بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
به
گزارش عصر
فرهنگ،
نقی به شدت حسود است، تلخ و گزنده و نیشدار حرف میزند،
پر مدعاست، پرحاشیه است و ... خلق و خوی نقی
اگرچه توانسته در خدمت خلق جذابیتهای داستانی قرار
بگیرد، اما در واقعیت زندگی هیچکدام از این رفتارها
قابل تحمل نیستند. این یک قاعدهی کلی درباره نسبت هنر
و واقعیت است که امر واقع، گاهی وقتی که در آینهی
بیان هنری منعکس میشود، شکل عوض نمیکند اما خاصیت
عوض میکند.
گاهی
یک چیز تلخ واقعی، وقتی در قاب هنر رفت ما را میخنداند
و برعکس چیزی شیرین و دوست داشتنی، وقتی که به زبان
هنر کلامیده شد، تکرار و کلیشه و مرارتبار به نظر
خواهد رسید.
نقی معمولی فقط توی سریال خوب است و در عالم واقع، اصلاً نمیشود او را تحمل
کرد.
اما نقی نماینده کدام گروه
اجتماعی است؟
نقدی که به او میشود، به کدام طیف و لایه و طبقه اجتماعی کنایه دارد؟
از کجا آمده و چرا حسود و مدعی و خرابکار و تلخ زبان است؟
بعضیها به غلط فکر میکنند که کاراکتر نقی، کنایهای به روستاییان است اما
حقیقت این نیست.
بستر داستان پایتخت در یک روستای مازندرانی قرار داده شده و این رود در انتها
به دریای کل جامعه میریزد.
سالها آنتنهای ما پر شده بودند از سریالهای آپارتمانی طنز و جدی. سریالهایی
که در یک لوکیشن محدود تهیه میشدند و خرجشان کم و
تولیدشان آسان بود.
در آن سریالها ما فضاهای داخلی مبله و به شدت شیک و
مدرنی را میدیدیم که یک کاراکتر مثلاً فقیر و مستأجر،
ساکن آن بود.
جالب است هیچ کس به این موارد اعتراضی نکرد و مثلاً
نگفت چطور کسی که در چنین خانهی پر زرق وبرقی زندگی
میکند، در پول خرید یک نوشابه یا پرداخت کرایه تاکسی
در میماند و به چند میوه و شیرینی در خانه همسایشان
اینقدر حریص است؟
آن افراد، هر کدامشان به اصطلاح نمایندهی یک قشر اجتماع بودند. یکی نمایندهی
مستأجرها، یکی نمایندهی کارمندان متوسط الاوضاع،
یکی نمایندهی تازه مزدوجان پا نگرفته و درگیر در
اقتصاد و ...
اما کسی نمی پرسید که چرا محیط پیرامونی این افراد با
آنچه که نمایندهاش هستند سنخیت ندارد. مثلاً
چرا طرف مستأجر و فقیر است اما آپارتمان دویست متریاش
کاناپههای چند میلیونی دارد؟
حالا اما یک سریال، بستر داستانگوییاش را در جایی
انتخاب کرده که قابلیت عمومیت یافتن بیشتری دارد.
علی آباد،
روستا یا شهرستانی نیست که حتی یک تهرانی هم با آن
احساس بیگانگی کند.
این
محیط، اصیل و خودمانی است و همه در آن همدیگر را میشناسند
برای همین روابط انسانی در آنجا ماتریسی میشوند و
قابلیت طرح خیلی از موضوعات، در چنین بستری به وجود میآید.
اما
اگر نقی نماد و نمایندهی قشر روستایی نیست، پس چه
چیزی است؟
سریال خانه سبز را به یاد دارید؟
در آن سریال یک موتیف وجود داشت که زنها را دور هم جمع میکرد و همگی سبزی
پاک میکردند اما زنهای فامیل و آشنا که به
بهانهی سبزی پاک کردن دور هم جمع میشدند، در حقیقت
هدفشان غیبت کردن و ایراد صحبتهایی بود که اصطلاحاً
به آنها میگوییم حرفهای خاله زنکی.
نقدهای این چنینی، به آن دسته از خصوصیات بد اجتماعی که بیشتر متعلق به زنان
هستند، تا به حال بارها در سریالهای تلویزیونی ما
صورت گرفته و حالا شاید نوبت آن بود که بعضی خصوصیات
بد اجتماعی که مردانه هستند هم محل یک نقد طنازانه
قرار بگیرند.
نقی
معمولی نمادی از تمام خصوصیات بدی است که یک مرد، در
سنین مختلف جوانی، میانسالی و حتی پیری میتواند داشته
باشد؛ ادعا، حسادت و چشم و هم چشمیهای مدعیانه، تلخندها
و کنایههای تیزو گزنده به این و آن که باز هم از سر
خود بزرگبینی و مدعی بودن چنین شکلی پیدا کردهاند و
...
نقی
نماد تمام مردهایی است که وقتی در یک تاکسی میتینگ میگیرند،
به عنوان کارشناس در مورد اقتصاد، دیپلماسی، فرهنگ،
جامعه شناسی، ادیان و مذاهب و هزار چیز دیگر اظهارنظر
میکنند و جالب اینجاست که این کارشناسان خودخوانده،
بر خلاف کارشناسان واقعی، اصلاً نظر مخالف را بر نمیتابند
و توقع دارند همه، هر چیزی را که آنها گفتند قبول کنند؛
مردهایی که مدعیاند بیشتر از همه میفهمند، زرنگتر
از همه، با معرفتتر و لوطیتر از همه و با تجربهتر
از همهاند و مردهایی که اگر احساس کنند کسی اندازهای
بالاتر از آنها به نظر میآیند، شدیداًحسودیشان میشود.
اینها همه خصوصیات مذموم مردانهای هستند که نمود اجتماعی هم دارند و اگر نه
همه، لااقل خیلی از ذکور جامعه به نسبتهای مختلف
دچار آنهایند.
نقی یک آدم معمولی است، یک مرد معمولی و ایرادهایی دارد که زبان رسمی و رسانهای
ما مدتها جرأت نقد کردنش را نداشت ولی راحت وجودش را
نفی میکرد.
انگار نه انگار که ما چنین خصوصیات بدی را هم
بین مردها داریم و انگار نه انگار که این اخلاقیات
آنها به قول معروف گاهی شر میشود.
حالا
نمایش دادن کاراکتر نقی پاسخی است به این پرسش که؛ مگه
داریم؟ مگه میشه؟
منبع:
باشگاه خبرنگاران
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی