگون کنیم. شما نظرتان چیست؟
ابزار و امکانات و تجهیزات میخواستی ؟
حرفی که بین ما و قذافی رد و بدل شد، این بود که انقلاب ایران برخاسته از
مردم است و اینکه شاه وابسته به مردم نیست.
آنها نیز قبول داشتند. قذافی میگفت شما این وسط چهکاره هستید؟ما هم میگفتیم
که جزو مردم هستیم، تاییدیه هم داشتیم. یک صبح تا ظهر با قذافی صحبت کردیم.
به اعتبار سازمان فتح از او وقت ملاقات گرفته بودید؟
بله، فتح معرفیمان کرده بود.
خروجی آن قرار بود چه باشد؟ شما فردی هستید که برای هدف کاری را انجام میدهید.
نزد قذافی رفتید که چه بشود؟
ذهنیت این بود که اگر قرار باشد اتفاقی رخ دهد باید دوستانی در سطح جهان
داشته باشیم. رابطه ما با الجزایریها تا قبل از ١٩٧٥ خیلی خوب بود.مثلا
به عنوان نمونه امام مرا نزد حافظ اسد فرستاد که اگر هواپیما در تهران
ننشست، هواپیما بتواند در سوریه بنشیند.
نقطه نظرات قذافی چه بود؟
چون او در آفریقا معروف بود و تعداد زیادی از کشورها را تحت تاثیر خود
قرار داده بود دلش میخواست در ایران نیز دستی داشته باشد.
بعد از انقلاب هم او را دیدید؟
یک بار که وزیر نفت بودم او را دیدم. مساله ما آن زمان اوپک بود.
من رفته بودم که او را با جریان اوپک همراه کنم تا میزان تولید را پایین
بیاوریم و قیمت نفت را بالا ببریم. او یادش نبود.
بعد از خروج از سازمان فتح کجا رفتید؟
بعد از آن بیشتر در نجف و کربلا بودم. دو سفر به پاریس رفتم. یکی برای
اعتصاب غذا بود و یکی هم برای امام.
ماجرای اعتصاب غذای پاریس را تعریف نکردید. ماجرا چه بود که هزار نفر را با
خود بردید؟
سر زندانیان سیاسی بود. میخواستیم یک موج رسانهای جهانی راه بیندازیم تا
همه بفهمند زندانیان سیاسی در ایران وضعیت بدی دارند.
با محمد منتظری و علی جنتی تصمیم گرفتیم که به پاریس برویم و اعتصاب غذا
کنیم. با تعداد دیگری از طلاب هم مشورت کردیم. با مرحوم فردوسیپور و آقای
دعایی هم قرار گذاشتیم که اینها هم تایید کردند.
چه سالی؟
٥٦.
واقعا هزار نفر را برای اعتصاب غذا به فرانسه بردید؟
بله.
از ایران؟
نه. از کل خاورمیانه.
با هزینه خودشان میآمدند؟
من از ایران که رفتم ١٠ هزار تومان در جیبم بود. وقتی برگشتم میلیونها
تومان پول با خودم آوردم.
چطور؟ همه آنجا خرج میکنند شما پول به دست آوردید؟
ساده است برایتان میگویم. حجاج به مکه میآمدند اما به آنها ویزا نمیدادند.
دستگاه ما چهار هزار تومان میگرفت و ویزا میداد.
چگونه از سعودی ویزا میگرفتید؟
سفارت سعودی در سوریه بود که ما هم در آنجا برای خودمان امکاناتی درست کرده
بودیم.
پس ویزا جعل میکردید؟
عربستان و مکه مال مسلمانها است. بیخود میکردند میگفتند ما به عنوان
دولت سعودی باید مجوز بدهیم. همین بود که خودمان ویزا صادر میکردیم.
این پاسپورتها را از کجا تهیه کردید؟
زمانی که میخواستیم به پاریس برویم محمد منتظری یک رفیق کویتی خیلی خوبی
داشت. هزار بلیت دوسره از دمشق به پاریس با ایر کویت گیر آورد. شیعههای
کویت اعتبار زیاد داشتند و خرج میکردند.
در پاریس با چه کسانی ارتباط داشتید؟در بیت امام چه کسانی بیشتر رفت و آمد
داشتند؟
ما همان جا در اتاق امام خوابیده بودیم.
اندرونی بیت امام بودید؟
بله. خواهر دباغ داخل بیت بود و ما بیرونش بودیم.
غیر از شما چه کسانی آنقدر نزدیک بودند؟
صادق طباطبایی .
ابراهیم یزدی چطور؟
آنها با زحمت باید میآمدند و در خانه روبهرویی مینشستند تا وقت ملاقات
بگیرند اما من در خانه اینطرف بودم.
بنیصدر چطور؟
بنیصدر هم با اهن و تلپ میآمد. میآمد آنجا یک اظهارنظری میکرد و میرفت.
ما کسانی بودیم که آنجا خوابیده بودیم. خیلیها میآمدند و میرفتند.
انقلاب پیروز شد و امام برگشت. چرا شما با هواپیمای امام برنگشتید؟
من به سوریه نزد حافظ اسد رفتم که مذاکره کنم اگر اجازه ندادند هواپیمای
حامل امام در تهران فرود بیاید چه کار کنیم. من هشتم اسفند تهران آمدم.
با این سوابق و اینکه شما تنها کسی بودید که در بیت امام جای تثبیت شدهای
داشتید، چرا به معاونت استانداری کردستان منصوب شدید؟ مسوولیتهای مهمتری
مثل عضویت در شورای انقلاب پیشنهاد نشد؟
من اصلا آدم رسمی نیستم.
پیشنهاد شد و قبول نکردید؟
من رفتم بیت امام و در وزارت اطلاعات امروزی که مرکز اسناد ساواک بود رییس
بودم. تمام کشور نیز از من فرمانبرداری داشت.