اینجا کسی
هشیار نیست ...
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست، این پیراهن است،
افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی / گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار
نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم / گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب
بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم / گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار
نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب / گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان / گفت: کار شرع، کار درهم و دینار
نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم / گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار
نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه / گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی / گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را / گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار
نیست
«مرحوم پروین اعتصـــــــــــامی»
[ پنجشنبه 17 دی 1394 ] [ 00:21 ] [ عـبـــد عـا صـی ]