از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

از وضـعـیـــت سـفـیـــد تـــا قـــرمـــز ...

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند / عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند

قـــلـــب ِ مـــــــادر ...

    
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8181530592/MAADAR_QALBE.jpeg

 

http://s4.picofile.com/file/8181530792/MAADAR_RUZE.jpeg

 

 

  قـــلـــب ِ مـــــــادر ... 


  داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ

هر کجا بیندم از دور کند
چهره پر چین و جبین پر آژنگ

با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ

از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلماسنگ

مادر سنگ دلت تا زنده است
شهد در کام من و توست شرنگ

نشوم یک دل و یک رنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ

گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ

روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ

گرم و خونین به منش بازآری
تا برد ز آینه قلبم زنگ

عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ

حرمت مادری ازیاد ببرد
خیره از باده و دیوانه ز ننگ

رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ

قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ

ازقضا خورد دم در به زمین
و اندکی سوده شد او را آرنگ

وآن دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ

از زمین باز چو بر خاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ

دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:

"آه! دست پسرم یافت خراش
آخ! پای پسرم خورد به سنگ"

 « ایرج میرزا »

 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.