بسم الله الرحمن الرحیم
با تـُــهـــمـــت وُ دهـــن-کـــجی مـُــشـــکل-تون حـــل نمیشه ...
یـــه روز بهش گفتم «ماجرای اکوان ِ دیو» رو شنیدی؟ جواب داد: «چ ی ی ی!؟ ... چی چی ِ دیو؟». با خودم گفتم "این با پنج، شیش کلاس درسی که خونده، اونم با زور وُ کتک باباش، چی یاد گرفته که این یکی رو یادش باشه. تو این هفتاد وُ چند سال زندگی-ش هم با آدمایی همنشین بوده از جنس خودش؛ کسانی که هیچوقت حاضر نیستن به معقولات وُ یک وَجب جلوتر از دماغ-شون فکر کنن یا نظری بندازن. اگرم کسی پیدا بشه وُ دو کلام حرف حسابی بزنه، با بی-حوصله-گی میگن: «این حرفام واسه کسی نون وُ آب میشه! ... یـــه چیز بآحآلی بگو اقلا بخندیم»." قدیما به خاله خامباجی-هایی که «نخود هر آشی بودن» وُ تو کار هر کسی دخالت میکردن وُ بقول معروف «پشت ِ سَرشون صفحه میذاشتن» وُ غیبتهای آنچنانی میکردن، لقب «خاله-زَنـَــک» میدادن. مردها بخاطر اینکه صبح تا شب دنبال یـــه لقمه نون وُ کسب وُ کارشون بودن، کمتر وقت وُ حوصله-ی این کارها رو داشتن؛ به غیر از جماعت ِ بیکار یا بیعاری که تو پَستوی قهوه-خونه-ها یا خونه-ی پولدارهای «خود-شیفته» وُ «تأیید-طلب»، دور منقل ِ وافور وُ قوری ِ چایی جمع میشدن وُ بدتر از خاله-زنکها از کاهی کوهی میساختن وُ خیلی وقتهام بخاطر اینکه «خودی نشون داده باشن»، از باد ِ هوا ، هواپیمایی میساختن با هزارتا ماجرایی که هَمَش خالی-بندی بود ، یا همون «قـُــمـپـُــوز دَر کردن» ِ عهد ِ قاجار!!! ...
به میر عماد، پسر ِ عمو حیدربیک گفتم: «میون حرف-تون شکر-پنیر وُ باقلوا! داشتی از اکوان دیو وُ اون بابا که همسایه-تونه میگفتی، آخرش چی شد»!؟
_ بهش گفتم : «شما قصه-ی رستم وُ اکوان دیو رو تو مدرسه نخوندی»؟
_ حرف مدرسه رو نزن که حالم بهم میخوره! مرد جسابی، من یادم نیس نهار چی خوردم ...
_ اکوان دیو تنها موجودی بود که زورش به رستم میرسید. یکبار که با هم سر شاخ شده بودن، رستم رو بالا سرش بُرد که پَرتش کنه یـــه جایی، یعنی سَر به نیستش کنه. از جناب رستم می-پرسه: «پَرتت کنم تو کوه یا تو دریا»؟! رستم که آدم دانا وُ باتجربه-ای بود، میدونست که همه کارهای اکوان دیو، بَرعکسه، بهش گفت پَرتم کن تو کوه! ... دیو هم پَرتش کرد تو دریا وُ رستم از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.
_ یعنی میخوای بگی به من هم هر چی بگن برعکس-ش میکنم؟
_ بعله! جنابعالی هم هر واقعیتی رو بهت بگن، یـــه جواب مخالف تو آستینت آماده داری. ازم پرسیدی عربستان امسال مجوز سفر حج به ایرانیآ میده؟ منم گفتم تا حکومت عربستان بخاطر «کشتار مـِــنـــآ» ، تجاوز ِ بی-شرمانه-ی شُرطه-های عربستان به دو مرد ایرانی، وَ بی-احترامی به حجاج ایرانی، پاسخی «مَحکمه-پسند وَ قانع کننده» نده ، همون بهتر که مسئولین ایرانی پیگیری قضایی کنن وَ فعلا هیچ زائری رو به عربستان اعزام نکنن. اونوقت شما به من میگی «اگه کسی بیاد خونه-تون علیه شما شعار بده، همینطور وامیستی نیگاشون میکنی»!!! من هم جواب دادم، اولا این شعاری که میگی همیشه علیه آمریکا وُ اسرائیل بوده، ثانیا اصل قضیه-ی شعاری که میگی مربوط به راهپیمایی «برائت از آمریکا وُ اسرائیل» در سال 1366 شمسی بوده که حدود چهارصد ایرانی وَ عده-ای غیر ایرانی رو شهید کردن، امام خمینی هم یکی، دو سالی اعزام زائرین رو به عربستان تحریم کرد ؛ ثالثاٌ من وُ شمای ِ نوعی اگه بخاطر کمبودها وُ مشکلات فعلی، از هر کسی دلخور وُ ناراحت هستیم، نباید پا روی حق بذاریم وَ از کسانی که تقریبا چهل سال فقط کارشون جنگ-افروزی، بخاک وُ خون کشیدن صدای ِ هر مسلمان معترض در منطقه بوده، حمایت کنیم ... جوونمردی به انصاف وُ صداقته، به عمله، نه اینکه سالی یکبار، مُحرم که میشه با سینه-زنی وُ عزاداری، سعی کنیم العیاذ ُ بالله خدا رو فریب بدیم تا سیاهکاری-هامون پاک بشه! ...
وقتی می-شنوی که یک عده از کشاورزهای خراسان جنوبی بخاطر خشکسالی وُ بی-آبی خونه وُ زندگی-شونو ول کردن تا این یـــه لقمه نون رو جای دیگه پیدا کنن، جلوی یک مُشت مردم عوام میگی: «وقتی آب مملکت رو صادر میکنن، بهتر از این نمیشه»! ... بعد که بهت میگم : «باز هم شایعات دور ِ منقلی!؟ کدوم حروم لقمه-ای اینها رو گفته»!؟ چون جوابی نداری بدی، مکثی میکنی وُ میگی: «منظورم همین آبهایی-یـــه که تو بُطری میفروشن»! بهت میگم: «هر بطری معمولی، نیم لیتره، دو هزارتاش میشه یک متر مکعب، مصرف آب لوله-کشی هر نفر شهری، حداقل ماهی 25 متر مکعبه؛ یعنی پنجاه هزارتا از این بطریهای کوفتی که خیلی-هاشون آب خوردن هم نیست، آبهای تصفیه نشده-ی آلوده-ست! بزرگترین کارخونه-ش "دماونده" ، آخرای مرداد پارسال هم مدتی تعطیلش کردن تا اینکه ظاهرا ایرادش برطرف شد »! ...
همسایه مربوطه که احساس میکرد «کیش
وُ مات» شده، فعلا، یعنی موقتاٌ ساکته. مشکل اینه که خیلیها یقین ندارن که خداوند
بزرگ همیشه شاهد وُ ناظر ِ همه چیز ماست ؛ وَگر نه از خدا شرم میکردن وُ مشکلات بشر
روز بروز بیشتر نمیشد ...
نوشته :
عـبـــد عـا صـی
نوشته : عـبـــد عـا صـی