بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
سخنرانی حجت الاسلام محمد رضا زائری در سنگر اجتماعی، با موضوع نسبت انقلاب اسلامی و فعالیت فرهنگی.
1ـ نباید دچار توهم شویم.
فعالیت های مذهبی و دینی ما حتی همین مجلس عزاداری
اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) در قبل از انقلاب
متفاوت بود. حداقل تفاوت در این بود که؛ متأسفانه در حال
حاضر ما به دلایل مختلف دچار نوعی توهمِ غالب بودن و در
اکثریت بودن را داریم
همین باعث میشود که نوع فعالیت
مان فرق کند و همین باعث می شود که در این کشور متأسفانه
وهابی ها، بهایی ها، مسیحیت تبشیری، عرفان حلقه و...
بهتر از شیعیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مشغول به کار
هستند. به دلیل این که ما فکر می کنیم کارها دست ما
انقلابی هاست، دچار غفلت شده ایم. شاید اگر این توهم را
نداشتیم و احساس می کردیم که باید از جان مایه بگذاریم و
کار کنیم خیلی قضیه فرق می کرد.
شاید اگر احساس می کردیم در اقلیت هستیم و در معرض خطر و
آسیب هستیم خیلی وضع متفاوت می شد.
2ـ ورود نهادهای دولتی به امور اجرایی
مسأله دیگر نهادهای حاکمیتی-ای هستند که مشغول کار
فرهنگی هستند. این یک معضل است، وقتی وزارت ارشاد و
سازمان تبلیغات و سپاه و نهادهای مختلف دیگر متولی این
امر هستند، ما احساس می کنیم که این ها مشغولند و دیگر
کافی است.
این کارها معادله ها را به هم میزند. وقتی یک نهادی
برای یک جلسه سخنرانی به من یک میلیون تومان پرداخت می
کند من دیگر با چه انگیزه ای باید به روستا بروم، از جیب
خودم هم هزینه کنم، پول کرایه هم بدهم، با سختی خودم را
به آن جا برسانم و امثال این ها.
وقتی فعالیت های موازی در نهادهای مختلف انجام می شود و
این که احساس می کنند با ابزارهایی مثل فشارهای قانونی و
ایجاد محدودیت و ابزارهای دیگر حاکمیتی می شود، یک هدف
فرهنگی را تأمین کرد، چرا دیگر ما باید کار تبلیغاتی
بکنیم؟ چرا فعالیت رسانه ای داشته باشیم؟!
3ـ چگونگی تعامل نهادهای فرهنگی با انقلاب اسلامی
بحث دیگر درباره-ی مدل تعاملی که ما به عنوان فعال
فرهنگی یا نهادهای فرهنگی با نهادهای حاکمیتی و انقلاب
داریم، می-باشد. این هم از آن چیزهایی است که محل چالش
جدی است.
وفاداری ما به عنوان نهادهای فرهنگی و فعالان فرهنگی، به
اساس انقلاب و ارزش ها و آرمان های انقلاب است، اما قرار
نیست ما ابزار فلان امام جمعه باشیم که اشتباه کرده و ما
اشتباهش را تصحیح کنیم. قرار نیست که آلت دست و بازیچه ی
فلان استاندار یا فرماندار شویم، چرا؟ به خاطر این که به
ما به عنوان یک مؤسسه فرهنگی کمک کرده است و الآن بخواهد
از ما سوء استفاده کند.
ـ وفاداریم به اساس انقلاب ،فقط و فقط!
آن چیزی که قرار است از آن دفاع کنیم اساس انقلاب و
مبنای اصیل آن است. از مهمترین مشکلاتی که باعث می شود
بعضی نهادها مشروعیت و مقبولیت خود را از دست بدهند همین
امر است.
به طور مثال؛ وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی فکر کند که
می تواند با حذف یک خبر و یک موضوع، فلان مشکل را حل کند،
به طور طبیعی مردم رو به شبکه ی خبری خارجی می آورند.
نهادهای رسمی ما فکر می کنند، که دفاع از ولایت فقیه این
است که نماینده ولی فقیه در فلان جا خرابکاری کرده است،
باید خرابکاری او را درست کنند.
ما وفاداری مان به اصل انقلاب است نه به اشخاص.
ـ انقلاب اسلامی؛ انقلاب در روح و جان
فعالیت های فرهنگی ما آرمان های اصیل انقلاب را دنبال می
کند، چون انقلاب ما، اتفاقی بوده است که در روح و جان
مردم رخ داده است.
البته همیشه بعضی ظواهر وجود دارد، طبیعتاً ما پرچم
آمریکا را آتش می زنیم، مرگ بر آمریکا می گوییم. این ها
که سرجایش هست. مثل نماز و روزه که سرجایش است، نماز
ظهری می خوانیم، چهار رکعت. هیچ گاه چهار رکعت را نمی
توانیم دو رکعت بخوانیم. روزه را می گیریم از اذان صبح
تا اذان مغرب، آن را هم نمی توانیم تغییر بدهیم. ولی همه-ی ما می دانیم که این نماز و روزه همه چیز نیست، می
دانیم که این یک پوسته و ظاهر است. ما دور کعبه می گردیم
و می دانیم که؛
کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند
و ببین یار کجاست ...
انقلاب اسلامی آن کیسه ی شنی و آن اسلحه نبوده است؛ بلکه
اتفاقی بوده که در ارزش های مردم رخ داده است.
به تعبیر شهید بهشتی (ره): انقلاب ما انقلاب ارزش ها بود.
یعنی تا دیروز پول داشتن ارزش بوده امروز ارزش ها تغییر
کرده است. اگر در انقلاب ما تحول و دگرگونی-ای بوده، همین
جا بوده است.
ـ حق،معیاراست نه شخص!
اتفاقاً با همین معیار می توانیم بفهمیم که با انقلاب و
آرمان هایش امروز فاصله داریم یا نه؟ اگر امروز هم بعد
از 25، 30 سال چشم مان را باز کردیم و دیدیم که دوباره
پول ارزش شده است، این یک زنگ خطر است. چون معیار آن
بوده است. اگر امروز بعد از 35 سال احساس کردیم «ان
اکرمکم عندالله اتقیکم» دیگر نیست این یک زنگ خطر است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم انقلاب کرد در
جامعه ی خاصی که در آن معیارها و آرمان ها چیزهای دیگر
بود: دختر را زنده به گور می کردند. پیامبر دست دختر را
می بوسید، انقلاب ارزشی این جا بود. پس انقلاب این نیست
که قیافه و ظاهر تغییر کند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام)
فرمودند: ان الحق و الباطل لا یُعرفانِ بِاَغدار الرجال
اِعرف الحق تَعرِفَ أهلَه اِعرف الباطِلَ تعرفِ الاَهلَه. حق را بشناس و اهلش را با آن بشناس و بقیه را با آن
مقایسه کن، باطل را بشناس و بقیه را با آن مقایسه کن. پس
دیگر برای من ملاک نیست که امام جمعه فلان جا اشتباه
کرده است، خب اشتباه کرده باشد. این است که امیرالمؤمنین
(علیه السلام) می فرمایند: اگر دختر من قید امانت در
دفتر بیت المال نکرده بود اولین هاشمی ای بود که دستش را
قطع می کردم.
چون معیار داریم و کاری به اشخاص نداریم. چون معیار
داریم می بینیم که انقلاب قرار بوده تحولی در ارزش ها و
ملاک ها باشد؛ «انَّ اکرمکم عندالله اتقیکم» بشود. این
بود که یک بسیجی از روستا آمده ممکن بود یک فرمانده لشکر
شود و پسر آیت الله فلان و دکتر فلان و رئیس جمهور فلان
و وزیر و وکیل زیردست او بروندـ به عنوان یک سرباز و یک
بسیجی و یک نیروی رزمی عادی در جبهه فعالیت کند.
آن معیار، حاکم بوده است. رفتاری که آدم ها از خودشان
نشان می دادند، انقلاب بود.
تجربه موفق صدور انقلاب ما؛ لبنان!
کما این که امروز هم آثار انقلاب را وقتی به جایی مثل
لبنان مراجعه می کنید و بررسی می کنید. به عنوان موفق
ترین تجربه صدور انقلاب ما که در لبنان بوده است، اصلاً
ظاهر قصه ملاک نیست. کسی که برای عملیات استشهادی می رود، ممکن است لباس و ظاهری که دارد را ما ببینیم و او را به
چشم یک بچه حزب الهی و متدین به حساب نیاوریم، اما آن
روحیه و باوری که طرف پیدا می کند، ملاک واقعی است. البته اگر بحث مان، بحث سبک زندگی باشد این موضوع هم
قابل مطالعه است.
البته جاهایی در همین لبنان هست، که حتی این ظواهر هم
منتقل شده است. یکی از رسانه های غربی چند روز قبل از
آغاز جنگ 33 روزه، در سال2006 گزارشی منتشر کرد، با این
مضمون که: شما وقتی در کوچه های ضاحیه لبنان قدم می زنید
احساس می کنید در کوچه های قم ایران مشغول راه رفتن
هستید!
ماباید دیدگاهی کیفی نگر داشته باشیم
طبیعتاً اگر در بحث سبک زندگی وارد شویم در پوشش، موسیقی،
خوراک و... این مشابهت ها وارد می شود، اما چیزی که ملاک
است این نیست.
اتفاقاً تفاوت دیدگاه عاقلانه و عالمانه
با دیدگاه جاهلانه در این است که دیدگاه جاهلانه کاملا
کمّی و مصداقی و ظاهری است. اما دیدگاه عالمانه به ظاهر
و مصادیق بیرونی و کمیاب کاری ندارد.
این یک دیدگاه جاهلانه است که مثلاً صدقه دویست هزار
تومان از پنج هزار تومان صدقه برایش بهتر و بیشتر است!
اما در دیدگاه عالمانه دویست هزار تومان و پنج هزار
تومان فرقی ندارد، حتی گاهی پنج هزار تومان ارزش بیشتری
داشته باشد! چون نگاه خدا، نگاه کمّی به این معنا نیست.
در نگاه کمّی و ظاهری پرچم آمریکا، نماد کفر می شود اما
در نگاه عالمانه فقط آن نیست، ممکن است دروغ گفتنِ من
سبب آمریکایی بودن من بشود. ممکن است کسی در جامعه-ی
اسلامی بیشترین ضربه را بزند و آمریکایی تر از همه بشود
و دعای ما این بشود که «اللهم اَصلحِ کلّ فاسدٍ من امورِ
مُسلمین» در این دعا بحث بر سر استکبار جهانی نیست،
اتفاقاً درباره-ی کسی است که در جامعه ی اسلامی فساد می
کند. دیگر در این جا ملاک ظاهر و قیافه نیست. ممکن است
به طور مثال جریانی مثل مهدی هاشمی، معمم هم باشد و
نزدیک ترین ارتباط را با بیت قائم مقام رهبری هم داشته
باشد اما بیشترین ضربه را به انقلاب بزند. یک نفر دیگر
هم باشد که اصلاً ظاهرش به انقلاب نخورد اما بیشترین
خدمت را به انقلاب اسلامی بکند.
4ـ موضع تربیتی ؛ موضعی غیراز مدیریت سیاسی
و نکته ی آخر در مقدمه بحث امروز این است که موضع تربیتی
که هدفش آن انسان سازی است کاملاً موضعش با مدیریت سیاسی
جامعه فرق می کند. انقلاب اسلامی که رهبران آن روحانی
هستند. یعنی معلم-اند، نسبتی باید داشته باشد با خود
اسلام، که پیامبرِ آن را به عنوان یک معلم می شناسیم و
در کل ادیان الهی که پیامبرانش معلم هستند و برای تعلیم
آمده اند.
ما با همه فرق می کنیم
وقتی با خیلی از بچه های متدین و انقلابی مان صحبت می
کنیم و می گوییم که چرا فلان خبر دروغ بود؟ چرا رئیس
جمهور کشور دروغ گفت؟ می گویند: همه جای دنیا این هست.
ما جواب-مان این است که ما با همه-ی جای دنیا مگر
برابریم؟ مگر انقلاب اسلامی مثلاً یک انقلاب کارگری در
فرانسه بوده است!؟ یا یک انقلاب اقتصادی بوده است در
جایی دیگر؟ فرق انقلاب اسلامی و بقیه در این جاست، فرق
اسلام و امیرالمؤمنین (علیه السلام) با دیگرمکاتب در این
جاست.
راز ماندگاری؛ پایبندی به اصول
وقتی مسلم بن عقیل در پشت پرده-ی خانه هانی بن عروه مخفی
شده است و عبیدالله بن زیاد به عیادت هانی آمده، با چه
منطقی سیاسی می توان توجیه کرد، که شمشیر به دست، به
عبیدالله حمله نکند!؟ که بعد هانی به او گفت: اگر می
آمدی این ملعون را می کشتی، کار تمام بود.
ما اگر بعد از 1400 سال، اگر با منطق خودمان بخواهیم
قضاوت کنیم می گوییم کار او اشتباه محض بوده است، اگر
این کار را کرده بود دیگر عاشورایی رخ نمی داد، حتی با
کمی تندروی می توانستیم بگوییم او می توانست جلوی ریختن
خون امام حسین (علیه السلام) را بگیرد! ولی این کار را
نکرد. ولی مسلم بن عقیل می گوید: ما شبیخون به دشمن نمی
زنیم، ما به دشمنان هم خیانت نمی کنیم. این است که بعد
از 1400 سال نهضت امام حسین (علیه السلام) مانده است.
در جنگ بدر دو نفر به پیامبر (صلی الله علیه و آله)
رسیدند و گفتند: یا رسول الله ما در مسیر که می آمدیم،
مشرکین ما را گرفتند و گفتند که شما می خواهید به یاری
مسلمان ها بروید. ما گفتیم نه. از ما عهد گرفتند که پیش
شما نیاییم و ما این عهد را بستیم ولی خودمان را به شما
رساندیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: برگردید
و بر سر عهدتان باشید و حتی اگر با مشرک عهد بستید بر سر
عهدتان بمانید، خدا این قدرت را دارد که ما را یاری کند.
لذا حضرت فرمودند: کسی که جدم امام حسین (علیه السلام)
را با شمشیرش کشته آن شمشیر را به امانت پیش من بگذارد
دوباره بخواهد بگیرد به او پس می دهم.
وقتی من موضع انسان سازی و تربیتی دارم کاملاً با موضع
حاکمیت سیاسی عادی فرق می کند. این که دین ما از سیاست
جدا نیست یعنی همین؛ یعنی در سیاست ورزی و حاکمیت هم با
معیارهای دینی باید عمل کنیم. اتفاقاً همین باعث می شود
که بعد از 1400 سال یک اتفاقی بیفتد. این باعث می شود که
ارزشی، مکتبی و تفکری پایدار بشود، چون پای چیزی ایستاده
است والّا خیلی مکاتب و نظام در طول تاریخ بوده اند که
هیچ چیزی از آن ها باقی نمانده است. آن چیزی که باقی می
ماند شیوه و منش امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
اتفاقاً اگر کسی بخواهد منش امیرالمومنین (علیه السلام)
را با همان ملاک های ظاهری مقایسه کند، هیچ توجیهی برای
آن نمی تواند پیدا کند.
در حاکمیت سیاسی هدف این است که کسی در خیابان شعار علیه
منِ مسؤول ندهد. همین برای من بس است، من می خواهم جامعه
را اداره کنم که کسی شلوغ نکند، ولی در موضع تربیت و
انسان سازی مسأله ام این است،که انسان ها را رشد دهم.
مسأله باید این باشد که احساسی به انسان ها بدهم که وقتی
شب می خواهند بخوابند، رضایت خاطر از بندگی برای خدا
داشته باشند. قلباً از این که مشغول عبادت هستند، شاد
باشند. من قرار است با کار تربیتی ام انسان ها رابه کمال
برسانم.
به تعبیر قرآن کریم ، پیغمبر آمده است تا غل وزنجیرها را
باز کند. امام حسین(علیه السلام) آمده است خودش را فدا
کند و زن و فرزندش را به اسیری بروند برای این که زن و
فرزند مردم از اسارت نفس آزاد شوند. خودش تشنگی کشیده تا
مردم تشنه ی معرفت نشوند. «وبذل مهجة فیک لیستنقذ عبادک
جهالة وحیره الضلاله».
این مبنای ماست؛ حالا من با این مبنا مشغول کار فرهنگی
هستم. اگر قرار باشد دروغ بگویم که بمانم این ماندن هیچ
فایده ای ندارد. اگر قرار شود به مردم ظلم کنم، باز هم
این ماندن بی فایده است.
حاکمیت به چه قیمتی؟!
مبنای ما حاکمیت به هر قیمتی نیست. امیرالمومنین(علیه
السلام) این کار می کردند، ایشان اگر می خواستند شمشیر
بکشند همه عالم را می توانستند از بین ببرند.
امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا اگر می خواست به
هر قیمتی بماند، می توانست خیلی کارهای دیگر بکند. ایشان
می فرمودند: عزت و دین مبنای من است. اصلاً این جا هدف
وسیله را توجیه نمی کند.
در اول انقلاب معروف است که می گوید -کسی که این را نقل
کرده خودش الآن در قید حیات است- مهدی هاشمی، وی را صدا
زده و با هم به جایی رفتند. در آن مکان بوی مشروبات
الکلی می آمده است، در حد زیاد. یکی از ژنرال های ارتش
عراق با صدام اختلاف پیدا کرده و به سمت ایرانی ها آمده
بوده، مشغول مذاکره با ایرانی ها بود، برای این که از
اطلاعات او برای جنگ استفاده کنند. این شخص می گوید که
من با مهدی هاشمی دعوایم شد، آمدم بیرون و با خودم گفتم
که به هر قیمتی نمی شود به جنگ کمک کرد. ما باید با دست
خودمان برای این طرف مشروب تهیه می کردیم و جلوی ما این
را مصرف می کرد، برای این که در جنگ به ما کمک کند؟!؟!.
این شخص به قم خدمت آیت الله منتظری می رود. نقل می کند:
به ایشان مسأله را گفتم، ایشان جواب مرا نداد. بعد به
خدمت امام رسیدم، تا خبر به امام رسید، امام دستور دادند
که پرونده را رسیدگی کنید ودر اولین فرصت این ژنرال را
از کشور اخراج کنید.
ما معیار ومبنا داریم، قرار نیست من برای کار تربیتی از
هر وسیله ای استفاده کنم، در تبلیغاتم به سمت غرب بروم،
در مدل رفتار با مردم، مدل غربی بشوم، در شیوه حاکمیتی
غربی شوم.
اگر ایراد به بعضی امور هست ایراد به مسائل فوق هم هست.
چطور من در روش تبلیغاتم در مجلس مانند غربی ها رفتار
کنم، از فلان کارخانه دار، پور سانت بگیرم که بعد موافقت
اصولی برایش جور کنم، بعد هم بگویم این اشکالی ندارد،
ولی اگر جوانی شلوار جین بپوشد، اشکال دارد!
چطور غربی بودن یک دختر خانم دوتار مویش بیرون است اشکال
دارد، ولی زد و بندهای اقتصادی بزرگ در کشور اشکال ندارد.
این ها غربی نیست ولی آن ها غربی است.
از هرکجاشروع کردیم از همان جا ادامه دهیم
...
انقلاب ما، یک انقلاب اسلامی بوده است. معیار ما اسلام
بوده است. ما با نهج البلاغه انقلاب کردیم؛ نمی شود که
با رساله توضیح المسائل ادامه راه انقلاب را برویم، باید
ادامه راه را هم با نهج البلاغه پیش برویم.
اگر انقلاب ما با شعارهای اصیل وآرمان های بزرگ
ومعیارهای اساسی قرآنی و وحیانی بوده است، ادامه حرکتش
باید همین گونه باشد. قرار نیست ما با تبلیغات غربی
اسلام را حفظ کنیم.
این جمله با این مفهوم از آیت الله بهجت معروف است، که
ایشان می فرمودند: من اگر اراده کنم می توانم تمام عالم
را اصلاح کنم، ولی به قیمت جهنم خودم، من چنین کاری را
نمی کنم.
من قبل از هر چیزی وظیفه شرعی دارم و آن بندگی واطاعت
خداست. حالا احساس می کنم که بندگی خدا در مسائل اجتماعی
هدایت مردم وتبلیغ دینی و فعالیت فرهنگی وامثال این ها
است.
وظیفه ما مطالبه است
انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی است. کتاب ها در انقلاب ما
نقش داشتند، اما اکنون حس می شود که حاکمیت فرهنگ ستیز در
معنای عام آن داریم؟ این مسأله را در موضع ساختار دولتی
بیان می کنم؛ هرجا که عیب و نقصی دراین رابطه می بینیم
از بدنه مردمی نیست، عموماً از حرکات ناقص و دستوری
دولتی است ودرنگاه کلان هم برای دولت اولویت اول فرهنگ
نیست.
اگر انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی است پس باید
اولویت هم، همین مورد باشد. چه شده است که بعد از این همه
مدت به این نقطه رسیده ایم؟ اگر قرار است جایی بودجه ای
قطع شود بودجه فرهنگی است. برای عرصه فرهنگ هیچ استراتژی
خاصی وجود ندارد.
من این را قبول دارم که امروز در دستگاه های دولتی ما،
فرهنگ اولویت نیست. این که دلایلش چیست؟ یک بحث دیگر است
که نیاز به آسیب شناسی و مطالعه دارد، که نه وقت ما
اجازه می دهد، نه موضوع بحث ماست. ولی به هر دلیل ما به
این جا رسیدیم. دو نکته را در این رابطه عرض می کنم:
نکته اول این که؛ ریشه بحث کجاست؟
اگر موضع ما تربیت و
انسان سازی باشد، اتفاقاً به فرهنگ، کتاب آموزش وپرورش
و... احتیاج داریم. اما اگر موضع ما تربیت انسان نبود
ومسأله من مسؤول این باشد که طرف ساکت باشد واعتراض نکند،
آن موقع نیروی انتظامی هم می تواند این کار را بکند و
نیازی به فرهنگ نداریم و ریشه این مسأله دقیقاً همین
جاست. ما وقتی می خواهیم انسان سازی بکنیم،کار سخت می
شود.
نکته دوم این است که؛ حالا باید چه کار کرد؟ امروز آن چه
که وظیفه ماست همین مطالبه است. اتفاقاً جریان های
فرهنگی غیر دولتی و مردمی، دانشجوها و طلبه-های فعال، اگر
این مطالبه را داشته باشند، اوضاع خیلی فرق می کند.
دلخوشی ما این است که رهبر انقلاب این دغدغه را دارند.
رهبری، هر دولتی که سر کار آمده است وخدمت ایشان رفته
اند، به شکل جدی این مسأله که فرهنگ باید اولویت باشد را
مطالبه کرده اند. شاید به جرأت بتوان گفت که تنها کسی که
در این سال ها در بحث شبیخون فرهنگی و تهاجم فرهنگی تا
بحث جنگ نرم و سبک زندگی و امثال این بحث ها، به طور جدی
پای این قصه ایستاده اند، مقام معظم رهبری هستند. منتهی
زمانی ایشان می توانند به طور قطع این مسأله را پیگیری
کنند که از پایین هم این مطالبه باشد.
ما هم مسأله مان این شود که چرا فرهنگ، در اولویت نیست.
اولاً همه ما باور داشته باشیم که مثلاً سبک زندگی –به
تعبیر رهبری– با بخش نامه و همایش گذاشتن حل نمی شود.
وقتی بازی های کامپیوتری وسریال تلویزیونی فرهنگ غلطی را
منتقل کند، با سخنرانی من چیزی عوض نمی شود. وقتی
سخنرانی با موضوع بی اهمیت بودن دنیا از آیت الله فلان
پخش می کنند و بعد از آن بلافاصله تبلیغی پخش می شود و
از فلان بانک که با قدرت می خواهد به من القا کند که همه
چیز بی ارزش است غیر از دنیا! یا این که یک ساعت من با
موضوع قناعت سخنرانی کنم اما بعد از آن برنامه ای پخش
شود که می توان در اول زندگی، یک زوج جوان، امکانات در
سطح بالای زندگی را داشته باشند، این جا می توان توقع
داشت که چه اتفاقی برای فرهنگ بیفتد؟!
این مطالبه را ما باید ایجاد کنیم
تا حالا یکی از شما به یاد دارد که جایی مردم تظاهرات
کنند؛ به طور مثال از آموزش و پرورش مطالبه داشته باشند
که چرا در محتوای درسی، ارزش های انقلاب ترویج نمی شود؟!
یا این که چرا صدا و سیمای جمهوری اسلامی در مورد این
همه موضوع روی زمین مانده که جامعه به آن نیاز دارد
سریال نمی سازد؟ نهایت کاری که کرده است، صدا وسیما هر
جا که نیاز داشته است، با 4 تا نماینده لابی کرده است و
یک بیانیه را 100یا200 نماینده آن را امضا کرده اند و در
صحن علنی از صدا وسیما تشکر کرده اند. هیچ موقع مطالبه
ای از حاکمیت نبوده است که چرا در مورد فلان موضوع کار
فرهنگی نمی شود.
مجله کمان در این کشور –در شرایطی که رهبر تأکید زیادی
بر پایدار کردن ارزش های دفاع مقدس دارند- تعطیل می شود،
چه کسی اعتراض کرد؟! مجله نیستان و پنجره تعطیل شد، اصلاً
کسی فهمید و عکس العملی نشان داد؟!
الآن پس از 35 سال از انقلاب ارزش ها، در کیوسک روزنامه
فروشی این کشور چه می بینید؟ سر در سینما ها را ببینید!
ما از مرحله انقلاب اسلامی عبورکرده ایم، در مرحله
استقرار جمهوری اسلامی هستیم و بعضی می گویند در استقرار
جمهوری اسلامی در اولویت کارها نیاز به فرهنگ نداریم،
نظر شما چیست؟
اعتراض ما عین وفاداری به انقلاب است!
می خواهم از این صحبت کنم که می دانید چرا این مطالبه
وجودندارد؟ به نظر من دلیلش این است که اگر ما به خیابان
بیاییم و شعار بدهیم و یا اگر اعتراضی بکنیم جمهوری
اسلامی تضعیف می شود. ما نا خودآگاه این احساس را داریم.
البته گاهی اوقات این را افرادی به ما القا می کنند.
به
طور مثال مدیر کل ارشاد به دلیل این که نمی خواهد تضعیف
بشود این را به ما القا می کند که تضعیف من، تضعیف
جمهوری اسلامی است. خب، نتیجه اش می شود همین که هیچ کس
اعتراض نمی کند و هیچ چیز هم تغییر نمی کند. در حالی که
ما وفاداری به ارزش های اصیل انقلاب را داریم و این
اعتراض ربطی به جمهوری اسلامی ندارد. اتفاقاً ما از موضع
وفاداری و دلسوزی است که نقد می کنیم و اعتراض می کنیم.
وقتی ما کسی را دوست داریم و می بینیم بیمار شده است و
از دست ما می رود این جاست که باید به آن بیماری اعتراض
کنیم. اگرجمهوری اسلامی را دوست داریم، وقتی می بینیم
خطری آن را تهدید می کند باید به آن اعتراض کنیم. این
باید در ذهن متدینین و وفاداران به انقلاب تصحیح شود که
این اعتراض عین وفاداری به انقلاب است.
قرار بود سیاست مان دینی شود نه این که دین مان سیاسی!
انقلاب ها و نظام های سیاسی یک کنش سیاسی مشخص هستند،
نسبت این ها با فرهنگ چیست؟ انقلاب اسلامی چگونه توانسته
است این نسبت ها را تغییر دهد؟
اتفاقی که بعد از انقلاب افتاد و تعبیر این که سیاست ما
عین دیانت ماست، این بود که سیاست ما دینی شود، نه این
که دین ما سیاسی شود. قرار بود سیاست ما از آلودگی های
دنیایی وسیاسی رایج فاصله بگیرد. یعنی یک تفکر رایج وجود
داشت که سیاست یعنی دروغگویی و دغل بازی و سوء استفاده
از فرصت ها. هزار البته هنوز، همه جای دنیا همین است. رهبری می فرمایند: من دیپلمات نیستم، من انقلابی-ام. این
حرف رهبری به این معناست که وقتی فقیه و مجتهد عالم تر
از اول حوزه، رهبرجامعه شود، اقتضایش همین امر است و
نباید مانند حاکمیت در جاهای در جاهای دیگردنیا باشد.
اتفاقی که گاهی افتاده و باید به آن اعتراف کرد، این است
که هر جایی نتوانستیم به هر دلیل این مسایل را حل کنیم،
این طرف درست قضیه را خراب کرده ایم.
قرار بود سیاست مان دینی شود نه این که دین مان، سیاستی
شود.
من در یاداشتی در کتاب" باید رفت" آورده ام که: سیاست ما
عین دیانت ما هست، اما نه این قدر که من با این عنوان
هرکاری را انجام دهم. این همان زیاده روی است که الآن
آفات اش را می بینیم.
فرهنگ سیاسی یا سیاست فرهنگی ؟!
در حوزه فرهنگ هم دقیقاً قصه همین است.
در یکی از جلسات اول این بحث شد؛ که در اروپا بعد از این
که دین را کنار گذاشتند، به جای دین باید یک عنصر
اجتماعی می بود که روابط مختلف اجتماعی را سازمان بدهد،
نام این را فرهنگ گذاشتند.
ما فرهنگ مان قرار نیست که
سیاسی شود، بلکه قراراست که سیاست مان فرهنگی شود، ما به
عنوان نهادهای فرهنگی قرارنیست، سیاسی بازی کنیم. ما
قراراست سیاست را بفهمیم و پای معیارهای اصلی نظام هم
بایستیم. مثلاً اگر یک حق مسلمی به نام انرژی اتمی وجود
دارد، ما باید با کار فرهنگی این را برای مردم جا
بیندازیم. لذا اگر کسی کارهای گرافیکی می کند و پوسترهای
زیبایی درباره انرژی هسته ای طراحی می کند، این در واقع
روی همان خط کار می کند.
ما نباید خودمان را خرج اشخاص کنیم که این دو روز هستند
اما فرداهای دیگر نیستند. ما باید خودمان را خرج ارزش ها
ومعیارهای اساسی وکلان نظام بکنیم. پس نسبت سیاست و
فرهنگ، همان نسبت دین و سیاست است.
بخش دوم
پرسش وپاسخ
آیا اساساً کار فرهنگی و غیر انقلابی هم داریم؟
هم فعالیت فرهنگی غیر انقلابی داریم و هم فعالیت فرهنگی
غیر انقلابیِ دینی داریم و این طبیعی است.
برخی این گونه فکر می کنند که برای این که آسیب های
سیاست وارد فرهنگ نشود، کارفرهنگی صرف کنیم وکاری به
سیاست نداشته باشیم. نظر شما چیست؟
من نظرم این است که اتفاقاً افراط هاست که انسان ها را
به تفریط می کشاند. مثلاً اگر در مجلس عزاداری از شب اول
تا شب دهم، فقط صحبت از مسایل سیاسی است یا این که در شب
های ماه مبارک رمضان که باید مردم را به معنویت دعوت
کنیم، همه اش از مسایل سیاسی روز صحبت کنیم، از آن طرف
انسان به تفریط کشیده می شود. اما اگر شکل اعتدال موجود
باشد تضمین شده تر است.
جهت مطالبه باید چه سازو کاری داشت؟ مطالبات مردمی به
دلیل یک سری از محدودیت ها شاید به گوش مسؤولین نرسد،
مطالبات از طریق منبر و رسانه بهتر و تاثیر گذارتر نیست!؟
خیلی از کتب روایی و بزرگ شیعه زمانی به نگارش در آمده
است، که از آن ها خواسته شده است. من می خواهم بگویم که
شما روی منِ منبری مؤثرید و مطالبه شماست که تأثیر
گذاراست.
اگرگروه های مرجع مثل حوزه علمیه، مدارس و معلمین و...
این مطالبه را ایجاد کند، اتفاقات خوبی می افتد. اما اگر
این ها این کار را نکردند، چه اتفاقی می افتاد؟ این جاست
که مطالبه عمومی باید در شعار مردم، در نماز جمعه،
یادداشت من در شبکه های اجتماعی، تلفن، خوانندگان
روزنامه به روزنامه، تماس بینندگان صدا وسیما به صدا
وسیما باید نمودار شود.
عموماً فعالیت های فرهنگی دولتی و مردمی تعارضاتی را با
هم پیدا می کنند، راه برون رفت از این مساله چیست؟
این مشکل فقط در حوزه فرهنگ نیست، در حوزه اقتصاد هم
وجود دارد.
هر زمانی که دستگاه حاکمیت در هر جای دنیا، در اجرا
دخالت می کند، مشکل به وجود می آید (در همه حوزه ها) و
خیلی دولت های بزرگ دنیا فقط در سه حوزه درگیر می شوند:
امنیت، بهداشت ودرمان و آموزش.
مثلاً در حوزه رسانه در تمام دنیا ببینید شبکه های دولتی
چقدرند؟ اما در ایران بر عکس است، قانون به ما اجازه ی
تأسیس تلویزیون خصوصی نمی دهد. عقل مان هم به این نمی
رسد که این قانون را که تا 100سال دیگر نمی توانیم اجرا
کنیم، حداقل بیاییم به نیروهای انقلابی ومتعهدمان این
اجازه را بدهیم،که شبکه خصوصی ایجاد کنند.
راه برون رفت این است که دولت و نهادهای شبه دولتی در
حوزه اجرا دخالت نکنند. حوزه ی نهادهای دولتی و شبه
دولتی باید سیاست گذاری، نظارت، حمایت و ارزشیابی باشد.
چرا شما در تیترمقاله تان به عنوان یک روحانی انقلابی
زده اید: نه شرقی، نه غربی، نه جمهوری اسلامی؟
عبارتی که در قرآن آمده است با این مضمون که حضرت
ابراهیم (عیله السلام) در کنار خورشید پرستان می نشیند و
می گوید من هم خورشید می پرستم را دیده اید؟ این یک زبان
تبلیغی برای جذب مخاطب است که بعد از آن بتوانی حرف حق-ات را بزنی.
ما در ادبیات یا رسانه، زبانی داریم که برای جلب توجه
مخاطب باید از بعضی ظرفیت ها استفاده کند.
در سیره خیلی از علما داریم که گاهی کاری کرده اند، که
اگر فقط آن را در نظر بگیریم عالم بودن ایشان را زیر
سؤال می بریم، ولی می بینیم که این مسیری بوده است که در
آن می خواسته اند دست کسی را بگیرند.
بنده اتفاقاً به عنوان یک فعال فرهنگی باید همین موارد
را یاد بگیرم، که آیا در این فعالیت فرهنگی می توان به
زبان متفاوتی رسید که حتی اولش هم خیلی قابل هضم نباشد؟!
گفته می شود که امام موسی صدر وارد محفلی شدند که خیلی
از شیعیان مشغول شرب خمر بودند. تا ایشان را دیدند،
ترسیدند وخواستند شراب ها را پنهان کنند. ایشان می دانست
که این ها الآن آن را پنهان می کنند، اما فردا دوباره
شراب می خورند. ایشان نشست وگفت دست نزنید. خودش هم نشست
وگفت: برای من هم بیاور! جلوی ایشان گذاشتند! بعد گفتند
که جگر هم برای من بیاورید. آن را هم آوردند. ایشان یک
تکه از جگر را داخل لیوان شراب انداخت و مشغول صحبت شد.
بعد از نیم ساعت... سه ربع که همه حواس شان به صحبت
ایشان بود، گفت: این جگری که من در لیوان شراب انداختم
الآن کجاست؟ جگر از بین رفته بود.گفت این شراب با دل شما
و با وجود شما همین کار را می کند. خدا سلامت شما را می
خواهد که گفته است شراب حرام است. این را گفت و بلند شد
و رفت!
نقل می کنند: شیخ راعب-که دومین شهید حزب الله است –
وارد یک خانه ای در یکی از روستاها شد. دید زن خانه که
مسیحی هم بود، به خاطر ایشان روسری سرش کرده است. گفت:
اگر به خاطرمن حجاب سرت کرده ای در بیاور، تو باید به
خاطر خدا حجاب به سرت بیندازی، نه به خاطر من!
اگر همین قسمت را ببینید می گویید که یک روحانی، زنی را
امر به منکر کرده است! می گویند بعد از شهادت ایشان
اولین کسی که در روستا محجبه شد، همین زن بوده است. در
این جلسات باید روی همین مسایل بحث کنیم که من به عنوان
فعال فرهنگ و افسر جنگ نرم، آیا قرار است من همان رفتاری
را داشته باشم که یک پیرمرد سنتی 50 ساله هیأتی با یک
جوان دارد؟ یا این که یک کار دیگری باید بکنم؟
شما گفتید که شخص برای ما ملاک نیست ،وارزش
هاومعیارهاهستند که اصل هستند.ولایت فقیه اصل است.ولی شخص
ولی فقیه که اصل نیست؟!
من در این مورد یک مطلبی نوشته ام باعنوان "ولی فقیه با
زن مردم چکار دارد؟" می توانید به آن مراجعه کنید. ما در
مسیرهایی مثل مسیر همراهی باولایت فقیه، مثل همراهی یک
زن با شوهرش، مثل همراهی یک شاگرد با معلم اش، از کلیت
مسیر اطمینان باید حاصل کرد و بعد دنبالش به راه می
افتیم. مثل این که شما می خواهید از کوهی بالا بروید،
برای یافتن بهترین راهنما، پرس وجو می کنید. بعد از
تحقیق در مورد آن راهنما و مطمئن شدن از او، دیگر هیچ
بحثی با او نمی کنید. زن اگر قرار باشد در هر مسأله
کوچکی با شوهرش بحث کند –چون کلیت مدیریت زن با شوهر است
و زن به آن اعتماد دارد – زندگی سامان نمی گیرد. در مورد
رابطه ی ولایت فقیه از طریق ساز و کار مجلس خبرگان به
کلیت ولایت فقیه اعتماد می کنیم.
چرا بعد از سی و اندی سال که از انقلاب گذشته-انقلابی که
براساس مطالبات عموم رخ داده است- دوباره باید به دنبال
مطالبه مردم باشیم برای تغییر درحاکمیت؟ آیا این یک
انقلاب جدید نیست؟! آیا مشکل در مهندسی نظام بوده است؟ و
یا هنگامی که انقلاب کردیم اهداف مشخصی نداشتیم؟ در بیان
مطالبات فرهنگی مجبوریم که در لوای نهادهای دولتی کار
کنیم ،مگر نه در نهایت ما هستیم که به عنوان کسی که
مطالبه فرهنگی داریم از جامعه حذف می شویم. در این باره
چه باید کرد؟
بحث ما یک انقلاب مجدد نیست. این جا نیاز به یک جریان
مستمر هست. مثلاً نگرانی مادر نسبت به فرزند یک جریان
مستمر است، حتی اگر این فرزند 50 یا 60 ساله هم باشد.
نسبت ما در این مراقبت ها و کنترل ها برای انقلاب مان
مثل یک کارخانه ای است که خط تولید دارد اگر مراقبت روی
تولید نداشته باشد بعد از یک مدت یک جنس نامرغوب تحویل
می دهد، ولو این که روز اول تمام سیاست گزاری هایش درست
باشد. اگر مهندس ناظر بالای سر خط تولید نباشد معلوم
نیست چه اتفاقی می افتد؟ این نظارت، یک نظارت مستمر است
ولی در دوره هایی ضعیف تر شده باید تقویت بشود. نباید
یادمان برود، انقلاب ما از روز اول ماهیت فرهنگی داشت و
سردمداران انقلاب از حوزه ها و دانشگاه و ازمحیط های
علمی برخاستند. برخلاف خیلی از انقلاب های دنیا که یا
نظامی یا امنیتی است یا کلاً صبغه ی اقتصادی و مالی دارد.
اما یک جریان مستمر باید بر آن نظارت داشته باشد.
از طرف دیگر لزومی ندارد همه ی کارها دولتی باشد. مثال
همین عاشوراییان، یکی از حرکت های درخشانی است که بعد از
انقلاب اتفاق افتاده و الگو شده است و خیلی جاها از آن
بهره برداری کرده اند و مشابه سازی کرده-اند. هنوز با
قوت دور دوم کارش را شروع کرده است هیچ هم نمی توانید
بگویید که دولتی است. اتفاقاً امثال این نمونه ها را
زیاد داریم. همین نمونه ها می تواند عناصر فعال و خلاق
تربیت کند. می تواند به دستگاه های دولتی هم خط بدهد.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
متن
گفت و گوی شفقنا با حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا
زائری،
مدیرعامل مجتمع فرهنگی سرچشمه و پژوهشگر و کارشناس دین
را می خوانید:
*با
توجه به تاکیدها و سفارش های بزرگان به ساده زیستی
متولیان دینی و مبلغان و روحانیون، بی توجهی به این
توصیه ها چه عواقبی ممکن است برای این قشر و جامعه ای
داشته باشد که در امور خود از این قشر الگوبرداری می
کند؟
زائری: اولا با توجه به جایگاهی که روحانیت به عنوان الگوی مردم در عمل به
دستورات دینی، جدی گرفتن انذارها و توجه به ارزش های
معنوی و دوری از دنیا دارند
اگر روزی
همین روحانیت در هر موضوعی از جمله پرهیز از توجه به
دنیا و اقبال به آن کوتاهی کنند اولین خطری که به وجود
می آید این است که تمامی این بحث ها و مبانی تضعیف می
شود. چرا که مخاطبان این امر فکر می کنند که این مسایل
خیلی هم حیاتی نیستند.
مانند اینکه پزشکی به مردم در خصوص خطر دخانیات هشدار
دهد درحالی که مردم ببینند خود او سیگار می کشد که در
این صورت اولین چیزی که به ذهن مردم می رسد این است که
خطر دخانیات خیلی هم جدی نیست چراکه اگر جدی بود پزشک
خودش مراعات می کرد. این نکته اول است که با این کار
پیام های دینی و ارزش های معنوی و اخلاقی دچار آسیب
جدی می شود.
نکته
دوم این است که جایگاه روحانیت در جامعه با دنیا طلبی
از بین می رود؛
زیرا ویژگی برجسته ای که روحانیت در بین طبقات اجتماعی
مختلف دارند این است که همواره در طول تاریخ رابطه
بسیار نزدیک و صمیمی با عموم مردم داشته اند و ساده
زیست بوده اند. در بین صنوف مختلف اجتماعی هیچ قشری را
نمی-بینیم و پیدا نمی-کنیم که به اندازه روحانیت به
مردم نزدیک و در متن مردم باشد. روحانیت صنفی است که
از آغاز زندگی مردم و در سختی ها با آنها همنفس و
همنشین بود و مردم همواره روحانیت را در کنار خود می
دیدند؛ بنابراین
اگر روحانیت با متوسط زندگی مردم و قشر ضعیف و مخاطب
عام فاصله پیدا کند طبیعتا آن جایگاه را از دست می دهد
و روحانیت که قرار است مروج دینی و دعوت کننده به سوی
ارزش ها باشد دیگر آن قدرت و موقعیت را پیدا نمی کند.
*این
حساسیت درباره روحانیت به عنوان مسوولان اجرایی بیشتر
میشود؟
زائری: بله! بحث دیگر این است که در حال حاضر و در این مقطع زمانی روحانیت به
نوعی جنبه حاکمیت هم پیدا کرده است. بعد از انقلاب
اسلامی جلوه ای از روحانیت را شاهد هستیم که اداره
عموم جامعه را در دست دارد که حساسیت و مسوولیت او را
به مراتب بیشتر می کند؛
حتی یک
روحانی که هیچ مسوولیتی در جامعه ندارد ناخودآگاه در
ذهن مردم منتسب به این جریان و طبقه حاکم تلقی می شود.
شاید نگرانی امام علی (ع) که فرمود «ان اللَّه تعالی
فرض علی ائمّه الحق ان لا یقدّروا انفسهم الاّ بضعفه
من النّاس» « آن کسانی که مسوولیت و ریاست را در جامعه
اسلامی بر عهده می گیرند خداوند واجب کرده است که مثل
محروم ترین طبقه مردم و عادی ترین طبقه زندگی کنند»
برای همین مساله بوده است. اینکه وقتی انسان های فقیر،
این اشخاص و زندگی آنها را می بینند می توانند تنگ
دستی و محرومیت خود را تحمل کنند؛
برای مثال فردی که برای خرید جهیزیه دچار مشکل است با
مشاهده استاندار، امام جمعه شهر و شهردار هم که در
آنجا زندگی می کنند و برای تهیه جهیزیه دچار مشکل
هستند این مشکلات را تحمل می کند
اما اگر کسی
را ببیند که مسوولیتی داشته و از بهترین امکانات
برخوردار است اما او امکانات اولیه را هم ندارد و در
کنار آن هم با مشکلات بسیاری در زندگی از جمله بیماری
فرزندش رو به روست طبیعی است که این تبعیض و تفاوت را
نمی تواند تحمل کند. از این جهت الآن مسؤولیت حوزه های
علمیه طبیعتا نسبت به گذشته خیلی سنگین تر و حساس تر
شده است.
*گاهی
برخی از روحانیون که در سمت هایی عهده دار مسوولیت می
شوند به دلیل برخی ملاحظات، تا حدی ساده زیستی را به
فراموشی می سپارند و در مواردی مشاهده می شود که خوی
اشرافی گری و تجمل گرایی به تدریج در برخی تقویت می
شود؛ چرا این گرایش ایجاد می شود؟
چنین رویکردی
چه تبعاتی دارد و چه آسیب هایی را متوجه جامعه می کند؟
زائری: واقعیت این است علی رغم اینکه شخصا به طور جدی منتقد برخی ایرادها و
مشکلات هستم و شاید بیشتر از هر شخص دیگر هم در این
زمینه و به طور خاص در مورد بی توجهی های روحانیت، خطر
دنیا طلبی و اشرافی گری در میان حوزه های علمیه صحبت
کردم ولی می خواهم به صراحت بگویم که هنوز هم علی رغم
تمام انتقادهایی که به این حوزه وارد می شود یکی از
سالم ترین، وارسته ترین و پاک ترین طبقات اجتماعی،
طبقه روحانیت است.
یعنی علی رغم همه این انتقادها باز هم اگر آمار بگیریم
طلبه و روحانیون ما از جهت سلامت مالی و ساده زیستی
شاید جزو بهترین طبقات اجتماعی باشند
اما دو عامل باعث شده است که بعضی از ایرادها و مشکلات،
بیشتر به چشم آید. عامل اول این است که به هر حال
زندگی اجتماعی ما به طور کلی تغییر کرده است یعنی
پنجاه سال پیش عموم مردم در طول هفته ممکن بود یکی
دوبار بیشتر گوشت و برنج استفاده نکنند، طبیعتا
روحانیت هم به عنوان بخشی از جامعه در همین فضا زندگی
می کردند. اما امروز زندگی ها تغییر کرده است امکانات
و بهره مندی ها به شکل عمومی برای همه مردم ایجاد شده
است و روحانیت هم بخشی از همین جامعه هستند و در همین
جامعه زندگی می کند به طور طبیعی از مجموع این تغییرات
متاثر شده است؛ بنابراین
امروزه بسیاری از امکانات برای عموم مردم فراهم شده
است که این باعث شده بعضی از مسایل به چشم آید اما به
طور ناخودآگاه این انتظاری که داریم که این روحانیون
مانند ۵۰ سال پیش زندگی کنند، این انتظار را از بقیه
مردم نداریم.
نکته دوم این است که حساسیت مردم به دلیل مسوولیت روحانیت که در معرض حاکمیت
هستند و در دسترسی رسانه ای و شبکه های اجتماعی و
ظرفیت های اطلاع رسانی قرار می گیرند باعث شده است که
کوچکترین مسایل هم خیلی به چشم آید. یعنی
اگر یک
روحانی یک اشتباه کوچکی هم انجام دهد به سرعت دیده می
شود، اگر یک مطلب ناروایی را در سخنرانی های خود مطرح
کند به سرعت بازتاب پیدا می کند و دیده می شود در حالی
که ممکن بود بیست سال پیش همین حرف را بزند اما کسی
مطلع نشود و حتی شخصی حساسیتی نسبت به آن مساله نشان
ندهد.
*آیا
همین حد نایدده گرفتن اصول، خلاف آن چیزی نیست که
روحانیت داعیه آن را دارند؟
زائری: قطعاً این کار ایراد بسیار جدی هم دارد چراکه قرار بود روحانیت مردم
را به سوی آخرت دعوت کنند. مهمترین و اساسی ترین پیام
روحانیت ترک دنیاست، مهمترین دعوت روحانیت به سمت
توحید و توجه به آخرت و معنویت است، اساس کار روحانیت
پرهیز دادن مردم از دنیا طلبی است؛
روحانیت این لباس را پوشیده تا سختی ها و مشکلات را
برای ادای بهتر آن وظیفه و ابلاغ آن دعوت تحمل کند.
بنابراین مردم انتظار ندارند حتی تعداد کمی از روحانیت
دچار این آسیب شوند.
*گاهی
تصوراتی هر چند غلط در اذهان عمومی شکل می گیرد مبنی
بر اینکه برخی طلاب با هدف رسیدن به جاه و مقام این
مسیر را انتخاب کرده اند و هدف آنها خدمت در مسیر دین
نبوده است که البته ممکن است چنین افرادی در همه اقشار
وجود داشته باشند، حوزه های علمیه باید چه تدابیری
اتخاذ کنند که به دلیل حساسیت لباس روحانیت، چنین
تصوراتی شکل نگیرد؟
زائری: این حساسیت در گذشته وجود داشت. وقتی به ادبیات فارسی نگاه کنید
فراوان این تعابیر وجود دارد که “واعظان کین جلوه در
محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر
می کنند”. اما به نظر من چون این حساسیت بیشتر شده است
روحانیت باید بیشتر رعایت کنند. اتفاقا الگوهای بسیار
موفق و درخشانی هم در این زمینه داریم. به عنوان مثال
بسیاری از مراجع تقلید، بزرگان و علما در این زمینه
الگو هستند امثال مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی یا خود
رهبر انقلاب که در راس همه بود مراقبت جدی به این قضیه
دارند تا جایی که شاید این سبک زندگی برای عده ای
زیاده روی هم تلقی شود.
مرحوم مجتبی تهرانی حتی در مصرف روزانه میوه هم وسواس
عجیبی داشت که از یک مقدار بیشتر تهیه نشود یا از آیت
الله بهجت نقل شده است که وقتی دکتر سفارش کرده بود
آبمیوه بخورند حساس بود که شاید همه مردم به آن دسترسی
نداشته باشند.
این رفتاری است که در زندگی علما می بینیم. خانه
بسیاری از علمای ما نمونه هایی از زندگی ساده است که
شاید آن خانه ها را به من که یک طلبه ساده هستم بدهند
حاضر نباشم در آنجا زندگی کنم
اینها
متاسفانه بخش هایی است که دیده نمی شود. تعداد زیادی
روحانی داریم که همین الان در زندگی های بسیار ساده و
فقیرانه به سر می برند اما هیچ وقت بازتاب رسانه ای
پیدا نمی کند.
*این
قشر، مرجعی برای ساده زیستی در جامعه هستند. چه
کارهایی می توان انجام داد که آن زی طلبگی جنبه مثبت
دینی خود را حفظ کند و ارزش های آن مورد توجه باشد؟
زائری:
در مواردی لازم است شیوه نامه و آیین نامه ای تدوین
شود. به عنوان مثال دقیقا قید شود که اگر یک روحانی
بخواهد سمتی بالاتری داشته باشد حتما باید محل زندگی
او در یک محدوده خاصی باشد. یا زیر بار این الزامات
بروند یا ملبس به لباس روحانیت نباشند
کما اینکه ممکن است افرادی باشند که به دلیل اینکه
حاضر به تحمل این سختی ها نیستند لباس روحانیت را به
تن نمی کنند. در همه حوزه های علمیه طلبه هایی را می
بینیم که لباس روحانیت نمی پوشند درس حوزه را خواندند
اما لباس روحانیت را به تن نکردند. یا افرادی بودند که
بعد از مدتی لباس روحانیت را در آوردند و صراحتا اعلام
کردند که تحمل این شرایط برایشان سخت است.
ممکن است شیوه نامه هایی داشته باشیم و پوشیدن لباس شیوه نامه یا آیین نامه
هایی داشته باشد تا کسی آن را می پوشد تعهداتی به شکل
رسمی غیر از آن تعهدات شخصی و احساسی را رعایت کند و
ما هم روی این قضیه پافشاری جدی تر و قاطع تری داشته
باشیم تا این تصویر آسیب نبیند چون تمام قداست و ارزشی
که مردم برای روحانیت قایل هستند و در سختی ها و
مشکلات ناکامی های روحی و معنوی خودشان به روحانیت
مراجعه می کنند به خاطر این است که این جایگاه معنوی و
روحانی حفظ شده باشد که
اگر این جایگاه آسیب ببیند در واقع دین آسیب خواهد دید
و به مرور تمام بنیان های دینی ما دچار تزلزل خواهد شد.
*به
نظر شما با این کار که قانون و تدابیری نسبت به
روحانیت اتخاذ شود آیا قداست و جایگاه روحانیت در ذهن
مردم تخریب نمی شود؟
زائری: مساله این است که استقلال و شخصیت غیر وابسته نهاد روحانیت باید حفظ
شود. یکی از امتیازات برجسته و ویژه روحانیت و حوزه
های علمیه این است که وابسته به حاکمیت نیستند و در
طول تاریخ هم این افتخار را حفظ کردند که بر خلاف
روحانیت در برخی از کشورها که وابسته به حکومت هستند
روحانیت ایران هیچ وقت این وابستگی را نداشته اند .
همین امر باعث شده زیر بار بسیاری از مسایل نروند و
مردم در بسیاری از موارد احساس کنند که روحانیت در
کنار آنها هستند.
آن چیزی که
مهم است این است که این استقلال حفظ شود و شاید لازم
باشد تدابیری در کنار احساس مسوولیت فردی و تعهد
اندیشیده شود.
*آیا
ضابطهای مثل سازمان نظام پزشکی یا نظام مهندسی برای
روحانیت هست؟
زائری:
متأسفانه
باید من صادقانه اعتراف کنم که پوشیدن لباس روحانیت در
جامعه ما ضابطه ای ندارد یعنی حتی اگر یک نفر بخواهد
به شکل کاملا شخصی، بدون سواد، معلومات حوزوی و تعهد،
لباس روحانیت را به تن کند هیچ ضابطه ای وجود ندارد در
حالی که اگر بخواهیم مثلا لباس نظامی تهیه کنیم به
راحتی این لباس را در اختیار ما قرار نمی دهند
بلکه نظام نامه و شیوه نامه ای دارد. متاسفانه در طبقه
روحانیت این نظام نامه وجود ندارد که این یک مشکل
بسیار جدی است. یعنی علی رغم اینکه من معتقد هستم
استقلال و هویت مستقل روحانیت و حوزهای های علمیه به
هیچ وجه نباید مخدوش شود در عین حال به نظر من خود
حوزه های علمیه باید نظامی برای روحانیت و لباس
روحانیت داشته باشند و اینطور نباشد هر کسی به هر شکلی
که خواست بتواند این لباس را به تن کند. ممکن است فرد
هیچ سواد و آگاهی نداشته باشد اما بتواند لباس روحانیت
را بپوشد که در اینصورت رفتار و کردارش به نام همه
روحانیت نوشته می شود.
مردم هم آگاهی ندارند که این فردی که بالای منبر رفته
است از کجا آمده و ییشینه و سابقه او چقدر است، چقدر
به موضوعات دینی تسلط دارد و می تواند به اسم حوزه های
علمیه و روحانیت هر حرفی بزند و مردم هم هر رفتاری که
از او ببینند به اسم تمام روحانیت نوشته می شود و ممکن
است خطا و ایرادهای او فاجعه و مشکلات بسیار جدی به
وجود آورد.
*نقش
چهره های مشهور روحانی و مراجع و محققان علوم دینی در
تشویق طلاب جدید به ساده زیستی و عدم تمرکز بر تجمل
گرایی و تقویت رویکرد اشرافی گری چیست؟ جامعه و دولت
در این زمینه چه نقشی می توانند ایفا کنند؟
زائری:
دولت به
معنای حاکمیت و نظام اجرایی کشور نباید در این زمینه
دخالت مستقیمی داشته باشد.
من به طور قاطع معتقد هستم این کاری است که خود
نهادهای حوزوی، و روحانیت و مراجع تقلید باید نسبت به
آن تدبیری اتخاذ کنند. تنها کاری که لازم است حاکمیت
انجام دهد این است که از جنبه رسانه ای و عمومی آگاهی
های مردم را بالا ببرد یعنی مردم را متوجه کند که مثلا
حقایقی که در نظام زندگی طلبگی و روحانیت وجود دارد
چیست. مردم را آگاه کند به اینکه در کنار تمام
ایرادهایی که ممکن است وجود داشته باشد چقدر نقاط قوت
و درخشان وجود دارد؛ رسانه های ما از داخل زندگی
روحانیت و حوزهای های علمیه به مردم اطلاع رسانی کنند.
لازم است فیلم مستند از زندگی طلبه ها و روحانیت داشته
باشیم و به این بعد از زندگی روحانیت در فیلم های
تلویزیون توجه کنیم. این موارد بخش هایی است که ممکن
است رسانه ملی و برخی از نهادهای دیگر به آن توجه کنند
ولی طرف دیگر ماجرا به معنای ایجاد انسجام و ضابطه
برای رفتار و کردار و منش روحانیت چیزی است که خود
حوزه های علمیه باید به آن بپردازند. بنابراین مساله
پوشیدن لباس روحانیت و ورود به این زی روحانی بسیار
جدی است و باید حتما قاعده و ضابطه ای داشته باشد.
*در
پایان آیا کارنامه امروز روحانیت در مبارزه با اشرافی
گری و دنیا طلبی را موفق ارزیابی میکنید؟
زائری: حقیقت این است که در مجموع روحانیت همان طور که عرض کردم سالم ترین و
منزّه ترین قشر اجتماعی است از این جهت ولیکن نباید
فراموش کنیم که مأموریت اصلی ما در انقلاب اسلامی همین
مبارزه با استکبار و اشرافیت بوده و حمایت از مستضعفین
و پابرهنگان.
راستش باید اعتراف کنیم که بسیاری از ما متأسفانه آن
شعارها و آرمانها و آن رویکرد حضرت امام رضوان الله
علیه را فراموش کردهایم.
اگر بخواهیم وضعیت امروز جامعه و عملکرد روحانیت را با
صحیفه امام و حتی فقط با منشور روحانیت مقایسه کنیم
کارنامه قابل دفاعی نخواهیم داشت. باید اعتراف کنیم که
ما خیلی از آن شعارهای پر حرارت و اساسی در مبارزه با
مرفّهین بی درد و خوی اشرافی گری و استکبار را فراموش
کردیم.
باید اعتراف کنیم که گاهی چندان در حمایت از پابرهنگان
و کوخ نشینان و محرومین و مستضعفان موفق عمل نکردیم.
باید اعتراف کنیم که گاهی امروز از آن آرمانها فاصله
زیاد و جدی داریم و تا دیر نشده باید مجداداً به همان
رویکردها و همان مسیر برگردیم.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
بر
اساس تحقیقات یک سبزی خانگی ضدسرطان در درمان طبیعی
سرماخوردگی، زیبایی پوست، تقویت استخوانها،حفظ سلامت
قلب، برطرف کردن عفونتها،حفظ سلامت چشمها موثر است.
اتاق
خبر 24:
پیازچه
که گاهی به آن پیاز بهاری هم میگویند معمولا بهعنوان
تزئین غذاها استفاده میشود. اگر جزء آنهایی هستید که
پیازچه دوست دارید پس آماده بشوید که بیشتر دوستش
داشته باشید چون فواید بسیار زیادی برای سلامتی دارد.
زیبایی پوست:
پوست شما برای جوان و زیبا ماندن به
کلاژن نیاز دارد. پیازچه بهطور طبیعی تولید کلاژن
بدنتان را تداوم داده و شادابی پوستتان را حفظ خواهد
کرد.
تقویت
استخوانها:
پیازچه بهدلیل داشتن ویتامین C و ویتامین K، برای
تقویت استخوانها عالی است. ویتامین C کلاژن تولید میکند
که مسئول قدرت استخوانهاست و ویتامین K هم تراکم
استخوانهای شما را حفظ میکند.
حفظ
سلامت قلب:
پیازچه سرشار از آنتیاکسیدانهایی است که با رادیکالهای
آزاد که میتوانند به بافتهای سلولتان آسیب بزنند
مبارزه میکند. پیازچه حاوی ویتامین C است که کلسترول
و فشارخون شما را کنترل میکند و در نتیجه از ریسک
بیماریهای قلبی میکاهد.
برطرف
کردن عفونتها:
پیازچه بهدلیل داشتن سولفور و ویتامین K، به جریان
خونتان کمک کرده در نتیجه ویتامین B1 بهتر جذب بدنتان
میشود. بنابراین میزان استرستان کم می شودو شما انرژی
بیشتری دارید و کمتر احساس ضعف و خستگی خواهید کرد.
ویتامین C موجود در پیازچه، از بافتهای بدنتان در
برابر آسیبهای ناشی از میکروبها محافظت می کند و در
نتیجه کمتر بیمار خواهید شد. افزودن پیازچه به وعده
غذایی، بدون شک فواید بیشماری برای سلامت و زیباییتان
دارد.
درمان
طبیعی سرماخوردگی:
پیازچه عاملی آنتی باکتریال و ضدویروس است که برای
مبارزه با آنفلوآنزا، عفونتهای ویروسی و درمان
سرماخوردگی بسیار عالی است. دلیلش هم این است که بهطور
طبیعی، سیستم تنفسی را وادار میکند تا ترشحات را دفع
کند.
حفظ
سلامت چشمها:
پیازچه غنی از کاروتنوئیدهایی چون لوتئین است که باعث
میشود برای حفظ سلامت چشمهایتان بسیار مفید باشد.
همچنین پیازچه حاوی ویتامین A است که بیناییتان را در
سطح نرمالی نگه داشته و ضمنا از چشمهایتان در برابر
التهاب و تباهی لکه زرد محافظت میکند، بنابراین
احتمال اینکه بیناییتان ضعیف شود کم خواهد شد.
کاهش
خطر سرطان:
یکی از ترکیبات سولفور موجود در پیازچه، آلیل سولفید
است که مستقیما مسئول کاهش احتمال ابتلا به سرطان
کولون است. فلاوونوئیدهای پیازچه، با توقف آسیبهای
رادیکالهای آزاد به سلولها، سرطان را از شما دور میکنند.
غذاهای ضد سرطانی چون پیازچه همراه با رژیم غذایی سالم،
بهترین راه پیشگیری از این بیماری است.
منبع: باشگاه خبرنگاران
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
بازگشت به بدتر از قرون وُسطی ...
این دست، غرق ِ بخون ِ کیست؟! ...
بازگشت به بدتر از قرون وُسطی ...
افزایش طبقات اجتماعی ...
غـــروب
عـــدالت اجـتـمـــاعـی ...
بـــرابـــری وُ بـــرادری با تلاشهای حقوق بشری ...
زیرنویسی وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
گفتوگوی
محمدرضا زائری با «وقایع اتفاقیه» :
آیا
جوانان در جامعه ما کمی دینگریز نشدهاند و به نوعی
استقبال آنها از دین کم نشده است؟ دین در منظر شما چیست
و چه معنایی پیدا میکند؟ منظور من ظواهر دین است.
اعتقادات مذهبی به طور خاص نماز و روزه که برخی جوانان
اطلاعی از سود و منفعت آن ندارند.
واقعیت
این است آن چیزی که ما امروزه بهعنوان دین از آن حرف میزنیم
یا احساس میکنیم، بخش اعظمی از مخاطبان ما از آن فاصله
گرفتهاند.
این دین که شما از آن حرف میزنید و تعریف کردید برساخته
ماست، یعنی توسط ما تولید شده است زیرا این مخاطب با
پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) رو به رو نمیشود و ازطریق
ما دین را دریافت میکند.
نمونه و الگوی ترویج دین برای این مخاطب، ما هستیم. حالا
دینی که از یک طرف با همه چیز آمیخته است مانند سیاست،
زندگی روزمره و حاکمیت اجرائی کشور، از طرف دیگر آن را
تقلیل دادهایم به مناسک.
یعنی صرفا زمانی که ما میگوییم «دین»؛ اخلاق، معرفت،
عدالت و معنویت به ذهن ما نمیآید بلکه همان مناسک ظاهری
و آئینی به ذهن ما میآید. اتفاقا در طول تاریخ، برای
دیگران هم خیلی ساده نبوده و نیست. مگر زمان خود پیغمبر(ص)
و اهل بیت(ع) تمام این مناسک به شکل کامل و دقیق اجرا
میشده که حالا بهویژه با شرایط زندگی امروز که سخت است
و یک جریان عمومی تنآسانی، آسایشطلبی، رخوت و به
تعبیری بهتر، موج جهانی عافیتجویی که در جامعه امروز
باب شده است و ازطرفدیگر برای مخاطب نتیجه عملی التزام
به دین تعریف نشده است، اجرا شود؟
زمانی ما میتوانیم بگوییم شما دیندار باشید که بتوانید
بهتر زندگی کنید یا بهتر زندگیکردن را دیده باشید. در
این شرایط است که جوان به این نتیجه میرسد که باید
دیندار باشد تا آرامش پیدا کند و به سعادت برسد. امروزه
یکی از مشکلاتی که داریم این است، درواقع نوع دعوتمان به
دینداری با نوع دعوت پیامبر و اهل بیت به دینداری کاملا
متفاوت است.
مگر
پیامبر و اهل بیت چه کار میکردند؟
تاریخ
را نگاه کنید، کاملا نمایان است. پیغمبر اول که به اسلام
دعوت میکنند از چه چیزی شروع میکنند. میگویند نماز
بخوانید؟ مسلما خیر. آغاز دعوت پیامبر از چیست؟ این
مسئله، فاصله ما را با هم نشان میدهد. یعنی زمانی که یک
نفر بگوید من میخواهم مسلمان شوم، مسلمانبودن یعنی چه؟
جوابی که ما امروزه میدهیم از نماز، روزه، ولایتفقیه
شروع میشود؛ درحالیکه این نتیجه دینداری است.
زمان پیامبر وقتی که میخواستند مسلمان شوند صحبت از
کرامت انسان بود. صحبت از تعالی معنوی، عدالت، انسانشدن
بود. به طرف میگفتند که تو اسیر هستی ما میخواهیم تو
را آزاد کنیم. چرا مالکوم ایکس از زندان و فضای آلوده و
فجیع محله هارلم نیویورک به جایی میرسد که رهبر مسلمانهای
سیاهپوست آمریکا میشود؟ برای اینکه اساسا دعوت او از
روز اول، دعوت به تعالی انسانی است نه دعوت به یک حداقل
مناسک ظاهری.
آیا
مبلغان ما تاکنون اینها را نمیدانستند؟
گاهی
فراموش میشود.
یک خاطره میخواندم از مرحوم علامه شرفالدین در لبنان
که یک نفر از مسیحیان به ایشان گفته بود میخواهم مسلمان
شوم، نماز را چه کار کنم؟ ایشان در پاسخ گفته بودند دو
رکعت صبح بخوان و سه رکعت مغرب. آن شخص خیلی تعجب کرده
بود و گفته بود که مگر مسلمانها 17رکعت نماز ندارند؟
ایشان گفته بودند چرا، آن برای مسلمانهای قدیمی است،
شما که تازه میخواهید مسلمان شوید همین مقدار کافی است.
آن شخص میرود و بعد از چند وقت، ماه رمضان میشود و میگوید
روزه را چه کار کنم که ایشان میگویند لازم نیست که روزه
بگیرید.
همین رفتار ایشان باعث میشود که آن شخص نهتنها مسلمان
شود بلکه در چند سال به جایی برسد که نماز شب را فراموش
نکند و جزء یکی از مسلمانهای جدی و عمیق شود.
شاید
این شائبه به وجود بیاید که منظور تقلیل دین است.
نه.منظور
من تقلیل نیست. به نظر من بخشی از ماجرا مربوط به نوع
فهم ما از مسیر دعوت و سرآغاز دعوت و رسالت است و بستگی
به انتظاری که باید از مخاطب داشته باشیم دارد.
امروزه یکی از
نقاط اختلاف من با دوستان دقیقا همینجاست، من میگویم
آن جوانی که امروز ولو در تهران زندگی میکند اما پیام
دین به درستی به او نرسیده است، با آن کسی که در زمان
پیامبر بوده و در دوران بتپرستی زندگی میکرده، چندان
فرقی ندارد.
درحالیکه برخی از دوستان ما میگویند این شخص عناد دارد
و در مقابل دین ایستاده است و باید مجازات شود. این دو
تحلیل متفاوت دارد.
نکته دیگر این است که اساسا مسیر دعوت، یک مسیر کاملا
انسانی است.
من میخواهم
مخاطب خود را به طرفی دعوت کنم که یک آدابی دارد. چه
بخواهم او را به طرف مصرف زیاد پنیر پیتزا دعوت کنم، چه
بخواهم او را به مناسک دعوت کنم. هر کدام آداب و رسومی
دارد. سنتهای الهی در نظام خلقت حاکم است، چه شما
بخواهید به سمت فحشا دعوت کنید، چه بخواهید به سمت صلاح
و خیر دعوت کنید.
مثلا فرض کنید که یک مجله غیراخلاقی بخواهد مشتری پیدا
کند، بخشی از آداب و اصول این کار دقیقا ثابت است. مثل
اینکه یک مجله دینی داشته باشیم و بخواهیم مخاطب را به
سمت آن جذب کنیم. اینجور نیست که شما بگویید به خاطر
اینکه من میخواهم به سمت نماز دعوت کنم، کاری انجام
ندهم و خدا باید این کار را بکند. خداوند چنین سنتی در
نظام خلقت نگذاشته است.
پیامبر که خداوند، عالم را به خاطر او خلق کرده است،
باید شب بیدار بماند دوندگی کند و برای آغاز دعوتش
باید40 سال انتظار بکشد و تا40 سالگی باید صبر کند تا
مردم به او امین بگویند و پذیرفتن مردم که او امین است و
باور عمومی به اینکه او صادق است، زمان میبرد.
من
در میان صحبتهای شما متوجه چیزی شدم، شما میگویید کسی
که دعوت میکند مورد قبول مردم باشد. این مورد قبولبودن
یعنی چه؟
تا مورد
قبول نباشد، هیچ ارتباطی شکل نمیگیرد. چرا امیر
المؤمنین(ع) وقتی که شرایط سیاسی و فضای عمومی جامعه به
او اجازه حضور و حاکمیت نمیدهد کنار میرود؟ به دلیل
اینکه مقبولیت و مشروعیت لازمه حاکمیت است.
از طرف الهی او حاکم است ولو اینکه هیچکس در عالم متوجه
نشود اما تطبیق این حاکمیت الهی در عرصه زندگی انسانی
لازمهاش ارتباط با مردم است. اگر مردم نباشند به تعبیر
امام موسی صدر، اصلا انبیا هم موضوعیتی ندارند، دین برای
مردم آمده است. اگر مردم نبودند قرآن برای چه کسی نازل
میشد؟ اگر مردم نبودند خداوند پیامبرها را برای چه کسی
میفرستاد؟ پس ارتباط با مخاطب یک ارتباط کاملا جدی است.
یکی از نقاط ضعف ما در ارتباطات طلبگی، آخوندی، حوزوی و
تبلیغی، دقیقا این نکته است. یعنی اینکه ما چقدر مخاطب
را به رسمیت بشناسیم، چقدر مخاطب را جدی بگیریم، چقدر
حاضر باشیم برای مخاطب تنازل کنیم و کوتاه بیاییم، چقدر
حاضر باشیم برای مخاطب از خود بگذریم. به نظر من این
مشکل قبل از انقلاب، زیاد نبود به دلیل اینکه به طور
طبیعی ما غلبه نداشتیم. کنار مسجد میخانه، سینما و
کاباره بود، بنابراین من در یک شرایط خاص ناچار بودم
مخاطب را به طرف خود جذب کنم. نکته دوم اینکه روحانیت در
امور اجرائی نبود و حاکمیت نداشت.
مگر
در امور اجرائیبودن چه بدی داشت؟
من
درباره بدی و خوبی صحبت نمیکنم، من واقعیت بیرونی را
تحلیل میکنم. مشکلی که پیش میآید این است که اولا مردم
احساس میکنند در شرایط روزمره آنها اگر مشکلی هست،
روحانیت مقصر است. ثانیا احساس میکنند که زندگی روحانیت
با آنها فرق میکند که بخشی از این، تقصیر روحانیت است؛
درحالیکه قبل از انقلاب طرف میدید روحانی هم در کنار
او زندگی میکند، اگر دارند با هم دارند و اگر هم ندارند
با هم ندارند. بچههای هر دو در یک مدرسه درس میخوانند
و دختر او در همین فضا عروسی میکند و. . . . نکته سوم
که به نظر من نکته خیلی مهمی است این است که اساسا نقش
سیاسی و حاکمیت سیاسی، موقعیت دعوت تبلیغی دین را متفاوت
میکند.
شریعتی
میگوید که شیعه تا زمانی پیشرفت کرد که در محضر حکومت
نبود، بعد شیعه صفوی آمد و همینطور ادامه پیدا کرد،
این تا چهاندازه میتواند درست باشد؟
من این را به یک معنا قبول ندارم با این معنا که اتفاقا با یک قدرتی که آلبویه
پیدا کردند، عزاداری امام حسین (ع) ترویج شد و گسترش
فرهنگ شیعه را به دنبال داشت. در یک دورهای که صفویه
حاکم بودند قدرت عمومی و اجتماعی برای شیعه حاصل شد.
یعنی میخواهم بگویم این حاکمیت یک امتیاز دارد ولی از
یک طرف ما باید بپذیریم که این امتیاز در کنارش معایب و
مزایایی هست. اینکه به این نقص و ایراد آگاهی داشته
باشیم، خیلی فرق میکند با اینکه آگاهی نداشته باشیم.
شما
معتقد هستید که ما در دوران فعلی هنوز به این آگاهی
نرسیدهایم؟
حالا من فارغ از اینکه بخواهم هنوز به این نکته برسم میخواهم یک تحلیل کنم.
در تبلیغ دین،
رفتار و موضع فردی مهمترین نکته است و کلید این رابطه
محبت است. هر چیزی که در این رابطه محبتی پارازیت ایجاد
کند، اختلال به وجود میآورد و باید چارهاندیشی شود.
منظورم از ایجاد پارازیت، یکی همین سیاسیشدن است،
زیرا من که به هر دلیل در زندگی دچار مشکل شدم، احساس میکنم
این مشکل از جانب کسی بهوجود آمده که به من میگوید به
نماز جمعه بروم. قبض آب و برق که برای من اینقدر آمده
است، احساس میکنم این پول را به کسی میدهم که به من میگوید
روزه بگیر، من که احساس میکنم حقم در اداره ضایع شده
است یا رشوهای دادم یا اختلاسی دیدم و. . . احساس میکنم
کسی در پشت این قضایا است که به من میگوید حجاب داشته
باش. این طبیعی است. اینها همان پارازیتهایی است که
رابطه عاطفی را دچار اختلال میکند و در کنار همه محاسن
حاکمیت، بهوجود میآید و باید برایش متناسب با مقتضیات
فکر کرد و برنامه ریخت.
محبت
خیلی تأثیرگذار در رابطه بین روحانیت و جامعه است. اما
من فکر میکنم بقیه موارد هم دچار تحول شده است. در بخشی
که ما به آن میگوییم ایمان، دین، اعتقاد که روزانه با
آن سروکار داریم و به نظر میرسد که گاهی از محتوا تهی
شده است، آیا این حرف را قبول دارید؟
من میگویم
محبت یعنی تمام دین. امام باقر(ع) میفرماید: اساس دین
محبت است.
یکی از اشکالات جدی ما این است که تا میگوییم دین،
خداشناسی، امامت، نبوت، ولایت و حتی ولایت فقیه، خیلی
سریع به سراغ دو واحد درس اندیشه اسلامی در دانشگاه میرویم
و بلافاصله به سراغ استدلالهای خداشناسی و مباحث کلامی
میرویم. مگر ولایت فقیه، دین، اعتقاد، نماز و روزه
استدلال کلامی میخواهد؟ تمام سؤال من این است، زمان اهل
بیت و پیامبر که مثلا اینگونه بود مگر کسی که به نزد
پیامبر(ص) میآمد، ایشان میگفتند که پیش سلمان فارسی
برو و واحد پاس کن؟
برخورد
سیاسی که ما درباره حجاب داریم تا چهاندازه باعث دینگریزی
در جامعه شده است؟
من
میگویم مجموعهای از عوامل است و یک مورد را شما اشاره
کردید که حجاب است.
مثلا یک مورد ادبیات تند و خشن بخشی از روحانیت بهویژه
برخی ائمه جمعه است که در دیدار اخیر رهبرمعظم انقلاب،
با ائمه جمعه به صراحت ایشان بیان کردند که ادبیات و
منطق ائمه جمعه در جذب و ارتباط با نسل جوان مهم و حساس
است. این یک نکته بسیار ظریف و دقیقی است، ما نمیتوانیم
هرطور دوست داشتیم، حرف بزنیم و با فرسنگها فاصله از
مخاطب موضع را بیان کنیم و به این کاری نداشته باشیم که
چه برداشتی میکند.
نکته سوم ظاهر
است بالاخره یک روحانی که مردم احساس کنند زیبا و
پسندیده است و رفتار درستی دارد بسیار متفاوت است. وقتی
که درباره پیامبر اکرم(ص) در 1400 سال قبل مطالعه میکنید،
مشهورترین چیزی که درباره ظاهر پیامبر میگویند آراستگی
ایشان است. اینها مواردی است که به نظر من کاملا تعیینکننده
است و متأسفانه وقتی امروز نگاه میکنید این رابطه رابطهای
است که بسیار آسیبدیده است، یعنی هرچقدر که بخواهیم
راجع به دین صحبت کنیم، اول باید ببینیم که روحانیت چه
کار کرده است.
چگونه
میتوان برای جوان از دین سخن گفت؟
دین
باید فایدهاش را به زندگی شخصی و اجتماعی انسان نشان
دهد تا این فایده را نشان ندهد، هیچ صحبتی از دین فایده
ندارد.
پس معتقدید مشکل اصلی در پذیرفتن جوان نیست بلکه در آن چیزی است که به نام
دین تبلیغ میشود و ربطی به دین ندارد؟
بله، آن
چیزی که امروزه ما به جوان میدهیم، چیزی نیست که جذاب و
دلنشین باشد. من به صراحت میگویم اگر من آخوند آن چیزی
که امروز به عنوان دین عرضه میشود، اولینبار با این
روبهرو میشدم هیچ جذابیتی برای من نداشت و نهتنها
روحانی نمیشدم بلکه از دین فراری میشدم.
آن چیزی که من را نگه داشته است اینها نیست. آن چیزی که
من را نگه داشته آن روایاتی است که از سیره پیامبر و اهل
بیت خواندهام و رفتاری که از پدر و مادرم دیدهام و
تصویری است که از روحانی محل خود در حدود 40 سال پیش
دارم. اینها است که من را حفظ کرده است.
شاید این تعبیر صحیح باشد که مثل وارونگی هوا که شما به
جای هوای سالم، هوای آلوده استشمام میکنید و الان برخی
از ما به جای دین زلال و ناب یک دین خاکستری عرضه میکنیم
که نهتنها جذابیتی ندارد بلکه فراری میدهد و این با
طبیعت انسان ناسازگار است.
اتفاقی که میافتد اتفاق عجیب و غریبی نیست اتفاقی است
که طبیعت خلقت است. اگر شما به یک آدم تشنه به جای آب
زلال یک آب گلآلود و کثیف بدهید و او بگوید که من این
آب را نمیخواهم تقصیری ندارد بلکه اتفاقا به طبیعتش عمل
میکند.
گفتگو کننده:
وقایع اتفاقیه
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
مشاوره پیش از ازدواج به چه دردی میخورد؟!
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
«میگنا»:
خیلیها هنوز بر این باور هستند که ازدواج هندوانه
دربستهای است که تا باز نشود، خوبی و بدی آن مشخص نمیشود.
اکثر افرادی هم که این حرف را میزنند، خودشان تجربه
ناخوشایندی از ازدواجشان داشتهاند و بیشتر قسمت و تقدیر
الهی را مقصر میدانند و نه انتخابی که خودشان کردهاند
اما یادمان نرود موقع خریدکردن همان هندوانه دربستهای
که نگران سالم یا خراببودن آن هستیم، از تجربه آقای
میوهفروش استفاده میکنیم و از او میخواهیم که خوبش را
برایمان سوا کند (البته اگر میوهفروش قابلاعتمادی باشد.)
مشاوره پیش از ازدواج هم همین نقش را برای ما بازی میکند.
شما هرچقدر هم که فکر کنید بهترین مرد یا زن روی کره
زمین را پیدا کردهاید، بازهم بهدلیل هیجانات ناشی از
علاقه زیاد ممکن است دچار خطا شوید و تصمیم اشتباهی
بگیرید. یک
نقش مشاوره پیش از ازدواج، همین دوراهیها و چالههایی
را که ممکن است در آن بیفتید و خود و طرف مقابلتان را
بدبخت کنید، برایتان مشخص میکند و راه درست
برای تشکیل یک زندگی مناسب را در اختیارتان قرار میدهد. درباره همه این اتفاقات و ریزهکاریهای مشاوره پیش از
ازدواج که ممکن است برای شما هم سؤال باشد، با ناهید
دهقان، روانشناس و مشاور خانواده در امر پیش از ازدواج
گفتوگو کردهایم:
ما برای مشاوره پیش از ازدواج باید به چه نوع متخصص حوزه
روانشناسی مراجعه کنیم؟
مشاوره پیش از ازدواج هم توسط کسانی که تحصیلات روانشناسی
دارند و هم افرادی که مشاوره خواندهاند، انجام میشود
ولی
برای انجام مشاوره پیش از ازدواج، روانشناس بالینی
اولویت دارد؛ بهدلیل اینکه روانشناسان بهتر میتوانند
مشکلات شخصیتی افراد و اختلالهای روانیای که به آن
دچار هستند را بهتر تشخیص بدهند، توصیه میشود که برای
انجام این نوع مشاورهها، نزد یک روانشناس بالینی که
تخصص مشاوره پیش از ازدواج را دارد، مراجعه کنیم.
چه ضرورتی دارد قبل از ازدواج با فردی مشاوره انجام
بدهیم؟
تصمیم به ازدواج یکی از مهمترین اتفاقهایی است که در
زندگی هر کس اتفاق میافتد. از آنجایی که قصد ما از
ازدواجکردن تشکیل یک خانواده بوده و قرار است در زیر
سایه این خانواده فرزندی به وجود بیاید و رشد کند، باید
در انتخاب فردی که قرار است با او تشکیل زندگی بدهیم،
بسیار دقیق و نکتهسنجانه عمل کنیم؛ مثلا در یک مورد،
خانمی بعد از چندین سال ازدواج به بنده مراجعه کرده بود
و خواستار جدایی بود، به این دلیل که صاحب فرزندی شده
بود که این فرزند دچار نقص عقلی بود و این مسئله را از
پدر خود به ارث برده بود و خود
این خانم عنوان میکرد که
در زمان آشناییاش این نقص را میدانسته و صرفا از روی
علاقه با این آقا ازدواج کرده است.
خیلی از افراد بهدلیل غالبشدن هیجانهایی در زمان
آشنایی، قادر به تصمیمگیری درست نیستند و بسیاری از خطا
و ایرادهایی که وجود دارد و بعدا ممکن است در زندگی
زناشویی مشکلساز شود، نمیبینند و تمایل دارند که از
فرد مورد علاقه خود ایدهآلسازی کنند. کمکگرفتن از یک
مشاور پیش از ازدواج، این خاصیت را دارد مواردی را که
ممکن است در زندگی آن دو نفر باعث ایجاد بحران شود،
شناسایی کند.
در چه مرحلهای از آشنایی دو طرف، باید مشاوره پیش از
ازدواج اتفاق بیفتد؟
مشاوره پیش از ازدواج هم در زمان آشنایی دو نفر با هم و
هم بعد از مرحله خواستگاری اتفاق میافتد. به این صورت
که ممکن است دو نفر قبل از انجام مراحل رسمی خواستگاری و
بهواسطه آشناییای که با یکدیگر دارند، احساس کنند به
هم علاقهمند شدهاند و مایل هستند، نزد یک مشاور بروند
و میزان تناسب همدیگر برای امر ازدواج را بسنجند یا
اینکه بعد از مراسم خواستگاری و تصمیم قطعی برای ازدواج،
این مشاوره انجام شود. فرایند مشاوره در هر دو شکل، هیچ
تفاوتی ندارد و یک فرایند معمول در همه این مراحل اتفاق
میافتد.
فرایند معمولی که در جلسات مشاوره پیش از ازدواج اتفاق
میافتد، شامل چه مراحلی است؟ چه محتوایی دارد و چه چرخهای
را پشت سر میگذارد؟
اتفاق معمولی که در این جلسات اتفاق میافتد و یک فرایند
پنج تا 10 جلسهای را شامل میشود، حضور هر دو نفر در یک
جلسه مشترک مشاوره پیش از ازدواج است.
در این جلسه
ابتدایی، میزان و مدت آشنایی دو نفر با یکدیگر و دلایلی
که برای ازدواج مطرح میکنند، شنیده میشود؛ سپس در
جلسات جداگانه هر فرد به تنهایی مورد ارزیابی قرار میگیرد.
این ارزیابی، مشاوره و مصاحبههای فردی را شامل میشود
تا میزان نگرش و شخصیت افراد مشخص شود و مشاور ذهنیتی از
هر دو نفر پیدا کند و میزان همخوانی آنها را بسنجد.
در کنار این ارزیابیها، از آزمونهایی نیز برای تکمیل
شناخت دو طرف استفاده میشود. درنهایت در یک جلسه مشترک
همه یافتههای مشاور از دو نفر و نظر او نسبت به ازدواج
آنها، به بحث گذاشته میشود. خیلی از مواقع خود همین
جلسه پایانی مشترک و واکنش افراد نسبت به مواردی که گفته
میشود، ملاک بسیار خوبی برای سنجش یک زوج است. بهعنوان
مثال، فردی که یافته مشاور مبنیبر اینکه او فرد شکاکی
است را میپذیرد و سعی در اصلاح خود میکند، با فرد
دیگری که این مشکل را قبول نمیکند و با پرخاشگری واکنش
نشان میدهد، در تصمیمگیری درباره اینکه او میتواند
فرد قابل اتکایی در زندگی باشد یا نه، بسیار تأثیرگذار
است.
آیا خانوادهها هم باید در این جلسات حضور داشته باشند؟
مبنای مشاوره پیش از ازدواج براساس حضور و گفتوگو با
دو نفری است که قصد ازدواج با یکدیگر را دارند ولی گاهی
اوقات حضور خانوادهها برای بررسیهای بیشتر یا پیداکردن
دلیل مخالفت خانواهها با ازدواج فرزندشان و یافتن تفاوتهای
فرهنگی الزام پیدا میکند. در این صورت در یک جلسه
جداگانه از آنها خواسته میشود که در این جلسات حضور
پیدا کنند.
آیا آزمونهایی نیز در این مشاوره پیش از ازدواج استفاده
میشود؟ این تستها چه کاربردی دارند؟
معمولا آزمونهایی که در این جلسات استفاده میشود،
آزمونهای ارزیابی شخصیت و احتمال ابتلا به اختلالهای
روانی است که بیشتر مبنای تکمیلی دارند. بیشترین ارزیابی
در جلسات مشاوره پیش از ازدواج براساس مصاحبه و مشاورههای
چند جلسهای است که انجام میگیرد.
فردی که مشاور پیش از ازدواج است، در چه صورتی به دو
نفری که برای ازدواج مراجعه کردهاند، میگوید شما مناسب
هم نیستید و نباید با هم ازدواج کنید؟ درواقع، چه نشانههای
خطری در فرد میبیند که او را از ازدواج با فرد مقابل
منع میکند؟
تصمیمگیری نهایی برای انتخاب یک نفر بهعنوان همسر خود،
برعهده دو نفری است که برای مشاوره پیش از ازدواج مراجعه
میکنند. یک مشاور پیش از ازدواج، هرگز «بله» یا «نه»
قطعی به دو نفر نمیگوید، بلکه سعی میکند ارزیابی کند
دو نفر تا چه حد میتوانند با یکدیگر زندگی خوبی داشته
باشند ولی در این بین نشانههای خطری وجود دارد که باید
جدیتر گرفته شود و حتما در صورت مشاهده به دو طرف تذکر
داده شود که در صورت ادامه پیداکردن این موارد، حتما به
مشکل برخواهند خورد. مثل اینکه دو نفر اهل گفتوگو با
یکدیگر نیستند، در جلسه مشاوره با یکدیگر اختلاف نظر
دارند و بحث و جدل میکنند، به فرد مقابل خود بیاعتماد
هستند و خاطره خوشی از رفتار و برخورد او در ذهن خود
ندارد.
وضعیت امروز مشاورههای پیش از ازدواج را در کشور ما
چطور ارزیابی میکنید؟
در جامعه امروز ما، استقبال گستردهای از مشاوره پیش از
ازدواج انجام میگیرد و این استقبال هم از سمت خود
خانوادهها و هم زوجهایی است که قصد تشکیل خانواده را
دارند. خود من تجربه مشاوره پیش از ازدواج را برای زوجهایی
داشتم که از روستاها و شهرهایی به غیر از تهران مراجعه
میکردند و با تا چندین جلسه، این مشاورهها را ادامه میدادند.
آیا در جلسات مشاوره پیش از ازدواج علاوه بر سنجش تناسب
دو نفر با یکدیگر مهارتآموزی نیز به افراد انجام میشود؟
هدف اصلی مشاوره پیش از ازدواج، سنجش همخوانی دو طرف در
امر ازدواج است ولی در مواقعی پیش میآید که دو طرف با
هم از نظر بسیاری از ملاکها همسانی دارند ولی نیاز است
که برای ادامه زندگی خود و داشتن یک خانواده پویا، مهارتهای
زندگی مثل گفتوگوکردن، حل تعارض و مدیریت خشم را یاد
بگیرند. در اینجاست که ادامه پیداکردن جلسات مشاوره بعد
از تصمیمگیری برای ازدواج و پیش از رفتن زیر یک سقف
ضرورت پیدا میکند.
مشاوره پیش از ازدواج بیشتر بهدنبال تفاوتها و اختلافها
در دو طرف میگردد تا آنها را از ازدواج با یکدیگر منع
کند یا به دنبال وجه اشتراکی است تا بتواند دو نفری که
متقاضی ازدواج هستند را به هم نزدیک کند؟
مسلما افرادی که شباهتهای بیشتری یا یکدیگر داشته باشند،
بهتر میتوانند با یکدیگر کنار بیایند اما این به آن
معنی نیست افرادی که با یکدیگر در زمینههایی اختلاف
دارند، نباید بههیچوجه با هم ازدواج کنند. تفاوتهایی
در ازدواج مسئلهآفرین است و باعث اختلاف میشود که زوجها
را در زندگی دچار تنش کند و باعث درگیری آنها با یکدیگر
شود. مهم برخورد خود افراد با تفاوتها و اختلافهایی
است که دارند.
خود فردی که مشاوره پیش از ازدواج را به مردم ارائه میدهد،
چه مهارتها و صلاحیتهایی باید داشته باشد و چه دورههای
تخصصیای را گذرانده باشد؟
یک مشاور پیش از ازدواج خوب، علاوه بر تحصیلاتی که مرتبط
با حوزه روانشناسی و خانواده دارد، باید ویژگیهای
شخصیتی مناسب را نیز داشته باشد. ویژگیهای مثل صبوربودن
و عجلهنکردن در امر تصمیمگیری، حافظه خوب، گوشدادن
مؤثر و فعال، یک مشاور این حوزه را برای تصمیمگیری بهتر
یاری میرساند. بهتر است خود این فرد ازدواج کرده باشد و
چالشهای این انتخاب را گذارنده باشد تا درک بهتری از
فضای همسرداری و ازدواج داشته باشد. علاوه بر اینها،
گذراندن دورههای مرتبط با خانواده و مشاوره پیش از
ازدواج بسیار کمککننده است.
جلسات مشاوره پیش از ازدواج به صورت فردی هم ممکن است
اتفاق میافتد یا حتما باید با حضور هر دو نفر برگزار
شود؟
برای هر چه بهتر برگزارشدن مشاوره پیش از ازدواج بهتر
است که هر دو نفری که قصد ازدواج با یکدیگر را دارند،
مراجعه کنند ولی گاهی ممکن است که تنها یکی از طرفین
برای مشاوره مراجعه کند. این مسئلهای است که بسیار
متداول است و هیچ ایرادی به آن وارد نیست ولی
توصیه ما
در این موارد آن است که دو نفر حتما یک مشاور پیش از
ازدواج را برای تصمیمگیری انتخاب کنند و فرضا یکی از
طرفین در محل کار خود به مشاوری مراجعه نکند و طرف دیگر
به یک مشاور متفاوت. این کار باعث ناهمخوانی میشود و
ممکن است تناقضهایی را در تصمیمگیری برای امر ازدواج
ایجاد کند.
معمولا گذراندن چند جلسه مشاوره پیش از ازدواج برای زوجها
ضروری است؟
روند معمول جلسات مشاوره پیش از ازدواج از پنج جلسه تا
10 جلسه متغیر است که بسته به نوع ویژگیهای شخصیتی
طرفینی که مراجعه میکنند و مسائل و مشکلاتی که در بین
آنها وجود دارد، این تعداد جلسات بیشتر یا کمتر میشود.
شما طی این سالها با چه چالشها و مشکلاتی در زمینه
مشاوره پیش از ازدواج در کشورمان روبهرو بودهاید؟
مسئله و دغدغه اصلیای که در امر مشاوره پیش از ازدواج
بهویژه در کشور ما اتفاق میافتد، درکنکردن مسئله «چرایی
ازدواج» از سمت دختر و پسرهایی است که قصد ازدواج با
یکدیگر را دارند.
خیلی اوقات طرفینی که برای ازدواج
مراجعه میکنند، دلیل و فلسفه مناسبی برای ازدواج ندارند
و واقعا هیچ هدفی را از تشکیل یک زندگی دنبال نمیکنند و
براساس تصمیمهای هیجانی و ناگهانی و بدون فکرکردن،
تصمیم میگیرند که خانواده تشکیل بدهند. در این بین،
خیلی از خانوادهها هم فکر میکنند ازدواجکردن مثل
تکالیف دیگر زندگی مانند درسخواندن یا کار پیداکردن است
که حتما و هر چه زودتر باید انجام شود و همین اصرار و در
تنگنا قراردادن دختر یا پسرشان برای ازدواجکردن، باعث
تصمیمگیریهای نادرست میشود که علت بسیاری از طلاقهای
امروزه نیز هست.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
حرف
از اما و اگر و احتمال و شاید نیست. وجود دارد، به قطعیت.
دین گریزی و تضاد داشتن با رویکردهای دینی در بطن جامعه
نفوذ کرده است و دارد عمق می گیرد. سر بچرخانید مصداقهایش
را میبینید. در سبک زندگی آدمها، در باورها و
اعتقاداتشان، در زبان و بیانشان و... دینی که رسالتش از
ازل این بوده است که بشود یک نقطه امن برای تمسک جستن به
آن برای تشخیص مطلوب از نامطلوب، حالا چه شده است که در
معرض بیمهری و بیتوجهی عدهای از جوانها قرار گرفته و
برای خیلیها دیگر کارکرد زیبایش را از دست داده است؟
پیرامون این قضیه و چند و چون آن گپ و گفتی داشتیم با
حجتالاسلام سیدحمید حسینی، کارشناس مذهبی و عضو هیئت
علمی دانشگاه قرآن و حدیث؛ که ماحصلش در اختیار شما است.
این چیزی که مردم نسبت به آن دلسرد و بی علاقه شدهاند
همان دین حقیقی خودمان است؟
واقعیت این است که من فکر نمیکنم کسی از دین زده بشود.
از دین حقیقی، دینی که زیباست و دقیقا مطابق فطرت انسانها
تعریف شده است. تابهحال دیدهاید کسی از یک گل زیبا زده
بشود؟ نمیتوان از زیباییها زده شد. برخی جوانها از
چیزی که به اسم دین معرفی میشود زده شدهاند. چیزی که
به جای دین قرار داده شده است. همان چیزی که
امیرالمومنین علی(ع) آن را به پوستین وارونه تشبیه کرده
و بلای جامعه دانستهاند.
البته نباید فراموش کرد که
عامل تمام این مخالفتها زدگی مردم و بد جلوه داده شدن
دین نیست. حتی زمانی که دین حقیقی به مردم معرفی میشود
برخیها که تابع نفسشان هستند و دین را مزاحم تنبلیها
و منافع باطلشان می بینند آن را نمی پذیرند.
اگر بخواهیم عمیقتر مسئله را کنکاش کنیم، این قضیه از کجا آب میخورد؟
عوامل متعددی برای این موضوع وجود دارد و مقالات و مطالب
گوناگونی هم در موردش نوشته شده است.
من اخیرا مقالهای
را خواندهام که در آن هفت عامل را ذکر کرده بود:
تبلیغات و توصیههای بیش از حد دینی در سطج جامعه، احساس
ناسازگاری دین با زندگی و در نظر نگرفتن جایی برای تنفس
و هنر و شادی مردم، بایدها و نبایدهای فراوان و بیش از
حد طاقت افراد عادی، حجیم شدن تعالیم دینی و دغدغههای
نگران کننده، ابهامات و مشکلاتی که در تاریخ دین وجود
دارد، ترویج دینی که حقوق انسان را محترم نمیشمارد و در
خدمت انسان نیست و تناقض گفتار و رفتار متولیان دین. به
نظرم تمام اینها تا حدودی درست است. اما من تمایل دارم
این مشکل را از نگاه خود دین و دغدغههایی که پیشوایان
اسلام مطرح میکردند بررسی کنم.
عوامل دین
گریزی جوانان در نگاه شما چیست؟
اگر کمی با قرآن و متون اصیل دین آشنا باشیم میتوانیم
در این منابع سه عامل مهم برای زده شدن از دین پیدا کنیم.
اولین عامل تغییر اولویتها و جابهجا شدن اصلها و فرعها
است. وقتی به اصل دین مراجعه میکنیم میبینیم اولویت
اصلی آیات قرآن و احادیث پیشوایان دین، موضوع اخلاق و
انسانیت است و بقیه مسائل از جمله عقاید و احکام شرعی در
اولویتهای بعد قرار دارند. در حالیکه در دین رایجی که
تبلیغ میشود اولویت با ظواهر و ضوابط شرعی است و به
اخلاق به عنوان یک موضوع تزئینی نگاه میشود. البته
منظور این نیست که عقاید و احکام اهمیت ندارند اما در
دین واقعی عقاید و احکام جایگاهشان را از اخلاق میگیرند.
دو عامل دیگر چیست؟
دومین عاملی که در توصیهها و هشدارهای پیشوایان دین
خیلی روی آن تاکید شده است بیتوجهی به ظرفیتها و تفاوتهای
افراد است. حکایت همان تازه مسلمانی که همسایهاش او را
آنقدر به مسجد برد تا باعث شد از دین، زده و مرتد بشود
مصداق خوبی برای این قضیه است. امامان ما فراوان توصیه
کردهاند به پیروانشان و مبلغان دین که از همه توقع
یکسان نداشته باشید و فکر نکنید همه وظیفه دارند از همان
زاویه دید شما به مسائل نگاه کنند. فرمودند
خدا آدم ها
را با تفاوتها و ظرفیتهای گوناگون آفریده است و اگر
شما از مردم انتظار داشته باشید مثل شما فکر و عمل کنند
حتما آنها را از دین زده میکنید.
عامل سومی که در این زمینه بسیار موثر است شیوه زندگی و
رفتار متولیان و مبلغان دین است. برخی از این افراد در
حالیکه باید برای مردم حکم الگو و مصداق عینی دین باشند،
حرف و عملشان تناقض دارد. سخت گیریها و تندخوییها و
دنیاگرایی برخی از آن ها موجب بدبینی مردم به دین میشود.
مخصوصا اگر دولت و حکومت هم به اسم دین تشکیل شده باشد و
عدهای در پشت سنگر دین بخواهند قدرت را در دستان خود
نگه دارند. طبیعتا همه مشکلات و نارساییها به جای اینکه
به افراد برخورد کند به آن سنگر بر میخورد.
راه چاره چیست؟ میشود بازهم برای حفظ دین جوانان،
محدودترشان کرد؟
واقعیت این است که تا وقتی علما و حوزههای علمیه ما
اخلاق و انسانیت را بر احکام و شریعت اولویت ندهند و دین
را به جایگاه درست خودش برنگردانند نباید انتظار داشته
باشند با استقبال مردم مواجه شوند. در دنیای کنونی سطح
آگاهیها خیلی بالا رفته است و ارتباطات و دسترسی به
اطلاعات باعث شده راههایی که شاید در گذشته برای توجیه
احکام و موضعگیریها جواب می داده است دیگر تاثیری
نداشته باشد. دیگر نمیشود با ممنوع کردن کتابها و
محدود کردن شبکهها و دسترسیها جلوی پرسشها و انتقادات
را گرفت.
بحث از اجبار در رعایت دستورات دین که بیشتر، ذهن جوانهایی چون من ناخواسته
به سمت حجاب میرود؛ ماحصل این ماجرا و ماجراهای مشابه
چیست؟
متاسفانه از تجربهها درس نمیگیریم. ای کاش بررسی میکردیم
که آیا اجبار در زمینه دین و دینداری تاثیر مثبتی هم
داشته یا اینکه همین قبیل کارها باعث دورتر شدن مردم از
دین واحساس نفرت و لجبازی شده است؟ من در اینجا به اینکه
اساسا در دین اجباری نیست و پیشوایان اسلام هم کسی را به
این مسائل مجبور نکردهاند کاری ندارم. اما عرضم این است
که حتی اگر فقط و فقط به اجرا شدن حکم خدا درباره حجاب
هم فکر کنیم بازخوب است نگاهی علمی و منصفانه به پشت سر
خودمان بیندازیم و ببینیم آیا این شیوه تا کنون موجب
گسترش حجاب شده یا هرروز مشکلات بیشتری را در این زمینه
به وجود آورده است.
در حالیکه جامعه ما دارد سمت و سوی غربی پیدا میکند، هستند کسانی که از
مذاهب دیگر دارند به سمت اسلام گرایش پیدا میکنند. علت
این تضاد رفتاری چیست؟
تاریخ به ما ثابت کرده است که هرزمان اجازه مطرح شدن
دیدگاههای گوناگون وجود داشته، پیشرفت حق و گرایش مردم
به دین هم افزایش پیدا کرده است. علتش هم این است که حرف
دین منطقی است و منطق میتواند به سایر حرفها و افکار
غلبه پیدا کند. بخش دیگری از این ماجرا ناشی از بیبرنامگی
خودمان و برنامهریزی و فعالیت جدی آنهاست است. وقتی
دیگران کار و تلاش و تبلیغ میکنند و از روشهای علمی
برای ترویج فرهنگشان استفاده میکنند و ما هنوز در روشهای
کهنه و بیخاصیتمان گرفتاریم و صدها موسسه و نهاد فرهنگی
مشغول ضایع کردن بودجهها و خنثی کردن کار یکدیگر هستند،
طبیعی است که نتیجه همین میشود. هرکس همان چیزی را به
دست میآورد که برایش زحمت میکشد.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
آخـــریـــن نـــگاه وَ آخـــرین لـحـظـــه ...
مردی به حالی زار وُ نزار افتاده بود ، انگار که «روز آخر»-ش سَر رسیده بود. هیچکس نتونسته بود درد بی-درمونش رو دوا کنه. ثانیه-های آخر یکی پیدا شد که از همه لحاظ شکل خودش بود، بقول قدیمیآ انگار که «همزادش» رو میدید! ... نآی حرف زدن که نداشت، ولی تو دلش گفت: « تو از کجا پیدات شده، توی اون کیسه-ای که رو کولت انداختی چیه»؟ طرف جوابی داد که فقط مرد از پا افتاده می-شنید! ... گفتش: «من، خود ِ تو هستم، چطور نشناختی، عزرائیل»! ... با ترس وُ لرز پرسید: «یعنی روز آخره؟ نگفتی که تو کیسه-ت چیه»؟ جواب داد: «بگو لحظه-ی آخره. کیسه-ی به این بزرگی هم مال توست». پرسید:
_ آخه پولها وُ مال وُ اموالم که این تو جا نمیشه!؟
_ دار وُ ندارت دیگه مال تو نیس! مال دنیاست، میذاری اینجا وُ همراه من میآی ...
_ دست خالی؟! ...
_ این که انصاف نیس! ... یک عُمر جون کندم وُ ثروتی به هم زدم. اون همه زحمت زن وُ بچه-هام، اهل وُ عیآلم رو کشیدم. رفقآم، خاطرات خوش وُ ناخوشم، اینآ چی میشن؟! ...
_ همش مال ِ دنیاست ؛ مال دنیا تو دنیا می-مونه، بیخودی جَر وُ بحث نکن!
_ پس اقلا بگو تو این کیسه چیه.
_ همش دار وُ ندار توست! ...
_ تو که گفتی دار وُ ندارم مال دنیاست!؟
_ درست شنیدی، اینآ توشه-ی سفر آخرت توست؛ هر کاری کردی، اینجا تلبار شده.
_ پس اقلا بذار یک نگاهی تو کیسه بندازم.
_ بآشه. الان وقت رفتنه، بیا ببین.
توُی ِ کیسه رو بهش نشون داد ؛ دید که عین ِ فیلم ِ عمل خودشه! طاقتش طاق شد وُ دیگه نتونست بیشتر تماشا کنه؛ صدای جیغی تو گلوش خفه شد وُ دیگه نَفَس-ش بالا نیومد ...
نوشته : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
خبرآنلاین،
وبلاگ دکتر مرتضی بهشتی، حقوقدان، پژوهشگر :
ترموستات وسیلهای است برای تنظیم درجه حرارت موتور
اتومبیل که بهطور خودکار گرمای موتور را درحد ایدهآل
که حدود 85 درجه است نگه میدارد .
سیاه نمایی و انکار خوبی ها امری مذموم و مصداق کامل بی
انصافی است و این امر از ساحت مقدس قلم به دور می باشد
زیرا تمامی مسئولان و مدیران در قوای سه گانه شبانه روز
مشغول هستند و استراحت را فدای پیشرفت کشور می کنند ؛
اما :
1-
داشتن اقتصاد
خوب که شایسته ملت ایران باشد به آرزویی تبدیل شده ، که
برای جمعیتی دست نیافتنی شده است.
2- 10
میلیون تا 12 میلیون نفراز مردم کشورم در فقر مطلق به سر
می برند . به گفته رئیس کمیته امداد ؛ اگر بخواهیم سطح
رفاه مردم را خیلی بالا ببریم این عدد خیلی بیشتر خواهد
شد حتی تا 16 یا 20 میلیون نفر هم افزایش خواهد یافت.
3-
رخدادهایی چون
اختلاس و سیستمی شدن فساد اقتصادی ، رانت خواری و تقویت
باندهای سیاسی و اقتصادی وفاصله گرفتن از اصولی که برای
نیل به آن انقلاب شد جامعه را آسیب پذیر کرده است.
4-
گسترش بی اعتمادی به مسئولان و شدت یافتن گسست اجتماعی و
کاهش سرمایه اجتماعی و نبود حس عدالت جویی در بخش هایی
از حاکمیت ؛ دل نگرانی هایی را بوجود آورده است.
5- در مناظره های انتخاباتی دوازدهمین دوره ریاست جمهوری
از سوی برخی از
کاندیداها ، افشاگری هایی صورت گرفت که برخی از آنها
نیازمند پیگیری قضایی داشت لکن بدون اینکه افکار عمومی
توجیه شوند و صحت و سقم اتهامات روشن شود ، اکثریت به
سمت-های دیگری منصوب گردیدند و مصونیتی دوباره از تعقیب
قضایی برایشان فراهم گردید گرچه مردم به عنوان داور
نهایی این رقابت ها نامزد ایده آل خود را بر کرسی ریاست
جمهوری نشاندند لکن این نباید موجب شود که اتهامات بدون
جواب در صفحاتی از تاریخ ثبت شود.
6- خستگی و نا امیدی از رسیدن به آرامش و رفاه نسبی که
زمینه های افسردگی برای آحاد جامعه فراهم کرده و مکرر از
سوی وزیر محترم بهداشت به عوامل و تداوم آن هشدار داده
شده است ، مصیبت جانکاهی شده است که اگر بدان توجه نشود
شاهد مرگ های خاموش بیشتری خواهیم بود.
7-
جدای از مشکلات
عمومی ، دغدغه و نگرانی-های نسل انقلاب کرده و حاضران در
دفاع مقدس که بی جواب مانده و کسی به آنها جواب نمی دهد
؛ کوهی از ابهامات را بوجود آورده و برای فرار از سوالات
بی شمار فرزندان و جوانان فامیل ، مسیر انزوا و تنهایی
را پیش گرفته اند که اتخاذ روش های درمان بخش را مطالبه
می کند.
8- یادم نمی رود ، نسل ما در گذشته نه جندان دور تحمل
کمترین شماتت به مسئولان میانی کشور را هم نداشیم با
هتاکان از سر احتجاج و گاه برخورد فیزیکی برمی آمدیم اما
امروز ...
9-
بنابر اعتراف
بزرگانی از رشد یافتگان حوزه علمیه ؛ روحانیت و آموزه
های دینی کم اثر شده و فروغ پیشینیان احساس نمی شود و
اخلاق و لزوم رعایت آن ، صبر و شکیبایی کاهش پیدا کرده
ودر نتیجه شاهد روند رو به رشد طلاق و نزاع های دسته
جمعی ؛ خودزنی و خودکشی و بالا رفتن تصادفات شهری و
جاده-ای ،و بد عهدی های اقتصادی و قراردادی و صدور چک
های بی محل ، پمی باشیم که در برخی از رفتارهای مشمئز
کننده از شاخص بالایی در تراز جهانی برخوردار شده ایم.
10-
شایعات علیه مسئولان ارشد و میانی و مفاسد سیاسی و
اخلاقی و مالی آنها روز بروز گسترده شده و متاسفانه با
گذشت زمان کوتاهی به حقیقت مبدل گشته و از این باب ، در
بیشتر مواقع ، به شنیده هایمان شایعه نمی گوییم از همان
لحظه اول پذیرای صحت آن شده ایم . وضعیتی که در گذشته
اینگونه نبود و ادامه اش می تواند بحران های فراوانی را
بوجود بیاورد.
آری
ترموستات انقلاب و کشور نقش خود را ایفاء نمی-کند و خنک
کننده وآرامش بخشی از آن گرفته شده است و نزاع و بدبینی
و داوری های بی ادبانه عده ای از نوکیسه ها و تازه به
دوران رسیده ها و عناصر وحدت شکن و کاسبان تحریم و
مدافعان نزاع بین المللی که بر آتش بدخواهان هیزم اضافه
می کنند و نمی خواهند واقعیت های فرهنگی و سیاسی و
اجتماعی به خوبی درک شود تا در پی آن اصلاحات لازم را در
سیاست ها و تدابیر عملی کنیم و سری باشیم در میان سرها و
کشوری باشیم سرشار از امید و نشاط و حاکمیتی داشته باشیم
، همراه و رفیق مردم و مردمی داشته باشیم حامی و دوستدار
حاکمیت و پژواکی داشته باشیم عدالت گستر و عزت آفرین در
سطح دنیا.
به
امید آن روز
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
عصر
ایران؛ جعفر محمدی : سینه زنی می کنیم، زنجیر می زنیم،
نذری می دهیم، ایستگاه صلواتی به پا می کنیم، مداحی می
کنیم، می گریانیم، گریه می کنیم و ... تا حسینی شویم؛
تقبل الله از همه ما!
این اما همه ماجرا نیست؛ من که باور نمی کنم حسین(ع) با خاندان و یاران، در
آن دشت غریب، دم تیغ ستمکاران رفته باشد تا ما بعد از
1400 سال، کمی بگرییم ، قیمه ای بخوریم و یک چایی داغ در
لیوان یک بار مصرف و تمام!
من بزرگ ترین هدف حسین (ع) را احیای "آزادگی" می دانم،
آن هم نه فقط در میان مسلمانان که بین همه انسان هایی که
در آن زمان بودند، بعدها آمدند و خواهند آمد؛ آنجا که
برای همیشه ی تاریخ بانگ برآورد که اگر دین ندارید، "آزاده"
باشید.
هنوز لشکر یزید پر شمار است و بسیاری از ما
...
من از این سخن، چنین در می یابم که آزادگی، پایه و بنیاد
انسانیت است که اگر نباشد، اساساً انسان شکل نمی گیرد
وقتی انسانی در کار نباشد، چه سخن از دین و ایمان و
مکارم الاخلاق و نظایر این ها؟!
آزادگی نیز چنانچه از رفتار امام حسین(ع) بر می آید، عمل
بر اساس "حقیقت" است و نه بر مبنای منافع فردی و گروهی.
این ملاکی است که پای بسیاری از ما در آن می لنگد، هر
اندازه هم که هیأتی باشیم!
بسیاری از ما نه تنها خود بر اساس حقیقت عمل نمی کنیم،
بلکه دیگران را نیز از آن باز می داریم؛ کسی که توصیه ای
بر خلاف قانون می کند، کسی که پیشنهاد رشوه می دهد، کسی
که اعمال نفوذ می کند، کسی که در دادگاه شهادت دروغ می
دهد یا فقط بخشی از واقعیت را می گوید و ... همه این ها،
دیگران را از عمل بر مبنای حقیقت باز می دارند و آزادگی
را از آنها می ستانند. بسیاری از ما، نه فقط از آزادگی
خود که از آزادگی دیگران نیز می هراسیم.
روزنامه نگاری که بر اساس نفع شخصی یا گروهی می نویسد و
حقیقت را کتمان می کند، آن قاضی که رأیش را بر اساس
سفارش های قدرتمندان صادر می کند، مدیری که نه بر اساس
حقیقت که بر مبنای منفعت شخصی یا سفارش صاحبان قدرت امضا
می کند و...
هیچ کدام شان آزاده و حسینی نیستند و هر
کدام شان بر اساس میزان دوری شان از حقیقت و آزادگی، به
صف یزیدیان نزدیک ترند ولو آن که از ابتدای محرم تا آخر
صفر مشکی بپوشند و بعد از نوشیدن هر جرعه آب، زیر لب
زمزمه کنند: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ...
وه که جامعه امروز ما چقدر نیازمند آزادگی است!
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
علی مطهری ،
عصرایران :
معاویه اسلام را از محتوا تهی کرده بود، از این رو امام
علی (ع) بعد از به حکومت رسیدن، به جای کشورگشایی و
توسعه حکومت اسلامی در خارج مرزها، شعار اصلاح داخل داد
و اصلاحات بسیاری انجام داد. چون اگر محتوای اسلام از
بین برود هر مقدار فتوحات هم که حاصل شود، بی فایده
خواهد بود.
نایب رئیس مجلس در سخنرانی خود در شب تاسوعای حسینی با عنوان «امام حسین (ع)
و
اصلاح امت» در انجمن اندیشه و قلم با بیان اینکه
شهید مطهری معتقد بود هر گاه جامعه اسلامی از مسیر خود
خارج شده، بعد از آن بوده که یک اقلیت منافق اکثریت مومن
را فریب دادهاند،
گفت:
مانند حادثه سقیفه
که بعد از دو ماه و نیم از دستور پیغمبر اسلام (ص)
درباره جانشینی علی (ع) اتفاق افتاد. در
جنگ صفین
هم همین اتفاق رخ داد. در
حادثه کربلا
همینطور و این قاعدهای کلی است و در تاریخ معاصر هم
مصادیق آن رخ داده است. مانند
انقلاب مشروطه
و ما باید مراقب باشیم که این اتفاق تکرار نشود.
بنابراین جامعه اسلامی همیشه از درون خود
تهدید
میشود.
امروز هم همین طور است و اگر میبینید مشکلاتی در دنیای
اسلام وجود
دارد
مربوط به درون جامعه اسلامی و اختلافاتی است که داریم.
در جریانهای فکری و انقلابها همیشه خطر نفاق وجود دارد.
دشمن وقتی از مواجهه رو در رو ناتوان است به آن ملحق میشود
و احیانا شعارهای تندتر از انقلابیها و موسسان اولیه میدهد،
پوسته را حفظ میکند، اما مغز را خالی، ظاهر را حفظ
کرده
و باطن را تغییر میدهد؛ به طوری که اکثریت مردم گمان
نمیکنند محتوا از دست
رفته
است.
علی (ع)
فرمود بزرگترین فتنه بعد از من فتنه بنیامیه است که
فتنهای کور و تاریک است که افراد روشنبین و روشنفکر را
در برمیگیرد.
وضع شما در مقابل آنها وضعیت برده و ارباب خواهد بود.
لذا وقتی
ایشان
به خلافت رسید شعار اصلاح داخل داده و اصلاحات بسیاری
انجام دادند، در حالی که خلفای پیشین بیشتر به دنبال
فتوحات بودند و ایران، مصر، روم، فلسطین و بخشی از
آفریقا و اروپا را تصرف کردند.
در نهج
البلاغه، علی (ع) از فتوحات خلفای قبل بدون تلاش برای
آشنا کردن اقوام تازه مسلمان با فکر اسلامی انتقاد می
کند، در زمان پیامبر اسلام (ص)، ایشان همزمان با
فتوحات و گسترش حوزه اسلام فرهنگ اسلامی مردم را بالا می
برد اما پس از ایشان تبدیل به کشورگشایی شد. مجاهدان
اسلام در صدر اسلام بصیرت های خود را بر شمشیرهای خود
حمل می کردند. آنها می خواستند موانع دعوت را بردارند و
مردم را آزاد کنند، دولت های ظالم را بردارند تا مردم با
آزادی به سوی اسلام بیایند.
اما
پس از آن، مجاهدان مانند صدر اسلام نبودند و به طمع اسیر
کردن زنان و غنیمت به جنگ می رفتند.
این یک نقطه عطف در تاریخ اسلام بود که حضرت علی به آن توجه کرد. یعنی اصلاح
داخل. این نقطه عطف توسط امام حسین(ع) ادامه یافت و امام
حسین هم همان راه را پیمود.
اما چه ضرورتی
وجود داشت که امام حسین (ع) قیام کرد؟ چه شرایطی وجود
داشت که پیش از آن قیام نکرد در حالی که ۱۰ سال در زمان
معاویه امامت امت را بر عهده داشت یا امام حسن هم قیامی
که یارانش در آن به شهادت برسد، نکرد و صلح کرد.
اگر تاریخ اسلام را به درستی بررسی کنیم به ریشه های قیام امام حسین (ع) میرسیم،
گفت:
معاویه ۲۰ سال
در شام حاکم بود، بعد از آن ۲۰ سال خلیفه مسلمانان بود.
یعنی ۴۰ سال بر دنیای اسلام حکومت کرد و اسلام را از
درون خالی و پوچ کرده بود. او از پیامبر کینه داشت و
وقتی که اسلام به پشت درهای مکه رسید، او و پدرش
ابوسفیان اسلام ظاهری آوردند اما این خاندان منتظر فرصت
بودند تا ضربه خود را وارد کنند. معاویه تبعیضهای زمان
عثمان را افزایش داد. ثروتها و مناصب را به اقوام و
خویشان سپرده و اسلامی طبقاتی به وجود آورد که عربها بر
غیر عربها ترجیح دارند، قریش بر غیر قریش برتری دارد و
از این قبیل. او اقداماتی را برای اسلامزدایی و برای
اینکه هسته و مغز اسلام را تغییر دهد انجام داد تا تنها
پوستهای از اسلام باقی بماند.
وقتی عثمان خلیفه شد ابوسفیان جلسهای تشکیل داد و همه بنیامیه را جمع کرد
در حالی که پیرمردی بود و بینایی خود را از دست داده بود.
گفت آیا غریبهای در بین ما هست؟ گفتند خیر. در حالی که
بودند و بعد خبر را بردند. او گفت این حکومت که به دست
شما افتاد آن را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید تا از دست
شما خارج نشود. باور نکنید که بهشت و جهنمی هست.
امام
حسین قیام میکند تا بگوید اسلام آن چیزی نیست که خلفا
نشان می دهند، لذا از مکه به سمت کوفه حرکت می کند
تا بگوید این حجی که به تصرف بنی امیه در آمده است، حج
واقعی نیست و حفظ اساس اسلام ارجح است. او از سر عصبانیت
قیام نکرده بود، از کوره در نرفته بود بلکه محاسبه کرده
بود که به چه دلیل قیام می کند و چگونه پیام آن هر چه
بیشتر به دنیا برسد. علاوه بر فسق و فجور بسیاری که یزید
انجام میداد حکومت هم موروثی شده بود. تا پیش از این
حکومت موروثی نبود.
«باید چه
اقداماتی انجام دهیم که چنین حوادثی تکرار نشود؟»
ادامه داد:
در بین خودمان هم گاه مسائلی می بینیم مانند گروه فرقان
که از روی اعتقاد و عقیده کار می کردند. بله؛ بخشی از
داعش افراد نامتعادلی هستند که از کشورهای مختلف
خاورمیانه، آفریقا و اروپا گرد هم آمدهاند. ممکن است
اعتقاد چندانی هم نداشته باشند و بیشتر جنبه روحی و
روانی دارد. اما برخی از آنها از سر اعتقاد این جنایتها
را مرتکب میشوند و همزمان شعار الله اکبر سر می دهند.
مانند لشکر عمر سعد که به قصد نزدیک شدن به خدا و قربه
الی الله برای ریختن خون امام حسین آمده بودند.
برای جلوگیری از استفاده مذهب علیه مذهب تاکید کرد و گفت:
این مهم است که
از نیروی مذهب علیه مذهب استفاده نشود.
کسی که کمربند انفجاری به خود میبندد و خود را منفجر میکند
این کار را با نیروی ایمان انجام میدهد؛ چرا این
اتفاقات رخ میدهد؟ من واقعا مایل هستم عدهای از سران
داعش در ایران یا کشورهای دیگر مورد بررسی و مصاحبه قرار
بگیرند و انگیزههایشان تحلیل شود.
شهید
مطهری می گوید افرادی که به دین گرایش پیدا میکنند اما
بعدا از دین خارج میشوند افراد بسیار خشنی میشوند، چون
وقتی به دین گرایش پیدا کرده است عواطف انسانی او تحت
تاثیر دین است، اما وقتی از دین خارج می شود، حتی از
عاطفه انسانی هم رها میشود.
این است که افرادی که زمانی متدین بوده اما از دین خارج
شده اند از بی دین های اولیه خشنتر و خطرناکتر میشوند.
شاید
بخشی از داعش از همین تیپ افراد باشند. اما خطرناکتر از
این افراد
خشکه مقدسهایی
هستند که عواطف انسانی آنها تحت الشعاع دین قرار گرفته
است، اما چون
نیروی دین به صورت انحرافی کار می کند،
این افراد خشنتر و خطرناکتر هستند.
داعش واقعا مصداق این سخن شهید مطهری است. البته ایشان
میگوید
شرقی در جنایت هیچ گاه به پای غربی نمیرسد. جنایتهای
غربیها در جنگهای صلیبی و در دوره حکومت کلیسای کاتولیک
در قرون وسطی روی داعش را سفید می کند.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
امشب به بالین حسین زینب عزادار است
امشب
به صحرا بیکفن جسم شهیدان است شام غریبان است
امشب نوای بیکسان بر بام کیوان است شام غریبان است
امشب به دشت کربلا نالان یتیمانند تا صبح گریانند
امشب به روی کشتهها در ناله مرغانند چون نی در افغانند
بر خاک بیغسل و کفن رعنا جوانانند خوابیده عریانند
بر غربت اجسادشان عالم پریشان است شام غریبان است
امشب به بالین حسین زینب عزادار است در غم گرفتار است
امشب سکینه بر سر نعش پدر زار است تا صبح بیدار است
امشب فلک حیران ز حال عترت زار است از دیده خونبار است
زهرا به دور کشتهها با خیل حوران است شام غریبان است
امشب سلیمان زمان در گوشه هامون غلطیده اندر خون
اندر هوای خاتم او بجدل ملعون دیوانه و مجنون
سازد جدا انگشت شه آن بیحیای دون ای چرخ شو وارون
کی خاتم محبوب حق در شأن دیوان است شام غریبان است
امشب تن چاک حسین در نینوا بیسر در بحر خون اندر
خوابیده بیغسل و کفن با اکبر و اصغر با یاوران یک سر
اما ز ظلم خولی مردود سگ کمتر در کنج خاکستر
در کوفه رأسش در تنور گرم مهمان است شام غریبان است
امشب جناب فاطمه تا صبح در زاری اشک غمش جاری
«کامی» بحال دختران اندر پرستاری اشک غمش جاری
«کامی» کند در مطبخ خولی عزاداری اشک غمش جاری
از نالههای زار او «خائف» نواخوان است شام غریبان است
کتاب
گیلان، ج۲، ص۶۱۴
« خائف
لاهیجی »
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
باد از بوی عَلَم ها مست شد
باز هم پژواک گام کیست این؟ / بر عَلَم ها موج نام کیست
این؟
عقل ها مست جنون کیستند؟ / عشق ها گریان خون کیستند؟
بر عَلَم ها پاره های دل چراست؟ / موج نام یا «ابوفاضل»
چراست؟
کوچه ها از دسته ها یکدست شد / باد از بوی عَلَم ها مست
شد
«اندک اندک جمع مستان می رسند/ اندک اندک می پرستان می
رسند»
کوچه ای از سینه ها تان وا کنید / «نَک بتان با آبدستان
می رسند»
جانشان خُم های پرخون آمده / مویشان رگ های بیرون آمده
بی خبر از بندها، پیوندها / دور اندازند گیسوبندها
بی خبر از عقل های خانگی / عشق می ورزند با دیوانگی
تکیه بر بوی شهادت، بوی خون / موج گیسو، موج رگ، موج جنون
تکیه بر بوی شهادت، بوی خون / موج گیسو، موج رگ، موج جنون
...
« عبدالجبار کاکایی »
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
...
«مبارزه» (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام):
استاد
محمدرضا حکیمی که بنا به وصیت نامه
دکتر شریعتی،
وصی او
معرفی شده، یادداشتی درباره دکتر علی شریعتی دارد که او
را «ابوذر عاشورایی» می نامد. حکیمی در این یادداشت از
نسبت شریعتی با روحانیت انقلابی و از جمله امام خمینی(ره)
می گوید. بخشی از این یادداشت را در ادامه می خوانید:
در خاندان ایمان و آگاهی زاده شد. در فروغ مجاهدت و
درگیری بینایی آموخت. در مکتب تفسیر و قرآن پرورش یافت.
خون شهیدان اسلام را –هم در تاریخ و هم در روزگار خویش-
مانند خون شهدای مسجد گوهرشاد تا شهدای ۱۵ خرداد- لمس
کرد. درس خواند. مسافرت کرد. با افکار و اندیشهها آشنا
شد. دید. درک کرد و دانست. کتاب جامعه و شهادت را بارها
خواند. فصل جهاد و حماسه را از بر کرد. دشمنی با استعمار
و استبداد در خونش جای گرفت. با همۀ پیشوایان و مجاهدان
زندگی کرد. در برابر «سیمای محمّد –ص-» پروانه گشت، و تا
خود را بسوزانَد بدان نزدیک شد. در چکاد والاییها، علی
«ع» را دید. در وجود او محو گردید. ابوذر را دید، راه
مبارزه آموخت. عَمّار را دید، شهیدی را که ملاک حق و
باطل است شناخت («سَتَقْتُلَکَ الفِئَهُ الباغِیَهِ ←ای
عمّار، تو را گروه تجاوزکار خواهد کشت» -حدیث نبوی). از
کنار پیکر مسموم مالک اشتر گذشت. در مَرْجِ عَذْراء بر
بدن حُجربن عَدی نماز گزارد. ظهر عاشورا به سرزمین خون
سجده کرد. وقتی به صحرای کربلا نزدیک شد، حسین شهید شده
شود. تابش آفتاب عاشورا بر خون حسین، روح او را دوباره
آفرید. به هر سوی دوید تا حسین را بیابد، پیکر آغشته به
خون امام را یافت. در کنار آن بدن ایستاد و بدان خیره
گشت، دید هنوز سخنی را زیر لب زمزمه میکند: «هَلْ مِنْ
ناصرٍ یَنْصُرُنی؟» پاسخ داد:
«لبّیک، من، من تو را یاری
میکنم. ای شهید راه خدا، من تو را یاری میکنم و با تو
پیمان میبندم که با یزید بیعت نکنم، و فریاد تو را به
نسلها و زمانها برسانم تا هیچکدام، در هیچ زمان، با یزید
روزگار خویش بیعت نکنند». دشمنی با طاغوتها در این «ابوذر
عاشورایی»، دشمنی-ای خونی بود.
دکتر شریعتی استعمار را میشناخت و از شِگِرْدهای
استعمار بخوبی آگاه بود. از مبارزات سیاهان خبر داشت. از
نحوهْ عمل استعمار فرانسوی در الجزایر مطّلع بود. هم از
روح مبارزۀ این ملّتها زمینهها یافته بود، و هم نفوذ
استعمار را در کشور ما –بویژه در پنجاه سال اخیر- با همۀ
وجود حس میکرد.
میدید که چگونه دشمنان دین و عدالت و
مردم و حق، برای فریفتن عوام، به دینداری و عدالتگستری
تظاهر میکنند و تودهها را فریب میدهند. بحث «تشیّع
علوی و صفوی» را برای همین به میان کشید. غرض او از این
بحث، تاریخنویسی نبود، شرح حال زمان بود. نمیتوانست
تحمّل کند که دستگاه حاکم، پیشوایی دینی را از مملکت
اسلامی ایران تبعید کند، و سپس مجلس روضه بگیرد و خود در
مجلس حسین عزاداری کند. پس دو تشیّع است:
تشیّع انقلابی،
و تشیّع نمایی برای اهدافی خاص؛ تشیّعی که هدف است و
تشیّعی که وسیله.
اختلافی که با برخی از روحامیان داشت نیز از همینجا بود.
روحانیّت ر به سه بخش تقسیم میکرد:
(۱)-
گروهی که جز تأمین زندگی منظوری ندارند و از
اهلیّتهای لازم بیبهرهاند و به جای خدمت به دین خیانت
میکنند. این گروه را –مانند هر مسلمان آگاه و هر روحانی
بصیر و عالم و عامل و متعهّد- نمیپذیرفت. و طبق روایات
و دستورات دین، اینگونه عالمان را در امر دین متّهم میساخت
(«فاتَّهِمُوهُ فِی دِینِکُم» – امام صادق «ع»).
(۲)-
گروهی که فضل و دانش دینی دارند، امّا فاقد آگاهی
زمانی و شعور سیاسی و تجربۀ اجتماعیَند. این گروه را هم
برای تبلیغِ درست و نشر اسلام، در جهل امروز، مجهّز و
قادر نمیدید. و او عقاید خویش را در این کورد کتمان نمیکرد
و صریحاً میگفت.
(۳)-
گروهی دیگر عالمان مجاهد آگاه و طلّاب فداکار متّقی. این دسته را میپرستید. ا. خ.د میگفت:
«دانشجویان، اغلب
در چهارسالۀ دورۀ دانشجویی به مبارزات اجتماعی میپردازند،
ولی روحانیّون و طلّاب در همۀ عمر در سنگر مبارزهاند.
بنابراین، اگر طلّاب، با فرهنگِ مبارزه بیشتر آشنا گردند،
مبارزات اجتماعی و دینی به ثمر خواهد رسید، و اگر امیدی
هست، به روحانیّت است».
و این سخن از او معروف است:
من بعنوان کسی که رشتۀ کارش تاریخ و مسائل اجتماعی است،
ادّعا میکنم، در تمام این دو قرن گذشته، در زیر هیچ
قرارداد استعماری، امضای یک آخوند نجف رفته نیست؛ در
حالی که در زیر همۀ این قراردادهای استعماری، امضای آقای
دکتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست … این یک طرف قضیّه، از
طرف دیگر، پیشاپیش هر نهضت مترقّی ضدّ استعماری در این
کشورها، همواره بدون استثنا، قیافۀ یک یا چند عالم راستین
اسلامی، و بخصوص شیعی وجود دارد …
و این بزرگترین تقدیری است که تاکنون از روحانیّت شده
است …
٭
یک بار شنیده بود که واعظ جاهلی در مشهد منبر میرفته
است، و در یکی از منابر خود، به او بدگویی کرده و از
جمله گفته است: «دکتر علی شریعتی مقلّد خمینی است». دکتر
با شادی و شعف میگفت:
«حماقت این باصطلاح واعظ روحانی
را ببین! او به جای مذمّت من، بهترین توصیف را در حقّ من
کرده است. اگر من یک میلیون تومان میدادم، کسی حاضر میشد
برود، و در چنان اختناقی، در ملأ عام بگوید علی شریعتی
مقلّد خمینی است… من غیر از ایشان چه کسی را میتوام
بعنوان مرجع تقلید بپذیرم؟».
ببینید، یک باصطلاح واعظ، تقلید از مرجعی شجاع را که بر
ضدّ قدرتی قیام کرده بود (قدرتی که میخواست اسلام را از
بین ببرد، و ایادی استعمار را روی کار آورد) تخطئه میکند،
و در آنروزگار آب به آسیاب استبداد و استعمار و اسلام
زدایی میریزد، و دکتر شریعتی خوشحال میشود که –با
اعتباری که میان نسلهای جوان دارد- در چنان مبارزاتی و
با آن هدف (نه چیزهای دیگر، و رویدادهای بعدی…)، مقلّد
آن مرجع قائم محسوب کردد. حال اگر او با چنان معمّمان
فاقد درک و موضع، مخالفت میکرد گناه کرده بود؟ آیا شما
در هر مقامی هستید –حتّی روحانی- با اینگونه مرتجعان
موافقید؟ چگونه می توان توقّع داشت، که متفکّری انقلابی،
با آن روح بیدار، و دل دردمند، و وجدان آگاه، و شعور
درونگر، و قلب آتش گرفته، و شناخت تخصّصی از مسیر
انقلابها و تحوّلهای اجتماعی و تاریخی، دست آنگونه
مرتجعان و بستهذهنان و حماسهستیزان را بِبوسد؟ کسی که
این سخن اوست و این درد او و درک او:
اگر ما بینش مذهبی خویش را با منطق امروزیمان
هماهنگ
نکنیم، و اسلام متحرّک و متعهّد و مثبت را، آنچنان که
بوده است، نشناسیم، با حملههای پیگیر و نیرومند امواج،
و حتّی طوفانهای بنیانکن اجتماعی و اعتقادی و اخلاقث و
مکتبهای فکری و فلسفی این عصر، که از همه طرف بشدّت
دارد به نسل جدید و روشنفکرهجوم میآورَد، احتمال این
هست که در دو سه نسل دیگر، بسیاری از اصول اعتقادات خویش
را از دست بدهیم، و نسلهای آینده اصولاً کوچکترین گرایش
و حسّاسیّتی در این زمینهها نداشته باشند، و دیگر
برایشان اسلام حقیقی و خرافی فرقی نکند.
این دردمندی و دردآشنایی و آگاهی و شناخت را مقایسه کنید
با آنهمه جهل و انحطاط، یا خودکنارگیری، یا مالاندوزی و
دنیاداری دستهای از باصطلاح روحانیّون. چگونه میتوان
از اینگونه انسانی آگاه خواست که به هر معمّم شدهای، به
نام اسلام محمّد و اسلام علی و اسلام ابوذر و عمّار و
اسلام عاشورا و شهادت و اسلام زینب و رسالت، احترام
بگزارد؟
او با نادانان دنیاطلب مخالف بود، نه با چهرههای حقیقی
دین و فقه و تعهّد.
دکتر شریعتی به روحانیّت متدیّن آگاه عشق میورزید. او
به هنگام ذکر طلّاب مجاهد، لبریز از غرور و احساس میگشت،
به هنگام یادآوری روحانیان زندانی، موی بر بدنش راست میشد
و برق غرور و انتقام در چشمانش شعله میزد. از حوزۀ
علمیّۀ قم با احترام عمیق یاد میکرد و به اعتبار تعهّد
و آگاهی، آنجا را چون کعبۀ آرمانها میدید. از عالمان و
فقهایی چون آیه الله منتظری، با شکوه وتجلیل بسیار سخن
میگفت. و با شیفتگی، اینگونه مردان را از جمله سازندگان
روح خویش و حماسۀ خویش میدانست و سرمشق نسلهای مجاهد و
درگیر.
روزنامۀ «کیهان»، قسمتی از نوشتههای دکتر را –که از
طریق دستبرد به دست مأموران افتاده بود و در اختیار «کیهان»
قرار داده بودند- نشر کرد. هیئت تحریریّۀ روزنامه یادشده
–در آن روزگار- ندانستند که نمیتوانند چهرۀ اصلی متفکّر
اسلامی، دکتر علی شریعتی، را آلوده سازند. این اندازه میدانستند
و از وضع خود خبر داشتند که وقتی به او نام «همکار ما»
بدهند، باعث آلودگی میشود، امّا ندانستند که دریا به
پوز… نجس نمیشود.
دکتر شریعتی، با کمال هوشیاری، در مقالۀ «بازگشت به خویش»،
مطالبی علیه استبداد موجود و نظام فاسد گنجانیده بود، و
آنان سفیهانه نفهمیدند و آن مقاله را در تیراژی وسیع نشر
دادند.
دکتر شریعتی، انسانی بزرگ، مسلمانی مجاهد، شیعهای خالص
و مخلص و دارای سوز و شور معروف تشیّع، علیشناس آگاه، و
پرخاشگری بیدارکننده، و مبارزی آشتیناشناس، و متفکّری
عمیق، و وجدانی بیدار بود، و فریادی که تا جاودان طنینافکن
است.
همانگونه که روح حسن صَبّاح، در کوههای اَلَموت هنوز میگردد
و پاس میدهد، روح دکتر شریعتی –این مبارز آگاه علوی-
سالهای سال، از کران تا کران ایران و دیگر کشورهای
اسلامی و هرجای جهان که جوانان مسلمان حضور داشته باشند،
خود را مینماید، و در وجدان زمان و پیکر تاریخْ حاضر
است.
روح دکتر شریعتی، در حسینیّه ارشاد، در مسجدها، در مدرسهها،
در حوزۀ علمیّۀ قم و میان روحانیّون مبارز و طلّاب جوان،
در مشهد، در مسجد گوهرشاد، در فضای کانون نشر حقایق
اسلامی، در همۀ دانشکدهها و مدارس عالی، در هر جا که او
بوده و سخنرانی کرده است، در خانهها و کتابخانهها، در
دل و جان جوانان، همه جا و همه جا حاضر است و همیشه در
میان نسلها و نسلها هست و با آنان است، به آنان الهام میبخشد،
آرمان میدهد، حماسه میآموزد، و در آنان آگاهی و ایمان
و جهاد میآفریند. و علی و فاطمه و حسین و زینب را میشناساند
...
منبع: الحیات
مطالب مرتبط:
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
وبلاگ فدایی،
غلامرضا ، خبرآنلاین :
با آمدن دولت ترامپ بر روی کار و تهدیدات بیش از حد او
بر علیه ایران و با مستمسک قرار دادن برجام و نیز حمایت
همهجانبه مجالس سنا و کنگره و نیز دو حزب جمهوریخواه و
دمکرات از آن و کجدار و مریز رفتار کردن اروپاییان ولو
اینکه به ظاهر حمایتهای محتاطانه از برجام میکنند این
مطلب را به ذهن متبادر میکند که نکند این جنگ لفظی و
زرگری است که آمریکا و اروپا با هم راه انداختهاند و در
خفا با هم همپیمانند. ما که نمیدانیم در جلسات خصوصی
آنها با هم چه قرار و مداری میگذارند.
دلائل من به این شرح است:
۱- آمریکا و اروپا هیچ گاه با جمهوری اسلامی میانه خوبی
نداشتهاند و در جنگ ۸ ساله آن را به خوبی نشان دادند.
در بسیاری از موارد دیگر هم با هم هماهنگ و همگام بودهاند.
شمارش آن از حد بیرون است، اگر چه بعضی اوقات بنا به
مقتضیاتی تفاوتهایی هم مشاهده شده است. آنها در هر حال
۱+۵ هستند و در مقابل ایران. فکر نکنیم تغییر مواضع دادهاند.
شاهد از غیب رسید و رئیس جمهور فرانسه که پس از سخنان
ترامپ در سازمان ملل امسال (۱۳۹۶) که آن را نادرست
خوانده بود در اظهار نظر بعدی گفته است که میتوان بر
ایران فشار بیشتری آورد.
۲- اروپا و آمریکا همواره با رژیم صهیونیستی دوست بوده و
از آن حمایت کردهاند.
۳- دو حزب جمهوری خواه و دمکرات علیرغم اختلاف سلیقه ها
در رابطه با طرفداری از رژیم صهیونیستی و مخالفت با
ایران یکی بوده اند. اوباما با اینکه نمی خواست برجام
راپاره کند ولی تحریم های فراوان دیگری را بر علیه ایران
وضع کرد. ترامپ همان کاری را می کند که او کرد منتها با
شدت بیشتر. به عبارت دیگر می توان گفت که دولت قبلی
امریکا زمزمه برجام های بعدی را داشت و این دولت برجام
های بعدی را عجولانه می خواهد در همین برجام انجام دهد.
به نظر نمی رسد از نظر محتوایی با هم فرق چندانی
بکنند.این اقا فقط قدری عجول است. ایران باید آنقدر عاقل
باشد که این زیرکی ها را پاسخ گوید. ترامپ زیاده خواهی
می کند و ضمنا می خواهد مانور دهد که با سیاست دمکرات ها
مخالف بوده است اگرچه این مخالفتهای انتخاباتی دارد
کمرنگ می شود.
۴- آمریکا به دنبال آتش افروزی و ترساندن و متحد کردن
کشور های عربی با هم است بر علیه ایران بمنظور بهره
برداری اقتصادی بیشتر و اکنون هیچ سوژه ای بهتر از این
نیست و عربها با تمایلات وهابی گری که بعضا دارند با این
امر موافقند و نشان داده اند که تهدیدشان اسرائیل نیست
چون نوچه امریکا است و با وجود امریکا زورشان به آن نمی
رسد و چه بسا از نظر فکری وعقیدتی هم با آن هماهنگ بوده
اند ولی رو نمی کرده اند. آخرین آن را در آشتی حماس با
رژیم خودگردان فلسطین دیدیم. امریکا از این تهدید ها سود
می برد و اسلحههای خود را می فروشد و سهمی هم در این
زمینه نصیب اروپا و به ویژه انگیس می شود. پس این
مناقشات به نفع امریکا و اروپا هر دو هست.
۵- اینکه اروپا بر نگهداشتن برجام اصرار دارد چون واقعا
به نفعشان هست. ما همه تعهدات در برجام انجام دادیم و
دیگر «از حق مسلم ماست» هم سخن نمی گوئیم و نبض کلی
اقتصادمان توسط تصمیم گیرندگان طراز اول هم با معاملات
خارجی و به ویژه غربی می زند و آنها هم از این بهتر چه
می خواهند. هم فال است و هم تماشا. با حضورشان هم
ارزیابی بیشتر ملت ایران و هم وابسته تر کردن اقتصاد ما
و در مواقع لازم هم آشکارا و یا زیرکانه تهدید کردن از
ان آنهاست. اکنون همه فعالیت های اتمی ایران زیر ذره بین
سازمان انرژی اتمی دنیا است و تازه لفظ راستی آزمایی را
هم برای ما به کار می برند!
۶- معاملات با ایران همچنان در هاله ای از ابهام است و
این برای کشور ما همیشه دغدغه و نگرانی است. اروپا هم از
این بی بهره نیست. پول های ما هم که به کشور برنمی گردد
و ما منفعلانه باید در مذاکرات به نوعی تمکین کنیم و این
برای اروپائی ها هم بد نیست. هر وقت بخواهیم حرفی بزنیم
مسئله ادعاهای امریکا را به رخ ما می کشند.
۷- برای عده ای از ایرانی هایی که دل به آنطرف آب دارند
هم بد نیست. آنها در نهایت میل به سمت غرب و امریکا
دارند و لو هر چه باشد از وضع موجود ایران برایشان بهتر
است. هر روز که از خواب بر می خیزند منتظرند تا افاضات
آن طرف را بشنوند و سرگرم تحلیل حرفهای آنها باشند.
۸- اظهارات آقای روحانی در مورد برجام به گونه ای است که
انگار معجزه ای در قرن رخ داده است و تابوئی برای ایشان
شده است که هیچگاه حاضر نیست و اجازه نمی دهد کسی به آن
نگاه چپ کند. او می گوید بر روی کلمه به کلمه آن
کارشناسان ما کار کرده اند معنایش چیست؟ این این برجام
ایده آل و منتهای آرزوی ما بوده است و نه اینکه ما آن را
بر حسب اضطرار پذیرفته ایم. در حالیکه دکتر ظریف می گفت
این آنچه بود که توانستیم و نه آنچه که می خواستیم. این
مسئله در زبان رئیس جمهور گم شده است و این اصرار بر حفظ
برجام به عنوان تابوئی که کسی نباید به آن اعتراض کند
امریکا را بیشتر ترغیب می کند که با نقض آن ما را
بترساند. در حالیکه بهتر بود وی اشاره می کرد این ما
بودیم که به آنها امتیاز دادیم که حاضر شدیم همه
توانمندی های خود را نابود کنیم و از موضع خود کوتاه
بیائیم و نه اینکه برجام آنقدر فضائل دارد که مطلوب
واقعی، و صد در صد ماست این موضع انفعالی در مورد برجام
است. باید ایشان مدعی باشد که در برجام به ضرر ما عمل
شده و ما کلی از منافع خودمان چشم پوشی کرده ایم و نه
اینکه برجام صددرصد مطلوب ما بوده که حالا مواجه با
زیاده خواهی امریکا بشویم که اگر بر فرض کوتاه بیاید و
دست از این زیاده خواهی ها بردارد ما خوشحال بشویم و از
آن متشکر!
ما چقدر در مورد نقض برجام کار حقوقی کرده ایم و در
مجامع بین المللی آن را به ثبت رسانده ایم. اظهار نظر
های روزمره باد هوا است و نمی ماند. مهم این است که اگر
ما مدعی نقض برجام توسط امریکا و یا دیگران هستیم با
استمداد از کازشناسان حقوقی قوی آن را مستند کنیم.
به مسائل سیاسی نباید دل بست و به اینکه امریکا در جهان
مفتضح شد و مانند آن! در اجلاس وزرای خارجه در نیویورک
هم هیچیک از اعضای ۱+۵ امریکا را با آن سخنان نادرستش در
مورد ایران محکوم نکردند و جلسه بدون نتیجه پایان یافت.
سیاست این چیزها را نمی شناسد. الان در میانمار دارند
قتل عام می کنند و هیچکس کوچکترین اعتراض عملی جز اظهار
تأسف نمی کند. زور همه چیز را دگرگون می کند. تروریست را
به جای قربانی می نشاند و بر عکس قربانیان می شوند
تروریست. مگر نمی بینیم که عربستان که مدافع و به وجود
آورنده تروریسم بود و هست حالا مدعی مبارزه به تروریسم
شده و رسانه هم دارند آن را به مردم القا می کنند.
اما نتیجه این تحلیل اگر درست باشد برای آنها به این
قرار است:
۱- ایران را وادار می کند که به هر قیمت که شده از برجام
حمایت کند و سر انجام از اینکه برجام پاره نشود خوشحال
باشد و لو اینکه چیزی از آن باقی نمانده باشد؛
۲- به اروپا دل می بندد و به هر لبخند آنها کلی خوشحال
می شود و برای آنکه به امریکا نشان دهد که ضرر نکرده است
به هر قرار دادی پایبند می شود و از ترس آنکه مبادا آنها
هم با وی مخالفت کنند زیر بار هر تحمیلی می رود
۳- عربها خوشحالاند از اینکه مشغولیاتی برای ایران
درست شده و این جنگ لفظی همچنان برقرار است و توجیهی
برای اتلاف سرمایههای ملیشان می شود.
۴- ایران همیشه چشمش به سمت اروپا است کما اینکه تا کنون
این طور نشان داده است و در نتیجه از تولید و اشتغال
داخلی که مصیبت بزرگ کشور است باز می ماند و این مطلوب
دول غرب و نیز آمریکاست.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی